*زندگی نامه شهيد قدم علي شريفپور عربي*
نام پدر: ميرزاآقا
همگام با آغازين طلوع بهار سال 1331، چونان آفتاب در تقدير «ميرزاآقا و هاجر» درخشيد؛ نورسيدهاي برخاسته از طبيعت زيباي «كاله» از توابع «عربخيل» بابلسر.
دوره ابتدائي «قدمعلي» در دبستان «مسعود سعد» عربخيل گذشت. سپس، با پايان مقطع راهنمايي در اين محل، به سبب شرايط نامساعد اقتصادي، ترك تحصيل، و براي كار به تهران مهاجرت كرد. اگرچه برای مدّتي بعد نيز، جهت كسب و كار راهي بندرعباس شد و حدود شش، هفت سال در آنجا بهسر برد.
خانواده در بیان خلقوخوی قدمعلي اینگونه سخن گفتهاند: «شوخ بود و خستگیناپذیر. به پدر و مادر بسیار احترام میگذاشت.»
شركت در تظاهرات و جلسات ديني و ترغيب جوانان، جهت حضور در محافل انقلابي، از جمله فعاليتهاي او در روزهاي پرفروغ انقلاب به شمار ميرود.
با پیروزی انقلاب و سازماندهي بسيج، او نیز به اين نهاد مردمي پيوست و با حضور مستمر در زمينههاي فرهنگي ـ تبليغي، به حراست از دستاورهاي انقلاب پرداخت.
قدمعلي در 15/3/1359 به عنوان بسيج ويژه در سپاه بابلسر مشغول به خدمت شد.
در 5/12/1360 راهی مناطق عملياتي شد.
«علیجان» از برادرش اینگونه میگوید: «یکبار به او گفتم: دیگر به منطقه نرو و کنار ما بمان. گفت: همه آنهایی که دارند میجنگند، پدر و مادر و خواهر و برادر دارند. خون من که سرختر نیست؛ باید بروم.»
قدمعلی در 19 مرداد 1362 به عضويت سپاه بابلسر در آمد و به واحد تداركات اين پايگاه پيوست.
در نهایت، او در پنجم اسفند 1362، با حضور در گردان ابوالفضل، راهي عمليات والفجر 6 شد و در منطقه عملياتي چيلات به فيض والاي شهادت نائل گشت؛ اگرچه، در سال 1372 به چشم انتظاري همسرش «شهربانو بروجردي» پايان داد. «امامزاده ابراهيم» بابلسر، اين روزها تنها مأواي «سميه و سامره» با پدر شهيدشان است.
و امّا روايتي از «مليحه» در باب برادر سفركردهاش؛ «يك روز ديدم شخصي كنار قبر برادرم نشسته است، اشك ميريزد و فاتحه ميخواند. جلو رفتم و گفتم: حاجآقا! دست شما درد نكند. در پاسخ گفت: اين شهيد چه نسبتي با شما دارد؟ گفتم: خواهرش هستم. او گفت: بچّه شادي بود. آنقدر در كنار هم خوش بوديم كه دلتنگياي براي خانواده نداشتيم. او از مردم آرد ميگرفت و براي ما نان ميپخت. گفتم: پخت نان را من به او ياد دادم. وقتي پيشم بود، كمكم ميكرد.»