نام پدر : حبیب الله
تاریخ تولد :1337/01/01
تاریخ شهادت : 1360/08/24
محل شهادت : جاده آمل

زندگی نامه

شهيد محمدرضا شريعتي فرد فرزند شهيد حجه‌الاسلام حبيب‌اله شريعتي فرد در خانواده روحاني در سال 1337 بدنيا آمد دوران كودكي را در مشهد مقدس سپري كرده و همراه والدين به نجف اشرف هجرت نمودند.
دوران ابتدايي و متوسطه را در دبيرستان علوي تابع دولت ايران گذراند و سال ششم طبيعي كه دولت بعث عراق والدينش را همگام با ديگر ايرانيان اخراج كردند او پس از اتمام درس به ايران آمد و وارد دانشگاه كشاورزي كرج شد.
 
و سه سال را در اين دانشگده بود و اين فرصتي بود تا آنچه كه او هميشه آن را وظيفه و مسئوليت مي‌دانست به جامع ابلاغ كند آگاهي دادن به دوستانش رشد مكتب و شناخت او از مسائل اسلامي و سياسي موجب گشت كه با ديگر دوستان حركت انقلاب را در دانشگاه تشريع كنند .
و در جريان انقلاب آنچه كه برايش هدف بود پيروزي انقلاب بود پس از پيروزي و تعطيلي دانشگاه از آنجا كه احساس وظيفه پاسداري و حراست از انقلاب مي‌كرد وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گرگان شد.
 
 
 
و با تمام توان و فعاليت فكري و آموزش عقيدتي سياسي ديگر برادران پرداخت كلاسهاي درس او براي همگان سازنده بود زيرا آگاهي او در زمينه مسائل اسلامي و قرآني و سياسي موجب مي‌گشت كه او براي سخنراني و آگاهي از فرهنگ انقلاب و اسلام به محافل و مجالس در شهر و اطراف مي‌بردند .
 
كلامش متين و گوارا و دلنشين بود و آنچنان برنده بود كه دشمنان كوردل و منافق بارها قصد نابودي او را داشتند تا ستاره‌اي از اين آسمان پر ستاره را خاموش كنند آري رضا بود و يك كوله بار از رسالت و رضا و يك دنيا عزم و جزم و اينگونه بود.
 
 
 
كه در تا ريخ بیست و پنجم ابان 1345 كه جهت ماموريت از طرف سپاه پاسداران گرگان عازم تهران بود بهمراه پدر بزرگوارش و همسر و دختر سه ساله‌اش در ساعت 11/5 شب توسط يك راه بند مصنوعي بعد از شناسايي به وسيله مزدوران آمريكا به اسارت گرفته شدند و اين جلادان خفاش صفت اين فرزند برومند اسلام را با پدر گراميش چون ابراهيم و اسماعيل به قربانگاه راه حق بردند آنان آخرين لحظه‌هاي زندگي پر ثمر خويش را در برابر ديدگان هم گذراندند .

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان

 

 


وصیت نامه

دستنوشته شهيد

رب الشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني يفقهوا قولي

مشرق زمين بايد به پا خيزد

مي‌رفت كه ديگر نامي از اسلام باقي نماند مي‌رفت كه ما به حقيقت وجود خود شك كنيم. ... اما استعمار زرد و سرخ و سياه مشاهده كرد تا هنگامي‌كه بانگ اذان, در سرتاسر ممالك اسلامي طنين انداز، صف‌هاي جماعت , متشكل، جوانان پيرو روحانيت، همگي متمسك به قرآن و معتقد به توحيد هستند نمي توان مسلمين را استعمار كرد. تا هنگاميكه شعار توحيد و يگانگي بر سر مسلمين سايه افكنده است، نمي‌توان در بين آنان رسوخ كرد.

اين چاكران آمريكايي، هر نداي آزادي را در حنجره خفه كردند. دست‌ها براي مبارزه با فساد از آستين به در مي‌آمد، قطع مي‌كردند و سينه‌هاي فراخ مجاهدين ما را با گلوله‌هائيكه از اشك چشم يتيمان و آه قلب بينوايان تهيه شده بود و به خاك و خون مي‌افكندند. به ياري حق هر چه زودتر انتقام خون شهيدان خود را از اين زنگيان مست تيغ به دست خواهيم گرفت.

والعاقبه لاهل التقوي و اليقين

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاه

 

مناجات شهيد

خداوندا! همانگونه که علي‌اکبر را در رکاب مولايش به شهادت رساندي اين بنده حقيرت را نيز به اين فيض عظيم نايل گردان.

 

 

از کلمات همیشگی وی بود که می گفت :

برای شناختن این انقلاب ، ای جوانان ! باید اسلام را شناخت و اگر امام و خطش را می خواهید بشناسید باید به کربلاهای همیشه تاریخ سفر کنید .