نام پدر : مرادعلی
تاریخ تولد :1336/01/03
تاریخ شهادت : 1365/12/12
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*توصیه نامه شهید اسدالله شاه منصوری*

 

به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید و از روحانیون متعهد پیروی کنید. در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید. نماز اول وقت را فراموش نکرده ودر انجام فرائض دینی کوشا باشید. از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است.


زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد اَسدالله شاه­منصوري*

 

 

نام پدر: مرادعلي

«مرادعلي»، كشاورز بود و «سیده‌زهرا»، بانويي خانه­دار. زوج زحمتكش و كشاورزي كه در 3/1/1336 صاحب فرزندي شدند که نامش را «اَسدالله» نهادند.

كودكانه­هاي اسدالله در طبيعت خوش آب­ و هواي روستاي «شاقوزكِتي» از توابع تنكابن سپری شد.

مقاطع ابتدائي و راهنمايي او در روستا گذشت. سپس با ورود به دبيرستان شبانه «پهلوي» تنکابن، موفق به اَخذ مدرك ديپلم شد.

بعد از اتمام تحصيلات، مدّتي به حرفه برق‌كاري روي آورد.

در پايبندي او به مباحث شريعت، مي­توان اين­گونه گفت: نسبت به انجام واجبات و ترك محرّمات،‌ كوشا بود و اغلب اوقات، نماز را به جماعت ادا مي­كرد. با قرآن، اين سرچشمه لايزال معرفت نيز، اُنسي ديگر داشت و هماره در پي عمل به فرامين آن بود.

«رضا» از خلقيات برادرش مي­گويد: «رفتارش با پدر و مادر و اطرافيان، در نهايت ملاطفت و تواضع بود و در صداقتِ در گفتار، زبانزد. علاوه بر آن، نسبت به بزرگ­ترها احترام ويژه­اي قائل بود.»

حضور در تظاهرات، توزيع عكس و نوار سخنراني امام خميني، از جمله فعاليت­هاي اين انقلابي آگاه در آن سال­ها به شمار مي­رود. روايت مادرش در اين باب، خود گواه صادق اين مدّعاست: «مي‌گفتم: پسر جان! اگر نيروهاي ژاندارمري تو را بگيرند، مي­كشند. مي‌گفت: مامان! ما بايد كمك كنيم تا نهضت امام خميني شكل بگيرد. وظيفه من است كه مردم را آماده كنيم. نگران نباش.»

«ام‌البنین» در مورد رعایت بیت‌المال برادرش این‌گونه روایت می‌کند: «برای ساخت منزل نیاز به مصالح داشت. به او گفتم: چرا از ماشین سپاه که دستت هست، استفاده نمی‌کنی؟! گفت: بیت‌المال است؛ نمی‌توانم استفاده شخصی کنم. گفتم: برای یک بار استفاده کن! گفت: نمی‌شود؛ حرام است.

اَسدالله با پيروزي شكوهمند انقلاب، فعاليت­هايش را در برگزاري كلاس قرآن و احكام در روستا، تأسيس كتابخانه و جهاد از سر گرفت.

او در سال 1359 به عضويت سپاه تنكابن درآمد و سپس، راهی كردستان شد.

با طي دوره آموزش يك ماهه در يگان حفاظت ساري در سال 1360، در همين سال به عنوان مسئول عمليات درون­شهري تنكابن منصوب شد.

او در سِمَت جانشيني گروهان نيز، خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشت.

مادر در ادامه سخنانش می‌گوید: «بار آخر چند بار دست‌هایم را بوسید وگفت: مادر امانتی دارم؛ مواظبش باش. گفتم: انشاءالله سالم برمی‌گردی. اما او رفت و ... .»

اسدالله در 12/12/1365  در آخرين اعزام از گردان صاحب­الزمان، با حضور در عمليات كربلاي 5 و با مسئوليت فرماندهي گروهان، به مقام شامخ شهادت نائل آمد. جسم مطهّرش در سال 1372 با وداع همسرش «پروين شاه­منصوري» و تنها يادگارش «نسيبه»، تا گلزار شهداي «سيّد قوام­الدين» روستاي «كبود كلايه» از توابع تنكابن بدرقه شد.

«صدرا» در روايتي، از برادر شهيدش این‌چنین ياد مي­كند: «پدر و مادرم براي عروسي اَسدالله مي‌خواستند برايش كُت و شلوار بخرند، امّا او پول آن­ها را به يك بيمار داد. آن فرد، اين مطلب را بعد از شهادت برادرم گفت.»