*وصيتنامه شهيد عباس شاه بابايي*
بسم الله الرحمن الرحیم
وصيتي كه دارم اين است كه من اگر شهيد شدهام، مادر و خواهرم براي من گريه و ناله نكنند كه دشمن خيال ميكنند پسرش را شهيد كرديم، دل مادرش تير خورد. تنها تقاضاي من اين است فقط مادر من براي من گريه نكند و شاد باشد كه روح من شاد و خندان باشد. مادر در خانه بنشين و با همسايههاي خود بخند تا يك فرد منافق خيال نكند پسرش شهيد شد، نگران هست. ما كفن به تن كرديم و به جبهه ميرويم تا دشمنهاي داخلي و خارجي بعثي را بكشيم إنشاالله پيروزي با ماست.
«يك دست سلاح و يك دست ما قرآن است.» فرموده امام است. اگر من شهيد شدهام مرا در كنار تكيه مسكون به خاك بسپاريد. از پدر بزرگوار و مادر مهربان خود حلاليت ميطلبم زيرا كه مرا بزرگ كردهاند ولي از من سودي نديدهاند. و از پدر و مادر و همسرم تقاضا دارم كه فرزندان مرا بزرگ كنند و خوب تربيت كنند كه پسرم ادامه دهنده را هم باشد و دخترم همچون زينب كبري(س) پيامرسان خون شهيدان باشد و به آنها نماز و قرآن ياد بدهيد.
وقتي كه در غريبي مردهام، تكه يخي را روي سينهام بگذاريد تا آب شود و به جاي مادرم گريه كند.
وقتي در غريبي مردهام تابوت مرا جاي بلندي بگذاريد.
تا باد برد بوي مرا در وطن من، وقتي مردهام دستهاي مرا باز بگذاريد، تا همهگان بدانند كه با دست خالي از اين دنيا رفت.
پاسدار وظيفهام خدمت به دولت ميكنم جونم را فداي همگي ملت ميكنم
وقتي مردهام، پاهاي مرا از تابوت بيرون بياوريد تا همگان بدانند كه با پاي برهنه دويدم و به آرزوي خود رسيدم.
عكس خود را هديه نمودم كه مرا ياد کني نقش بيروح مرا با نظري شاد كني
ديگر عرضي ندارم. خداحافظ شما باشد. يا علي!
جواني را بردم به خاك سياه
قُل أشهدُ أن لا اله الّالله والسلام.