شهید فتحالله شاکری جویباری
فرزند: محمد
در سیزدهم مرداد 1340 که مصادف با 21 رمضان بود، در خانوادهای کشاورز و مذهبی در «کلاگرمحله» جویبار، پسری به دنیا آمد که پدرش، او را «فتحالله» نامید.
فتحالله که چهارمین فرزند خانواده بود، او را فردی بسیار مهربان، با گذشت، قاطع و شجاع میشناختند.
او در فصل کشاورزی، کمککار والدینش بود. احترام به والدین و رعایت حقالناس، موجب محبوبیتش در بین اهالی روستا بود.
بر اساس گفته مادر و برادرانش، او به درس خواندن، مطالعه و حفظ قرآن، اهمیت زیادی میداد و سعی میکرد در اوقات فراغت، قرآن را با ترجمه و تفسیر بخواند و آن را حفظ کند. مطالعه کتابهای شهید مطهری و نهج البلاغه از علایق همیشگی او بود.
مادر فتحالله میگوید: «فتحالله از دوره جوانی، هر دوشنبه و چهارشنبه روزه میگرفت. او سعی میکرد در نماز جمعه و جماعات شرکت کند. نمازش قضا نمیشد و به برادران و خواهران کوچکتر از خود، نماز و قرآن میآموخت.»
فتحالله زمانی که در بابل تحصیل میکرد، در سخنرانیهای آیتالله روحانی[1] شرکت میکرد. لذا از همانجا بود که با افکار و اندیشههای امام آشنا شد. پس، فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کرد و اعلامیههای امام را در بابل، جویبار، و بعدها در ساری توزیع میکرد.
او پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه، به عضویت رسمی سپاه در آمد. لذا، به فعالیتهایش در بسیج شدت بخشید و سعی کرد با اخلاق، رفتار و سخنانش، منافقان را به راه راست هدایت کند. اگرچه، با آنها که علیه نظام لجاجت میکردند، برخورد میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی، اولینبار که در خرداد 1360 به جبهه میرفت، به مادرش گفت: «میخواهیم به زیارت امام حسین(ع) برویم.»
فتحالله به مسئله ولایت فقیه، بسیار مقید و حساس بود. او روحانیون متعهد را گرامی میداشت و دفاع از انقلاب و مردم را واجب میدانست. لذا، میگفت: «اگر روحانیون دیندار نبودند، این اسلام پابرجا نمیماند و به هدر میرفت. اینها بودند که مردم را هدایت کردند و راه اسلام را نشان دادند و از اسلام پیروی کردند.»
فتحالله که در آبان 60، مسئول بازداشتگاه 17 شهریور قائمشهر شده بود، به ارشاد فریبخوردگان و مزدوران منافق و کوردل پرداخت.
او حتی در جنگلهای شمال، به همراه عدهای از دوستان، در جریان سرکوبی منافقین حضور فعال داشت.
او برای مدتی، سرپرستی پایگاه مقاومت «بهشتیمحله» را نیز، عهدهدار بود. همچنین، فرماندهی گردان رزمی طرح جنگل «برنجستاک»، از دیگر مسئولیتهای فتحالله بود.
فتحالله در مهر 1360 با دختری مومن و متدین ازدواج کرد؛ که ثمره ازدواجش، پسری به نام «توحید» است.
بزرگترین آرزویش شهادت بود و همواره به خانواده و دوستانش تاکید میکرد که به خانوادههای شهدا سرکشی کنند و با آنها ارتباط مستمر داشته باشند.
سرانجام، در سال 62 به جبهه اعزام شد و در قسمت اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا، مشغول به خدمت شد. سپس، از جنوب به غرب و منطقه عملیاتی والفجر 4 اعزام شده بود، که در هنگام شناسائی منطقه، در نزدیکی شهر پنجوین عراق، بر اثر اصابت تیر مستقیم به ناحیه سینه، شهد شیرین شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.