شهيد «يعقوب سياسرنژاد»
نام پدر: صادقعلي
سال 1334 در منطقه «كتالم» از توابع رامسر، فرزندي متولد شد كه وجودش بر زيباييهاي عروس شهرهاي مازندران افزود.
نامش را «يعقوب» گذاشتند. فرزند اول «صادقعلي و سكينه» بود كه در شب جمعه به دنيا آمد و با خود بركت را به خانه آورد.
از كودكي، مهربان و صميمي بود. قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را در مكتبخانه ياد گرفت. تحصيلات خود را تا پايان دوره راهنمائي در آسيابسر گذراند. بسيار فعال و كاري بود. حتي در اوقات فراغت به كشاورزي ميپرداخت.
او در دوران طاغوت، در طرح جنگل شوراي محل فعاليت داشت. اوايل انقلاب به عضويت بسيج در آمد.
يعقوب، مدتي بعد براي آغاز زندگي مشترك با «خديجه مِسگران كريمي» همپيمان شد كه ثمره آن، «عصمت و محمدجواد» هستند.
خديجه از همسرش ميگويد: «من سیزده ساله بودم كه با او ازدواج كردم. میگفت: همسرم بايد فردي خداشناس باشد. تربيت فرزندانمان هم، براي او خيلي مهم بود.»
یعقوب در سال 1361 به جبهه كردستان عزیمت كرد تا به دفاع از كيان كشور و آرمانهاي انقلاب بپردازد. او به مدت چهار سال، عضور رسمي سپاه پاسداران چالوس بود و در لشكر 25 كربلا خدمت ميكرد.
پدرش ميگويد: «بار آخر كه ميرفت، به او گفتم: دخترت بيمار است. تو چند بار رفتي؛ اين بار ديگر نرو. گفت: تا جنگ پيروز نشود، برنميگردم. وقتي من شهيد شدم، امام را تنها نگذاريد. اسلام بايد پيروز شود. آن روز به همهمان قرآن داد و دخترش را به ما سپرد.»
همدم آن روزهاي يعقوب، از آخرين ديدار همسرش چنين روايت ميكند: «پسرمان معلول است. وقتي يعقوب به جبهه ميرفت، به او گفتم: تو نباشي، چگونه از فرزندمان نگهداري كنم؟ گفت: به خدا توكل كن. آخرين باري كه ميرفت، دخترمان را بوسيد. بعد به شوخي به من گفت: سرت را بالا بگير؛ من هنوز زندهام. به من گفته بود كه روز تشييع جنازهام باران خواهد آمد.
یعقوب، عاقبت در 5 فروردين 1365 در نقده عراق با اصابت تركش به سر و بدن، به شهادت رسيد. پيكر پاك اين شهيد بزرگوار، بعد از تشييع، در مزار «چهل شهيدان» طالشمحله كتالم به خاك سپرده شد. حالا سالهاست نم نم باران آن روز در خاطره ها مانده است.