نام پدر : صادق علی
تاریخ تولد :1334/06/08
تاریخ شهادت : 1365/02/28
محل شهادت : حاج عمران

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید یعقوب سیاسرنژاد*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

رسول اکرم (ص) فرمود هر مسلمانی که بی وصیت بمیرد مثل یک حیوان مرده است ، رسول خدا (ص) فرمود یک شب نگهبانی در راه خدا از هزار شب که نماز خوانند و روز آن روزه دارند ، بهتر است ، رسول خدا (ص) فرمود دو رکعت نماز کسی که متوجه خدا باشد بهتر از هزار رکعت کسی که از خدا غافل باشد ، رسول اکرم (ص) فرمود اولین وظیفه دینی که در قیامت به حسابش رسیدگی می شود نماز است ، رسول اکرم (ص) فرمود وقتی بنده ای بمیرد مردم گویند چه بجا گذاشت ولی ملائکه می گویند چه همراه آورد ، رسول اکرم (ص) فرمود کسی که در دنیا از همه مردم سیرتر است روز قیامت بیشتر از همه مردم گرسنه خواهد ماند ، امیرالمومنین (ع) فرمود به راستی که امروز روز عمل است و حساب نیست و فردا قیامت روز حساب است و عمل نیست ، رسول اکرم (ص) فرمودند هر که مرتکب گناهی شود در حالیکه خندان است داخل آتش دوزخ شود در حالیکه گریان است ، امیرالمومنین (ع) فرمود خردمند کسی است که بر هوای نفس خود پیروز باشد و آخرت خود را به بد نیایش نفروشد ، رسول اکرم (ص) فرمود برای روزه گرفتن سحری بخورید زیرا سحری خوردن مایه برکت است ، رسول اکرم (ص) فرمود با یکدیگر دست بدهید تا کینه از دلهای شما برود . رسول اکرم (ص) فرمود توبه از گناه این است که دیگر مرتکب آن نشوی . پس آی مردم بیایید برای اسلام و قرآن خدمت کنید همان قدری که امام حسین(ره) و یارانش این اسلام را به اینجا رساند و ما هم وظیفه داریم که امام را تنها نگذاریم و این اسلام را به صاحب اصلی به صاحب الزمان برسانیم انشاء الله . همان طوری که امام حسین (ع) به اسلام پاسداری می کرد ما هم باید به اسلام و قرآن پاسداری کنیم ، همان طوری که امام فرمود که تا وقتی که دست خدا بر سر شما است هیچ وقت شکست نمی خورید (امام خمینی «ره») .

و اما چند جمله با پدر و مادرم صحبت می کنم پدر و مادرم از بنده راضی باشید چون بنده به جبهه بروم . پدر و مادرم بعد از بنده شما هستید که باید سرپرست بچه هایم باشید و بچه ها را خوب تربیت کنید و سواد را به بچه ها یاد بدهید . پدر و مادرم بعد از من باغ پرتغال را به اسم پسرم جواد کنید  و دو باغچه کوچک را به دخترم عصمت بدهید و خانه مال پسرم جواد می باشد پدر و مادر از بنده راضی باشید و اگر شهید شدم قسمت بنده مرا در چهل شهیدان کنار افلاطون غنیمی به خاک بسپارید . چون افلاطون تنها است و هیچ گریه نکنید و هر شب جمعه یک سوره قرآن را بخوانید . مادر و پدرم شما فکر نکنید که شهید مرده است بلکه زنده است و پیش خداوند روزی می خورند . پدرم و مادرم ، دیگر سفارش نمی کنم بچه ها را خوب تربیت و نماز را یاد بدهید .

با پیروزی هر چه زودتر رزمندگان اسلام بنده یک قطره خون که دارم در راه اسلام و قرآن خواهم داد .

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار .

یعقوب سیاسرنژاد . جنگ جنگ تا پیروزی . تاریخ 25/2/63


زندگی نامه

شهيد «يعقوب سياسرنژاد»

نام پدر: صادق‌علي

سال 1334 در منطقه «كتالم» از توابع رامسر، فرزندي متولد شد كه وجودش بر زيبايي‌هاي عروس شهرهاي مازندران افزود.

نامش را «يعقوب» گذاشتند. فرزند اول «صادق‌علي و سكينه» بود كه در شب جمعه به دنيا آمد و با خود بركت را به خانه آورد.

از كودكي، مهربان و صميمي بود. قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را در مكتب‌خانه ياد گرفت. تحصيلات خود را تا پايان دوره راهنمائي در آسياب‌سر گذراند. بسيار فعال و كاري بود. حتي در اوقات فراغت به كشاورزي مي‌پرداخت.

او در دوران طاغوت، در طرح جنگل شوراي محل فعاليت داشت. اوايل انقلاب به عضويت بسيج در آمد.

يعقوب، مدتي بعد براي آغاز زندگي مشترك با «خديجه مِسگران كريمي» هم‌پيمان شد كه ثمره آن، «عصمت و محمدجواد» هستند.

خديجه از همسرش مي‌گويد: «من سیزده ساله بودم كه با او ازدواج كردم. می‌گفت: همسرم بايد فردي خداشناس باشد. تربيت فرزندان‌مان هم، براي او خيلي مهم بود.»

یعقوب در سال 1361 به جبهه كردستان عزیمت كرد تا به دفاع از كيان كشور و آرمان‌هاي انقلاب بپردازد. او به مدت چهار سال، عضور رسمي سپاه پاسداران چالوس بود و در لشكر 25 كربلا خدمت مي‌كرد.

پدرش مي‌گويد: «بار آخر كه مي‌رفت، به او گفتم: دخترت بيمار است. تو چند بار رفتي؛ اين بار ديگر نرو. گفت: تا جنگ پيروز نشود، برنمي‌گردم. وقتي من شهيد شدم، امام را تنها نگذاريد. اسلام بايد پيروز شود. آن روز به همه‌مان قرآن داد و دخترش را به ما سپرد.»

همدم آن روزهاي يعقوب، از آخرين ديدار همسرش چنين روايت مي‌كند: «پسرمان معلول است. وقتي يعقوب به جبهه مي‌رفت، به او گفتم: تو نباشي، چگونه از فرزندمان نگهداري كنم؟ گفت: به خدا توكل كن. آخرين باري كه مي‌رفت، دخترمان را بوسيد. بعد به شوخي به من گفت: سرت را بالا بگير؛ من هنوز زنده‌ام. به من گفته بود كه روز تشييع جنازه‌ام باران خواهد آمد.

یعقوب، عاقبت در 5 فروردين 1365 در نقده عراق با اصابت تركش به سر و بدن، به شهادت رسيد. پيكر پاك اين شهيد بزرگوار، بعد از تشييع، در مزار «چهل شهيدان» طالش‌محله كتالم به خاك سپرده شد. حالا سالهاست نم نم باران آن روز در خاطره ها مانده است.