نام پدر : بابا
تاریخ تولد :1313/06/11
تاریخ شهادت : 1361/04/23
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی سینائی*

 

 

آنانکه از وطن هجرت کردند و از دیار خویش بیرون شدند در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کردند و کشته شدند همانا بدیهای آنان را بپوشانیم و درگذرانیم بدیهای ایشان را آنان را در بهشتهائی بیاورم که زیر درختانشان نهرها جاری است این پاداشی است از جانب خدا و نزد خداست (آل عمران- 194)

اینجانب علی سینائی متولد 1319 ساکن بابل چون عازم جبهه حق علیه باطل هستم صلاح بر آن دیدیم که وصیت نامه ای بنویسم در شهادتم که خود زندگی دوباره است گریه نکنید زیرا هر قطره اشک شما همچون شربت خنکی است در تابستان گرم که منافقین و دشمنان غافل از خدا می خورند و لذت می برند و به فرزندانم توصیه می کنم که راه من را ادامه بدهند و همواره تحت فرمان امام امت خمینی بت شکن باشند و هیچوقت امام را تنها نگذارند باشد که به فضل الهی تمام رزمندگان اسلام پیروز گردد ان شا الله تعالی.

 


زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

علی سینایی

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

15/7/1319 ـ بابل

3- نام و شغل پدر :

بابا سینایی ـ کارمند

4- نام و شغل مادر:

صدیقه حسین زاده ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

شهید تنها فرزند خانواده بودند.

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

شهید در خانواده سنتی  و مذهبی به دنیا آمد .

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه نام فرد آموزش دهنده ):

ــــــــــــ

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ـــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان :

سواد قرآنی

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ــــــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ــــــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه : ـــــــــــــ

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

شهید به علت مشکلات مالی ادامه تحصیل ندادند و سواد قرآنی داشتند .

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی : ـــــــــــــــ

2- یگان اعزام کننده : ـــــــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ـــــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :  

متاهل

2- نام همسر و تاریخ ازدواج :

ام لیلا جلودار ـ 1342

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ):

5 فرزند ـ علی ـ صدیقه ـ حسن ـ حسین ـ رضا

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

شهید مادر را در کودکی از دست داد اما به پدر و همسر و فرزندان بسیار احترام می کرد و علاقه داشت .

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

رسمی

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت :

کارمند شهرداری

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی: ــــــــــــ

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند :

تحول فکری شهید از امام (ره ) بود .

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ـــــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

شهید در تظاهرات شرکت می کرد.

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه :

عضو بسیج بودند .

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ـــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :  

 در جبهه حضور داشت.

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد :

1361 ـ بابل ـ سپاه ـ شلمچه

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ـــــــــــــ

4- مسئولیت در جبهه :

رزمنده

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ـــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

شلمچه ـ 23/4/61 ـ اصابت ترکش به بدن

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

25/4/61 ـ گلزار شهدای گله محله

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

همسرشهید : شهید بسیار اهل نظم و انضباط بودند . یادم هست اگر از سرکار می آمدند و یک جوراب یا کتاب در اتاق انداخته بود به بچه ها تذکر می داد و می گفت وسایل تان راجمع کنید و به مادرتان کمک کنید تا خسته نشود و برای بچه ها جعبه هایی را تهیه می کرد تا کیف و کتاب و وسایل شان را درون جعبه بگذارند و خانه را شلوغ نکنند .

ـ شهید به معنویات و مسائل شرعی بسیار اهمیت می داد . یادم است وقت نماز می شد خودش وضو می گرفت و بچه ها را همراه خود می برد و وضو گرفتن را به آن ها یاد می داد و می آمد سر سجاده و پیش نماز می شد و 5 تا بچه پشت سرش به نماز می ایستادند و ایشان نماز می خواندند و بچه ها تکرار می کردند و شور و علاقه در بچه ها ایجاد می شد .

ـ شهید روحیه انقلابی داشتند و سرش برای امام و انقلاب درد می کرد . قبل از انقلاب که مردم راهپیمایی می کردند ودر تب و تاب و انقلاب بودند شهید هم همین حس را داشت و در راهپیمایی و تظاهرات شرکت می کرد و به من چیزی نمی گفتند و من اصلا سر از کارش در نمی آوردم ولی روزی فهمیدم که به راهپیمایی می رود و کارهای پنهانی انقلابی دارد . من با عصبانیت به او گفتم تا حالا کجا بودی چرا دیر آمدی ؟ او می گفت: سرکار بودم و اضافه کاری می کردم بعداً ، رضا پسرم را هم با خودش می برد و با هم در تظاهرات شرکت می کردند یک مرتبه که خیلی دیر به خانه آمدند من بسیار عصبانی شدم و با او دعوا افتادم و به او گفتم که همیشه یا بیرونی یا سرکار یا تظاهرات ومن را با 5 تا بچه تنها می گذاری این بچه ها مراقبت می خواهند . آب و نان می خواهند و او با آرامش گفت : خانم ام ! همه چیز درست می شود و انقلاب پیروز می شود و امام می آید و مملکت آباد می شود و روزی می شود که ماشین به در منزل می آید و بچه ها سوار می شوند و می روند به مدرسه . نفت و گاز و برق و همه چیز به راحتی در اختیار شما قرار می گیرد . شاه همه چیز مملکت را می خورد خون مردم را در شیشه کرده امام حق است و حکومتش هم حق است فقط صبر داشته باشید. ان شاالله همه چیز درست می شود .

فرزند شهید : چند وقت پیش جایی رفته بودم که یکی از همکاران پدرم که در شهرداری کار می کرد را دیدم از پدرم صحبت شد و گفتند یک روز زمستان خیلی سرد بود و از طرف اداره به همه یک کاپشن دادند که خیلی گران قیمت بود چون کار ما سخت  بود و ما احتیاج داشتیم کاپشن را گرفتیم و  داشتیم بیرون می آمدیم که دیدیم بیرون یک فقیری نشسته  که نمی توانست راه برود شهید کاپشن خود را در آورد و به او داد و من به او گفتم پس خودت چه می پوشی و شهید گفت خدا بزرگ است فعلاً من سالم هستم و دارم کار می کنم و او مریض و علیل است خدا می رساند.

ـ پدرم خیلی دلسوز و مهربان بود و می دانست هر کدام از بچه ها چه چیزی را دوست داریم برای هر کدام از ما یک چیزی می خرید برای حسین انجیر خشک می خرید و برای من موز می خرید و به من می داد . یک شب که از سرکار آمد و من رفتم نزد پدرم و موز خواستم که دیدم موز نخرید . من خیلی لجباز بودم و گریه کردم و موز خواستم. از خانه تا مرکز شهر خیلی فاصله بود و آسفالت نبود . پدرم خسته و کوفته هنوز از راه نرسیده دوباره برگشت و همین مسیر را با پای پیاده رفتند و برایم موز خریدند به من دادند . 


زندگی نامه

اسکن زندگینامه درقسمت تصاویرموجودمی باشد