نام پدر : موسی
تاریخ تولد :1343/02/05
تاریخ شهادت : 1362/11/28
محل شهادت : مریوان

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید مقصود سلیبنی*

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعًا ﴿٧١﴾ وَإِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیدًا ﴿٧٢﴾ وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا ﴿٧٣﴾ فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَنْ یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا ﴿٧4﴾

                                                                                                                                     (سوره نساء)

اي اهل ايمان! سلاح جنگ برگيريد و آن­گاه دسته دسته يا همه به يک­باره متفق براي جهاد بيرون رويد و همانا گروهي از شما (منافقان) به خبرهاي مجهول هول­انگيز شما را به ترس از جهاد باز مي­دارند، اگر حادثه ناگواري روي آرد، آن منافق مردم به طريق شماتت گويند خدا ما را مورد لطف خود قرار داد و از اين حادثه كه آن­ها را به كشتن داد محفوظ داشت و اگر فضل خدا شامل شما گردد گويي ميان شما و آنان ابداً دوستي نيست (تا نفع شما را نفع خود دانند) و با تأسف گويند اي كاش ما نيز با آن­ها به جهاد رفته بوديم تا به نعمت فتح و غنيمت بسياري كه نصيب آن­ها شده بهره­ فراواني مي­برديم. مؤمنان بايد در راه خدا با آنان كه حيات مادي دنيا را بر آخرت گزيده­اند جهاد كنند و هر كس در جهاد به راه خدا كشته شد يا فاتح گرديد، زود باشد كه او را در (بهشت ابدي) اجر عظيم دهيم.

اكنون كه افتخار اين را يافتم و به جبهه­هاي حق عليه باطل اعزام شدم، لازم دانستم چند خطي به عنوان وصيت­نامه بنويسم. ابتدا سلام و درود بي­پايان به رهبر كبير انقلاب اسلامي و سلام و درود به ملت قهرمان­پرور ايران و سلام به ارواح پاك شهيدان از صدر اسلام تا حال و سلام به شهيدان زنده. اين عزيزان سر از پا نشناخته در راه خدا (معلولين) و سلام بر شما پدر بزرگوارم و مادر مهربانم. سلام بر شما، سلام بر شما ...

امروز سه شنبه [ ] مي­باشد كه اين نامه را مي­نويسم. اين­جا مريوان است. نمي­دانيد اين دشمن مزدور (صدام) چه خرابي­ به بار آورد.

پدر و مادر عزيزم! مي­دانم كه براي رشد و تحصيلم زحمت­ها كشيده­ايد و رنج­ها تحمل كرديد اما چه كنيم دشمن آمد و دندان نشان مي­دهد. مردان غيرتمند سزاوار آن نيستند كه در خانه بمانند، راحت بخورند و بخوابند اما دشمن بر عده­اي از هم­وطنان ما بتازد و يا خاك كشور عزيزمان را اشغال كنند. كورشان خواهيم كرد و سپس گورشان خواهيم كرد. إن­شاءالله تعالي.

پدر و مادر عزيزم! به شقاوت و ياوه­گويي­هاي مشتي ارازل و اوباش كه در منطقه شما هستند و چون حيوان جز به شكم نمي­انديشند و توجه نمي­كنند. هميشه در زندگي­تان به ياد خدا و امام امت باشيد. زيرا كه امام نقش پيامبر امروز را دارد و از شما مي­خواهم كه به برادرانم و خواهرانم بياموزند كه رسالت امام علي (ع) و حضرت زينب (س) را داشته باشند و بدان عمل كنند و از شما مي­خواهم كه در فقدان من كوچك­ترين ناراحتي نكنيد مخصوصاً در انظار مردم برايم گريه نكنيد. زيرا دشمن سوء استفاده مي­كند. ما همه بنده خدا هستيم و به سوي او پيش مي­رويم. اگر در اين راه شهادت نصيب ما شد، سعادت است و مرا نيز از شهادت باكي نيست. شهادت را چون عزيزي دربر خواهم گرفت و اميدوارم او نيز در كمين من باشد. مادر عزيزم! كتمان نمي­كنم كه بعد از خداي بزرگ تو تنها معبود من بوده و هستي و من به وجود تو افتخار مي­كنم كه چنين فرزندي تربيت كردي تا افتخار اسلام باشد. مكتبم اين را به من آموخت كه پاي خود را جاي پاي حسين­بن­علي (ع) بگذارم، چه كشته شوم و چه زنده باز گردم، مادر! براي تو افتخار بزرگي است. پدر و مادر عزيزم! از شما مي­خواهم كه پس از شهادتم سياه مپوشيد و عزا نگيريد. آن شب، شب دامادي­ام خواهد بود. ما با دشمنان امام زمان (عج) به جنگ و قتال كمر بسته­ايم و اين به عنوان يك عقيده و مسلك در جان ما ريشه دوانده است. و اگر در ميدان جنگ چون دود محو و نابود شويم سزاوارتر است زيرا اين يك موهبتي الهي است و تنها در ميدان­هاي جنگ و قتال با دشمنان خدا و در راه خدا و با ريختن خون انسان مي­تواند خود را از تمام ناپاكي­ها تطهير كند، يك تصميم قاطع و اراده نيك­بينانه مي­تواند آدم را در اين سعادت بزرگ ياري كند.

به خواهرانم سلام مرا برسانيد و بگوييد كه در برابر سرزنش­هاي نامطلوب و تهمت­هاي نارواي دختران و زنان ناپاك در منطقه باك نداشته باشيد و صبور باشند و در برابر بد دهني­هاي دنياپرست كه جز به اشياء زرد و سفيد (زر و سيم) چيزي نمي­شناسد. اين وعده الهي است (قرآن) كه مي­فرمايد آن­ها فنا خواهند شد در راه زر و سيم. هرگز حاضر نيستم آن­ها كه به ولايت فقيه معتقد نيستند و به جمهوري اسلامي به زبان­ كثيف­شان بدگويي مي­كنند به جنازه من حاضر شوند و يا در تشييع جنازه من شركت كنند. و شما را وصيت مي­كنم به اين­كه با كافراني كه به شما نزديك­ترند پيكار كنيد و دشمن دور شما را از دشمن نزديك غافل نكند و آن­ها بايد در شما شدت و خشونت احساس ­كنند و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است.

در پايان خداحافظي با شما و تمام افراد خانواده­ام و آخرين پيام من به شما اين است كه هيچ وقت راهي جز راه الله، ايمان، شهادت و خداگونه شدن نپذيريد. اگر تحميلي نيز باشد، چون دنيا زودگذر است و بي­وفا. در دنيا به هيچ چيز دل نبستم و نخواهم بست اگر زنده ماندم هميشه يك راه را انتخاب خواهم كرد و همچنان­كه انتخاب كردم و آن يك راه، راه اسلام، ايمان، شهادت و يكتاپرستي است.

بعد از شنيدن خبر مرگم، خواهش مي­كنم اشك نريزيد. به خواهرانم هم بگوييد براي من اشك نريزند، زيرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشك نريخت، چون مي­دانست رضاي خداوند در اين مي­باشد. مادر مرگ من در راه اسلام و قرآن شايد جوششي در جوانان به وجود آورد.

مرا در زيارت­ور به خاك بسپاريد و من نيز تا زنده­ام اين دعا را مي­خوانم كه خدايا پاكم كن و سپس خاكم كن.

والسلام علي من التبع الهدي

به فرمان امام و در خط ولايت فقيه باشيد.

مقام عشق را درگه بسي والاتر از عقل نيست     كسي آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد

اگر لذت ترك لذت بداني                                  دگر لذت نفس را لذت نداني

خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي، حتي كنار مهدي، خميني را نگهدار.

خدايا! رزمندگان اسلام را به پيروزي كامل برسان.

سه­ شنبه  4/11/62

مقصود سلييني­ مقدم

 


زندگی نامه

شهيد مقصود سليني­ مقدم

فرزند: موسي

طلوع آفتاب زندگاني­ش در سال 1343 شادي را به خانه «موسي و گل­بوته» آورد. نامش «مقصود» بود و سوّمين ثمره زندگي اين زوج كشاورز و متديّن.

دوره ابتدايي­ اش در دبستان «سلمان فارسي» زادگاهش، «لَنگا»، سپري شد. سپس به مدرسه راهنمايي «حضرت آمنه» در «كِلاگرده» راه يافت و در پايه سوم اين مقطع به ترك تحصيل روي آورد.

يكي از خصوصيات بارز اخلاقي مقصود امانت­داري بود. خواهرش، «خديجه»، در اين باره مي­گويد:

«يك روز داشتم كتاب داستاني را كه او از دوستش قرض كرده بود، مي­خواندم. وقتي به منزل آمد و كتاب را دست من ديد، ناراحت شد و گفت: اين امانت است و ممكن است خراب شود.»

اگرچه مقصود در روزهاي انقلاب از سنّ و سال كمي برخوردار بود، امّا تحت تأثير انديشه ­هاي امام خميني (ره)، به صفوف انقلابيون پيوست و به توزيع اعلاميه ­هاي حضرت روح­الله پرداخت.

وي در سال 1359 با پوشيدن جامه پاسداري به طرح جنگل سپاه تنكابن ملحق شد.

مدّتي هم در مرزن­ آباد چالوس اداي تكليف كرد. در نهايت، اين شهيد گرانقدر در 28/11/1362 در جبهه مريوان به لقاي حق پيوست و در گلزار شهداي «زيارتور» عباس ­آباد به خاك آرميد.