نام پدر : شکرالله
تاریخ تولد :1338/01/14
تاریخ شهادت : 1367/05/01
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد منصور سليمان­پور*

 

نام پدر: شكرالله

نامش «منصور» بود و ششمين ثمره زندگي «شكرالله و ننه­جان»، كه با كشاورزي، روزگار مي­گذراندند. نوزادي كه در فروردين 1338، به كاشانه آن­ها روشني دیگر بخشيد.

كودكانه­هاي منصور در كوي و برزن روستاي «مكاء» از توابع چالوس سپري شد.

تا اين­كه در هفت سالگي به دبستان محل رفت. سپس، با طي دوره راهنمايي، تحصيلاتش را تا سوّم متوسطه در دبيرستان «شهيد باهنر» چالوس ادامه داد. اما به دليل عزيمت به جنگ، در همين پايه به ترك تحصيل روي آورد. اگرچه، در همان ايّام با ورود به مدرسه شبانه، موفق به اَخذ ديپلم اقتصاد شد.

دوستش «علي­عباسی»، تقيّدات ديني او را این‌گونه توصیف می‌کند: «فردی مقید به انجام مسائل معنوی بود؛ به‌گونه‌ای که بلافاصله بعد از اذان، مشغول ادای نماز اول وقت می‌شد. علاوه بر آن، در برپائي دعاي توسل و كميل نيز شركت مي­كرد.»

او در ادامه، فصل ديگري از زندگي پرفراز و نشيب منصور را ورق مي­زند:‌ «در دوران انقلاب، به عنوان يك نيروي انقلابي فعّال در مدرسه شناخته شده بود. قبل از انقلاب هم، همراه با حزب­الله در راهپيمائي‌ها، شعارنويسي­ و توزيع اعلاميه، شركت گسترده­اي داشت. در تعطيلي مدارس هم، نقش مؤثري ايفا كرد. با توجه به این‌که دیپلم بود، نشریات سیاسی و اخبار اجتماعی را پیگیری می‌کرد. نسبت به مسائل روز، آشنایی کامل داشت و به سبب مطالعه، از قدرت تجزیه و تحلیل خوبی برخوردار بود.»

منصور از اوّلين بسيجياني بود كه بعد از ظفرمندي قيام ملت ايران، به نهاد بسيج پيوست و به سِمَت فرماندهي پايگاه مقاومت روستا منصوب شد.

 دوستش «مرتضي قاسم­پور» مي­گويد: «در اطاعت­پذيري، سربازي وظيفه­شناس بود. هر كجا كه نياز بود، با همه توان و در كمال افتخار، انجام‌وظيفه مي‌كرد. هميشه نيم‌ساعت قبل از شروع كار، در سپاه حاضر بود و ديرتر از همه مي­رفت. گاهي شب­ها هم، جهت تهيه هيزم براي رزمندگان به بيرون مي­رفت.»

منصور در سال 1361 با بانويي مؤمنه به نام «زيبا صداقت» ازدواج كرد كه ماحصل اين پيوند مبارك، «روح­الله و نرجس» هستند.

همسرش، روزهای بودن منصور را این‌گونه به تصویر می‌کشد: «رابطه‌اش با فامیل و دوستان خوب بود و اگر مشکلی داشتند، کمک‌شان می‌کرد. همه از او به خوبی یاد می‌کردند و او را الگوی خود قرار می‌دادند.»

 

منصور در 10/9/1362 به عضويت سپاه نوشهر در آمد و در اسفند همين سال (62)، به مدّت نُه ماه راهي جبهه كردستان شد.

از 28/11/1364 الي 28/8/1365، در واحد تبليغات سپاه مريوان به انجام‌وظيفه پرداخت.

منصور در طول مدّت حضور در جنگ، يك بار در فاو، شيميايي و در اهواز بستري شد.

او در 15 فروردين 1367 از سپاه نوشهر، همراه تيپ يك بصير، راهی جنوب شد.

و در نهايت، او در اوّل مرداد 1367 در شلمچه به ديدار حق شتافت. جسم پاکش نيز، با تشييع اهالي قدرشناس مكاء، تا گلستان شهداي اين روستا بدرقه شد.

«شهنامه» درباره برادرش می‌گوید: «وقتی از جبهه بر می‌گشت، او و خانمش را به منزل‌مان دعوت می‌کردیم؛ ولی آن‌ها با هم نمی‌آمدند. می‌گفتیم: چرا این کار را می‌کنید؟ می‌گفت: اگر خانواده سلطان مرادی که پسرشان شهید شده است، ما را ببینند، یاد فرزندشان می‌افتند و ناراحت می‌شوند. منصور در آخرین اعزام به ما گفت: هر چقدر می‌خواهید مرا ببوسید؛ چون آخرین دیدار ما است. ما ناراحت شدیم و گفتیم: چرا این‌طوری می‌گویی؟ گفت: جنگ است دیگر! ممکن است بروم و دیگر برنگردم. ما منتظر نامه‌اش بودیم که خبر دادند شهید شد.»

 


وصیت نامه

*وصیتنامه شهید منصور سلیمانپور*

 

 

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا و الله فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینظر و ما بدلو تبدیلا.

از مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهدی که با خدا بستند کاملا وفا کرده تا به راه خدا شهید شدند و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کرده و[] عهد خود را تغییر ندادند با درود به ارواح پاک مطهر انبیاء و اولیاء الهی و با سلام به پیشگاه مقدس حضرت مهدی ارواحنا له الفدا و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی، در این لحظات آخر لازم دانسته چند کلمه ای را اشاره نمایم حرکت کردن و حضور در جبهه تنها به خاطر این است که اسلام با کفر در حال جنگ []و چون رضای خدا را بر این دیدم حرکت کردم و از دستاوردهای انقلاب و مکتبم و خون شهیدان حفاظت و پاسداری کنم امروز در جبهه های جنگ رزمندگان اسلام به ندای هل من ینصرنی اباعبدالله پاسخ مثبت دادند و می دهند و همواره شعارشان این است که ای حسین جان ای کاش ما بودیم و روز عاشورا همچون فرزندت علی اکبر و اصغرت و همچون قاسم ها و ... یاریت کرده و در رکاب مبارکت جان می سپردم و امروز حسین جان پیروانت در رکاب امام امت دارند جانانه و بی پروا جان می دهند و لبیک می گویند و از همین چیز هراسی ندارند شما ای ملت ایران امت شهیدپرور حاضر در صحنه فراموش نکنید که برای چه قیام کردید و عزیزانتان را برای چه قربانی کرده اید و تنها آرمان شهیدانمان برپائی حکومت اله و پیاده شدن قوانین الهی در جامعه بوده و پس ای ملت بدانید امروز مسئولیتها بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان طوری باشد که پاسداری شایسته از خون شیهدان باشید و خدای ناکرده نکند روزی از خون شهیدان سوء استفاده شود و خون شهید را برای خود بازار و تجارتی درست کنید و از دولت توقع بیجا کنید و بنیاد شهید را طبق سفارشات شهیدان خانه شهید بدانید و برای خود کسب و کار قرار ندهید بخدا سوگند شهیدان ما راضی از این کارتان نیستند و تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول و کاملاً [] در خط ولایت فقیه که آن در وجود حضرت امام و قائم مقام رهبری و مسئولین دیگر می باشند و پس از آن مسئله جنگ را مسئله اساسی بدانید و با وحدت کلمه در جهت پیروزی شرافتمندانه و تحقق آرمان شهیدان تلاش کنید به چیزهای دینوی فکر نکنید خانه و کاشانه فانی و از بین رفتنی می باشد سعی کنید به ذخیره اخروی خود تلاش داشته باشید و اما پدر و مادرم می دانم که هر کسی آرزو دارد که فرزندش نزدش باشد ولی امروز باید آرزوهای ما جهت دیگری پیدا کند و آن تقویت اسلام است و دستور خدا را باید اجرا کرد و شما برایم متحمل سختی شدید ولی متأسفانه بنده نتوانسته ام خدمتی که در شأن و مقام شما باشد انجام دهم و امیدوارم حلالم کنید و شما را به صبر و شکیبائی در برابر مشکلات و مصائب توصیه می کنم و بدانید که همه در معرض آزمایش الهی به سر می برید و شما را هم اگر سعادت لایق باشید در شهادت فرزندت امتحان می کند و از شما افسردگی و ناراحتی دور باد و همواره با نشاط باشید و در[] بر شهادت امام حسین (ع) و یارانش و برای شهیدانی که مادر ندارند گریه کنید برادر و خواهران گرامی تقوا را پیشه خود کنید و عفت و شخصیت خود را حفظ و جهت ادامه راه شهیدان باشید.

همسرم می دانم برای آمدنم ثانیه شماری می کنی ولی چه کنم خدا مرا به مهمانی دعوت کرده و من عاشقانه به ملاقات او شتافتم همسرم در تربیت نرجس خانم و روح الله عزیز کوشا باشید و آنها را تربیت اسلامی کنید تا فرد خوبی به جامعه تحویل دهید. همسرم در مورد ماندن و تربیت فرزندان آزاد هستید و هیچ کس حق ندارد و به هیچ عنوان مزاحم شود و امیدوارم بنده را حلال کنید و اگر اموالی به همسرم تعلق می گیرد طبق موازین هر طور خودش خواست عمل شود و در پایان از همه فامیل و بستگان طلب حلالیت دارم.

 

 

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

پاسدار شهید منصور سلیمانپور