نام پدر : حسین
تاریخ تولد :1336/04/03
تاریخ شهادت : 1361/02/02
محل شهادت : اهواز

زندگی نامه

                              *زندگی نامه شهيد قربان­علي اسماعيل­زاده*

 

نام پدر: حسين

طليعه حضورش در سوّمين روز از تابستان سال 1336، شادي دوباره­اي را به زندگي «حسين و شيرين» بخشيد. زوج كشاورزي كه با عرق جبين در روستاي «لاري­محله» از توابع «رودبست» بابلسر گذران عمر مي­كردند.

«قربان­علي» با پايان دوره ابتدائي، وارد مدرسه راهنمايي در رودبست شد. سپس، تحصيلاتش را تا مقطع ديپلم در دبيرستان «عاشورا» در بابلسر ادامه داد.

اوقات فراغتش علاوه بر مطالعه و كُشتي، به كار در نانوايي مي­گذشت، تا كمك‌خرج خانواده باشد.

هم‌زمان با آغاز نهضت اسلامي مردم ايران در سال 1357، به جمع تظاهرات كنندگان پيوست و هم­نوا با آنان، نداي آزادي سر داد.

بعد از تشكيل كميته و بسيج، به اين نهادهاي مردمي ملحق شد و فعاليت­هايش را در كنار آقایان «قصابيان و نوبخت»[1] از  سر گرفت.

«عبدالرضا محسني» از دوستش این‌گونه می‌گوید: «هر وقت گروهك­ها مي­خواستند در سطح شهر تحرّك بكنند، او به بچه­هاي «كاظم­آباد» كه اغلب حزب­اللهي و انقلابي بودند، از جمله، شهيدان فلاحتي و بهمن قزويني خبر می‌داد. قربان­علي برنامه­ريزي دقيقي در انجام كارها داشت.»

 «زهره» در بیان خلق‌وخوی برادرش می‌گوید: «همواره سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. اگر در خیابان، پیرزنی را می‌دید که بار دستش هست، سریع از او می‌گرفت و تا منزل‌شان برایش می‌برد.»

اين فرزند نيك­سيرت، هم‌زمان با پوشيدن جامه پاسداري در 1/10/1358، در واحد اطلاعات ـ عمليات سپاه بابلسر مشغول خدمت شد.

در 1/5/1360 به سِمَت فرماندهي عمليات پاسگاه محمودآباد انتصاب يافت.

از 12 بهمن 1360 نيز، به مدّت دو ماه، در واحد تداركات سپاه بابلسر به‌سر برد.

ناگفته نماند كه قربان‌علی در كِسوت فرماندهي دسته نيز، خدمات بي­شائبه­اي از خود ارائه نمود.

برادرش «علی» می‌گوید: «بسیار به پدر و مادر احترام می‌گذاشت؛ تا جایی که یک بار زمان خداحافظی، پدرم خواب بود؛ اما ایشان به جایی بیدارکردن او، خیلی آرام، کف پایش را بوسید. با مادر خداحافظی کرد و رفت.» 

 عاقبت، قربان‌علی با حضور در عمليات پيروزمندانه فتح­المبين، در 2 ارديبهشت 1361 در منطقه نورد اهواز به مقام شامخ شهادت نائل آمد. سپس، با بدرقه همسرش «فرخنده رجب­نژاد» و تنها يادگار خود «فاطمه»، در «امام­زاده ابراهيم» بابلسر به خاك آرميد. 



[1] . شهیدان.

 


وصیت نامه

                                * وصیت نامه شهید قربانعلی اسماعیل زاده*

 

                                                          «بسم الله الرحمن الرحیم»

«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»

((مپندارید آنان که در راه خدا کشته می شوند، مرده اند، بلکه آنان زنده اند و همجوار روزی می خورند نزد پروردگارشان.))

من داوطلب شدم که در راه دین مبین اسلام و به پیروزی رساندن انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی که همچون شیری مقاومت کنیم و به جبهه های نبرد حق علیه کفار بروم. با پیام حسین زمان، خمینی کبیر دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و برای اسلام عزیز و انجام وعده، داوطلبانه به جبهه بروم و برترین آرمان و نهادم پیروزی اسلام و خمینی است.

و اما پیامی به رزمندگان پشت جبهه دارم و آن چنین است:

اول، اینکه همیشه به پیروی از آیه قرآن کریم که می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و ....، ای کسانی که ایمان آوردید، اطاعت کنید از خدا و رسول او و آنهاییکه ولی امر و ولایت دارند بر شما.» بنابراین وظایف تک تک شما هست که از ولی امر و امام امت اطاعت کنید و دستورات او را مو به مو اجرا کنید و آگاهانه در صحنه باشید و زیرکانه مواظب حرکات مشکوک منافقین باشید، اعم از منافقین، امتی ها به رهبری دکتر پیمان و گروهی از حجتی ها که به رهبری حلبی می باشد. خیلی باید هوشیار باشید چون این گروه فعلا در اکثر ادارات و سازمان ها نفوذ کرده است و همیشه از روحانیت دور نشوید. اینها چون نمی توانند امام را بکوبند، می خواهند امام را بوسیله روحانیت بکوبند. همسرم، فرخنده مهربان، همسرم فرخنده رجب نژاد، فرزند رضاعلی، وصی و ناظر بنده بوده و می باشد. شما را به عنوان وصی خود قرار می دهم و ناظر هم خودت هستی و کلیه امور خانوده ام را به شما می سپارم و منزلم کلاً درست متعلق به خودت می باشد و هیچ فردی حق دخالت در امور زندگی ام را ندارد و اما اگر شهادت نصیبم شد و شهید شدم از شما و تمام افراد حزب الله می خواهم که راه شهیدان که همان خط اسلام و امام هست، ادامه دهید و مرا در امامزاده ابراهیم در کنار شهدای اسلام دفن کنید و بعد از شهادت ام حقوق ام را به اندازه مایحتاج است، دریافت می کنی و انشاء الله مرا عفو می کنی و مقدار پول بانک هم می توانید جهت مصارف دریافت کنید. به امید پیروزی لشکر اسلام بر کفر...

از برادر واحدی صریحاً می خواهم که بعد از شهادتم، همسرم فرخنده رجب نژاد وصی و ناظر بنده می باشد و هیچ فردی حق دخالت در امور زندگی مرا ندارد. اگر بچه ای برای همسرم مزاحمت ایجاد کند، من از شما ناراحت می شوم و در روز قیامت از شما شکایت می کنم و منزلم کلاً با تمام وسایل متعلق به همسرم می باشد و اگر احیاناً از نظر شرعی مقداری زمین خانه سرای بنده و مقداری وسایل مادرم که مرحوم شده است، فعلاً در تصرف بنده هست و اشکال دارد اینها را همه به همسرم تعلق بگیرد و فعلاً که 3 خویز معادل 3 هزار متر زمین آبی در «تلی دشت» دارم روی آن حساب کنید و از آنجا به افراد بدهید لذا در منزل بنده هیچکس حق دخالت ندارد. امیدوارم موفق باشید و باقیمانده حقوق بنده در ماه به همسرم تعلق می گیرد.

                                                                                                                             «اللهم الرزقنا توفیق الشهاده»

                                                     «قربانعی اسماعیل زاده، 10/8/1360»

************************************************