*توصیه نامه شهید یزدان سراجی*
توصیه من به شما این است که پیرو محض ولایت فقیه باشید. به انجام واجبات و ترک محرمات توجه داشته باشید و در مراسمات مذهبی بخصوص دعای کمیل و توسل شرکت کنید. نماز اول وقت را فراموش نکنید و از غیبت بپرهیزید. در زندگی به ائمه اطهار متوسل شوید. خواهرانم در حفظ حجاب خود بکوشید که حجاب شما برتر از خون شهید است.
*زندگی نامه شهید يزدان سراجي*
فرزند: رمضان
فروردين ماه سال 1345 بود. اهالي روستاي استارم بهشهر در حياط خانهي رمضان و سلیمه جمع شده بودند تا صداي نو رسيدهاش را بشنوند. وقتي زني از اتاق بيرون آمد و خبر تولد پسري را (مصادف با 13 رجب،) به او داد، گل از گلش شكفت. خوشحال بود از اينكه دومين فرزندش در كمال صحت و سلامتي متولد شد. او نام كودك نو رسيدهاش را يزدان گذاشت و شكر خداي بخشنده را به جاي آورد.
يزدان به سرعت رشد كرد و پا به سن مدرسه گذاشت. پدر هرچند كشاورز بود و زندگي سادهاي داشت، امّا همهي تلاشش را ميكرد تا امكانات تحصيلي فرزندانش را فراهم كند. دبستان استارم انتظارش را ميكشيد.او تا پایه چهارم ابتدايي را در اين دبستان باموفقيت سپري كرد. در دبستان روستا پایه پنجم تدریس نمی شد.پدر هم از لحاظ مالي آنقدر نبود كه وی را براي تحصيل به شهر بفرستد،برای همین يزدان با همهي عشق و علاقهاي كه به كسب علم و دانايي داشت، مجبور شد براي هميشه تحصيل را رها كند.
پدر از تقیدات دینی پسرش ميگويد:
« به نماز و روزه اهميت ميداد. بعد از هر نماز مستحبات آن را هم به جا ميآورد. اهل راز و نياز شبانه و تلاوت قرآن بود. در هر شرايط امر به معروف و نهي از منكر را فراموش نميكرد. » در بیان خلقیات یزدان باید گفت که در ادب و احترام نسبت به والدین زبانزد بود و در همه حال مطیع اوامرشان.با دیگران نیز با ملاطفت و گشاده رویی رفتار می کرد و نزدشان از محبوبیتی خاص بهره مند بود.
او با این که زمان انقلاب سنّي نداشت، امّا به خاطر آشنایی با افكار و اهداف قيام امام در راهپيماييها شركت داشت. وی تقريباً يك سال پس از ازدواج با رقيه رمضاني ، 64/4/25 از طرف سپاه به خدمت سربازي خوانده شد. یزدان دوره آموزشي را در مشهد گذراند. بعد از آن به پايگاه يخكش در بهشهر آمد. شش ماهي را در ستاد ناحيهي كياسر (هزار جريب بهشهر) بود و سپس راهي نبرد حق عليه باطل شد.سپس در 66/9/30 به عضويت سپاه درآمد. خانم رمضانی از آن روزها یاد می کند:«فرد ساده زیست و پر تلاشی بود.در حل مشکلات زندگی کوتاهی نمی کرد و با من مشورت داشت.علاوه بر آن در انجام کارهای خانه کمک حالم بود و در امور زندگی راهنمایم.»
اين عاشق ولايت كه در انتظار شهادت ميسوخت در 67/1/9 در عمليات والفجر ده از ناحيه سر مجروح شد و مدتي بستري شد. هميشه افسوس اين را ميخورد كه چرا به خيل عظيم شهدا نپيوست ،تا این که خداوند دو ماه بعد به اين بيقراريهايش پايان داد. سرانجام این رزمنده دلیر در 67/3/4 در شلمچه با اصابت تركش به سر به آرزويش رسيد. پيكر پاک اش نیز 9 سال بعد روي دستان پرمهر اهالی شهرش تشييع و در گلزار شهداي سفيد چاه بهشهر به خاك سپرده شد.به گفته همسرش:«شب قبل از آخرین اعزام مدام از جبهه و جنگ برایم حرف می زد.من هم احساس می کردم که او دیگر بر نمی گردد.فردا صبح هم که بدرقه اش کردم،فهمیدم باید از او دل بردارم.»