«اکبر ساعی اومالی» فرزند علی نقی در تاریخ 1341/1/2 در روستای «اومال» نکا در خانواده ای کشاورز دیده به جهان گشود. مادر او ماه جان نام داشت. اکبر تا پنجم ابتدایی را در روستای زادگاهش خواند. سه سال مقطع متوسطه و دوران دبیرستان را در شهر نکا سپری کرد.
او فردی پرتلاش و زحمت کش بود. با توجه به شرایط سخت زندگی توانست وارد دانشکده ی تربیت معلم شهید خورشیدی سابق، بهشتی کنونی مشهد شود و در رشته ی آموزش ابتدایی تحصیلاتش را پی بگیرد. 1 سال از ورود او به دانشگاه نگذشته بود که حضور در جبهه و دفاع از کشورش را مهم تر از ادامه ی تحصیل دانست و به صورت داوطلب روانه ی جبهه های جنگ شد.
علاقه ی او به روحانیت و حضور در دبیرستان نکا و آشنایی با فضای مبارزه و انقلاب، از او یک دانش آموز مبارز و مخالف رژیم پهلوی ساخته بود. در این مورد می توانیم به صحبت های یکی از دوستان همکلاس شهید به نام خدادادی استناد کنیم:
«او در مدرسه کارهای انقلابی انجام می داد تا جایی که دوستانی با او مخالفت می کردند و گاهی او را مورد کتک و ضرب و شتم قرار می دادند. یک روز گفت: برویم خیابان فرهنگ ساری؛ من می خواهم با جوان های لات و آن هایی که برای مردم ایجاد مزاحمت می کنند، صبحت کنم. با هم رفتیم و ایشان شروع به صحبت کرد. آن روز آن جوانان با ما درگیر شدند. روز بعد، آن ها گفتند: ما با او کاری نداریم و نمی خواهیم حرفش را گوش کنیم، امّا شهید گفت: من حرف منطق را که کلام قرآن است می زنم، وقتی شما نمی توانید در برابر کلام حق جوابی بدهید (یعنی جوابی ندارید) پس قانع شوید و به آن عمل کنید».
همین روحیه های مردمی و دینی از او جوانی ساخته بود که در زمان مدرسه و دانشگاه، در جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه و مردم نیازمند، هم در محل و هم در دانشگاه فعالیت زیادی می کرد، و وقتی دریافت که حضورش در جبهه تأثیرگذارتر از دانشگاه است، راه جبهه را در پیش گرفت و درس و دانشگاه را کنار گذاشت.
دوست او به نام قاسم علی کارگر درباره ی افکار و باورهایش می گوید:
«همیشه می گفت: باید در کارها هدف داشته باشیم، چرا که هر عملی که انجام می دهیم فردا بازخواست می شود؛ پس هدف خوبی را باید برای خود انتخاب کنیم، آن قدر به امام اعتقاد داشت که می گفت: اگر امام اناری به دستم دهد و بگوید که نیمی از این انار حلال و نیم دیگر حرام است، من آن نیم که حلال است را می خورم و نیمه ی حرام را نمی خورم و حتی نمی پرسم چرا حرام است».
از رویکردهای فکری او این بود که همواره دوست داشت زندگی آرام، ساده و بی آلایش داشته باشد و معتقد بود زندگی بی آلایش در جبهه آسان تر و نقدتر از هر جای دیگر به دست می آید و به همین خاطر روانه ی جبهه های جنگ شد.
اکبر ساعی در متن مصاحبه ی خود با خبرنگار تلویزیونی دلیل و انگیزه اش را در رفتن به جبهه چنین بازگو می کند:
«.... انگیزه ی من از جبهه رفتن این است که انسان های مسئول خود را در حال مسئولیت می بینند و خود قرآن مجید هم می فرماید: پست ترین جانوران نزد خداوند کسانی هستند که نه فکر می کنند و نه تعقل، و در مقابل اسلام و حق و شنیدن سخنان حق بی تفاوت می مانند. ما اگر به قرآن بنگریم، می بینیم انسان هایی که احساس مسئولیت نمی کنند به عنوان انسان هایی معرفی می شوند که حتی از یک حیوان پَست ترند، و انگیزه ی دوم من این است که خود قرآن مجید می فرماید: «و بترسید از آن روزی که عذاب الهی فرا رسد که مخصوص ظالمان نیست، بلکه مظلومان را نیز در برمی گیرد؛ ظالمان را به خاطر ظلمی که کرده اند و مظلومان را به خاطر این که زیر بار ظلم رفته اند».
و این گونه بود که اکبر در آخرین و سوّمین اعزامش در تاریخ 31 فروردین 1361، رهسپار جبهه های جنوب شد و در عملیات آزادسازی خرمشهر (بیت المقدس) شرکت کرد، و در همین عملیات بود که بر اثر اصابت گلوله ی مستقیم به بدن در تاریخ 61/2/12 به شهادت رسید.
شهید اکبر ساعی در بخشی از وصیت نامه اش خطاب به خانواده و البته همه ی مردم مسلمان و جهان می نویسد:
«... برادران، خواهران و ای پدر و مادرم ! قیامت را فراموش نکنید و آخرت خودتان را فدای دنیای فانی نکنید و دائماً دنیا را از یاد برده و به فکر روز قیامت باشید که این دنیا هر طوری که باشد مدت آن کوتاه و زودگذر می باشد. پیوسته از خدا آرزوی مرگ با عزّت بکنید. چنانکه سرور و سالار شهیدان کربلا حضرت امام حسین (ع) چنین فرموده اند:
«مرگ با عزّت گر چه رنگین است بهتــر از زنـدگـی ننگیــن اسـت»
متن مصاحبه با دانشجوی شهید اکبر ساعی اومالی
متن مصاحبه با دانشجوی شهید اکبر ساعی اومالی که قبل از رفتن به جبهه تهیه شده است.
ـ ضمن معرفی خود بیان کنید که چه انگیزه ای باعث شد شما بروید به جبهه؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا ایها الذین آمنوا تقوا لله و ایستفو الیه الوسیله و جاهد و فی سبیله الملکم تفلحون.
ای ایمان آورندگان تقوای خدا را پیشه خود کنید و بترسید از او و اتصال بجویید به خداوند از طریق انبیاء و ائمه اطهار (ع) و جهاد کنید در راه او، باشد که رستگار شوید.»
بنده اکبر ساعی اومالی از استان مازندران شهر نکا در تاریخ 61/1/31 عازم جبهه های حق علیه باطل می شوم و انگیزه من از جبهه رفتن این است که انسانهای مسئول خود را در حال مسئولیت می بینند و خود قرآن مجید هم می فرماید: «و ان شر الدواب عند الله الذین لا یعقلون»
پست ترین جانوران نزد خداوند کسانی هستند که نه فکر می کنند و نه تعقل و در مقابل اسلام و حق و شنیدن سخنان حق بی تفاوت می مانند. ما اگر به قرآن بنگریم، می بینیم که انسانهایی که احساس مسئولیت نمی کنند را به عنوان انسانهایی معرفی می کند که حتی از یک حیوان هم پست ترند و انگیزه دوم من این است که خود قرآن مجید می فرماید: والتقوا فتنه لا تصیین الذین ظلموا منکم خاصه و اعلمواان الله شدید العقاب و بترسید از آن روزی که عذاب الهی فرا رسد که مخصوص ظالمان نیست بلکه مظلومان را نیز در بر می گیرد، ظالمان را به خاطر ظلمی که کرده اند و مظلومان را به خاطر اینکه زیر بار ظلم رفته اند.
و اگر ما انسانهایی که در این جامعه اسلامی زندگی می کنیم احساس مسئولیت نکنیم و در مقابل این گونه عوامل فساد آفرین جامعه از آمریکا گرفته تا سایر ابر قدرت ها و وابستگانشان و سایر انسانهای غیر خدا که در داخل مملکت علیه اسلام قیام می کنند و ما اگر در مقابل اینها بیان نکنیم و ساکت بنشینیم. فساد اینها جامعه را فرا می گیرد و روزی می رسد که عذاب خداوند فرا می رسد و این عذاب نه تنها کافران، بلکه تمام مؤمنان را فرا خواهد گرفت که در تاریخ و در داستانهای قرآن هم اینچنین موضوعاتی فراوان مشاهده می شود.
آخرین سفارش من به تمام برادران حزب الله رعایت نهایی تقوای الهی بر مبنای امر به معروف و جهاد و قیام می باشد چون تقوایی که فقط پرهیزگاری از گناه باشد و در یک گوشه بنشیند و بخواهد سخن بگوید این تأثیری در جامعه نمی گذارد، بلکه در ضمنی که خود را می سازد باید جامعه خود را نیز بسازد تا جامعه رو به تکامل معنوی برود.
یک سفارش من به تمام خواهران حزب الله رعایت آن نهایت حجاب اسلامی می باشد چون در جامعه ای که حجاب، فقر و بدبختی در ریشه های جنسی آن یافت می شود و در جامعه نفوذ می کند و سفارش من به تمام برادران مسئول این است که تا آنجا که می توانند در نشر اسلام به دنیا و جهان کوشش کنند و از سعی و کوشش باز نایستند.