نام پدر : میرحیدر
تاریخ تولد :1345/06/25
تاریخ شهادت : 1365/11/04
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد سيدجعفر ساداتي*

 

 

آنان بايد در راه خدا با آنكه حياط مادي دنيا را بر آخرت گزيدند جهاد كنند و هر كس در جهاد خدا كشته شد يا فاتح گرديد زود باشد كه او را در بهشت ابدي اجر عظيم دهيم. قرآن مجيد سوره نساء

بنام الله پاسدار حرمت خون شهيدان

جائي كه اول هستي است و قبل از پيدايش و زنده كردن از پس پر فاني شدن موجودات تا آخر هستي است. دانايي كه فراموش هر كه را يادش كند و نعمت را از كسي را كه سپاسگذار كند كم نكند و كسي كه او را بخواند نااميدش نكند و كسي كه به او اميد دارد اميدش را قطع نكند.

و درود و سلام خدمت آخرين تابنده ولايت اميد همه شيعيان جهان حضرت وليعصر امام زمان (عج) و با سلام به نائب بر حقش حضرت امام خميني و با درود به همه شهداي اسلام به شما خانواده عزيز پدر و مادر عزيزم سخن از اينكه شما مرا بزرگ كرده ايد و به سن بلوغ رسانده ايد و مرا به معرف اسلامي آشنا كرده ايد و از اينكه من نتوانستم زحمات شما را جبران نمايم و در مشكلات با شما يار باشم.

و اميدوارم كه به بزرگيتان مرا ببخشيد پدر و مادر فقط مي خواهم كه به راه شهدا را ادامه دهم و سربلند باشم و همانطور كه خودت آن موقع كوچك بودم دست ما را مي گرفتيد و به مساجد مي برديد ما صحبت از اسلام و دين و قرآن و خدائي كرديد و از صدر اسلام براي ما سخن گفتيد و مي خواستيد كه ما در خط باشيم و منحرف نگرديم. همانطور كه شما ما را راهنمائي كرديد از راهنمائي شما اطاعت نموده و ادامه دهنده راه شهيدان باشيم.

هدفم از آمدن در سپاه اين نبود كه هميشه برايتان مزاحمت ايجاد كنم و كمتر با هم باشيم. من اتفاقاً كه بيشتر باشم و نسبت به شما بيشتر محبت داشته باشم و شما و محبت شما را ببينم و با شما زندگي كنم خيلي علاقه داشتم كه در كنار شما باشم و من يك مقدار كمتر با شما بودم و نتوانستم به شما نشان بدهم از اين جهت خواستم كه علاقه ام ابراز علاقه اي باشد نسبت به شما ولي براي اسلام جنگي پيش آمد وضع اينطور بود كه بچه هاي ما همه شهيد شدند و در ادامه راه اين مي بايست يك نفر كه خودتان بهتر مي دانيد و (رضا هم در وصيت نامه اش نوشته بود كه پاسدار رها گوشه اي تنم هستند يعني خيلي به برادران سپاه) و به همين دليل وارد سپاه شدم كه خدمت آن موقتي كه وارد سپاه شدم تا به حال هنوز يكبار هم خود را سپاهي ندانسته و لباس فرم هيچوقت بر تنم نكردند چون سعادت نداشتم و مي دانستم كه لياقت يك امام امت را حفظ كنيد امام عزيز براي همه جا افتاده و كسي نمي تواند بر عليه او توطئه كند ولي آنها مي خواهند كه صدر اسلام دوباره تكرار شود و مي خواهند 25 سال علي (ع) را خانه نشين بكنند و بر پيكر اسلام و انقلاب عزيز كه خونهاي زيادي براي آن داديم ضربه بزنند مي خواهند همه مسلمين زير سلطه اجانب باشند و يك مسئله ديگر اتحاد و همبستگي است مسئله اتحاد تنها رمز پيروزي ماست و شما اتحادتان را حفظ كنيد و از ائمه جمعه و نمايندگان امام اطاعت داشته و از آنها اطاعت پذيري كنيد كه انشاالله اين انقلاب حضرت ولي عصر (عج) متصل گرد.

ديگر عرضي ندارم بجز اينكه از خداوند بزرگ و خداوند منان سلامتي همه شماها را خواهانم.

 

خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

رزمندگان اسلام پيروزشان بگردان

زيارت كربلا نصيب ما بگردان

برادر شما سيد جعفر ساداتي


زندگی نامه

شهيد ،«سيّدجعفر ساداتي»

نام پدر: ميرحيدر

نامش «جعفر» بود و چشم و چراغ «ميرحيدر و معصومه». نوزادي از تبار سادات كه در 25 شهريور 1345، در روستاي «كاله» از توابع فريدونكنار به دنيا آمد.

«جعفر» از همان اَوان خردسالي، پا به‌پاي پدر، در محافل عزاداري اهل بيت حضور يافت، تا جانش به محبت اين خاندان گِرهي عجيب خورد.

دوره ابتدائي‌اش، در دبستان «سَنايي» فريدونكنار سپري شد. دانش‌آموز پايه اول راهنمائي در مدرسه «مهديه اسلامي» بابلسر بود كه بنابه دلايلي، از ادامه تحصيل باز ماند.

انقلاب كه به اوج رسيد، اين نوجوان بابصيرت نيز، به جمع مردم كوچه و خيابان پيوست و با شركت در تظاهرات، انزجار خود را از حكومت ستمشاهي ابراز نمود.

او با تشكيل بسيج، به عضويت اين نهاد در آمد و فعاليت‌هايش را در اين راستا آغاز كرد.

سيّدجعفر با پوشيدن جامه پاسداري در 15/5/1362، رهسپار ميادين نبرد شد و در كِسوت فرماندهي دسته و گروهان، خدمات ارزنده‌اي از خود به يادگار گذاشت.

او علاوه بر آن، از طريق سپاه فيروزكوه، به لشكر 27 محمدرسول‌الله رفت و مدتي به عنوان جانشين گردان، مشغول به خدمت شد.

عمليات كربلاي 1، از ديگر آوردگاه‌هاي حضور اين دلاورمرد مازندراني به شمار مي‌رود.

«جعفر نوري‌كناري» از هم‌رزمش مي‌‌گويد: «جوان خوش‌فكري بود و خودش در جاهاي مختلفي در منطقه، تصميم‌گيري مي‌كرد. بعضي جاها هم از فرماندهي به او دستور مي‌رسيد. جعفر به خاطر خلاقيتي كه داشت، در اداره کردن منطقه‌اي كه به او مي‌سپردند، موفق بود. با وجود سنّ كم، فرمانده دسته بود و با زيركي و طمأنينه، به بچه‌ها آموزش مي‌داد و آنان را آماده رويارويي با دشمن مي‌كرد.»

اين سيّد عزیز كه سابقه مجروحیت در جبهه‌هاي نبرد را یافت، عاقبت در 4 بهمن 1365، طي عمليات كربلاي 5 در شلمچه، به ديار حق شتافت؛ و سپس با وداع همسرش، «فاطمه تقي‌زاده» و دو يادگارش «خاطره و نرگس»، در گلزار شهداي فريدونكنار به خاك سپرده شد.

و «عباس گلی» از هم‌رزم ديرينش چنین روایت می‌کند: «در منطقه به ما مي‌گفت: همه حركات و رفتار شما تحت نظر حضرت حق است. توجه داشته باشيد كه اشتباه و گناه نكنيد. او اين مسئله مهم را هميشه گوشزد مي‌كرد و مي‌گفت: احترام نسبت به همديگر را رعايت كنيد.»