نام پدر : کاظم
تاریخ تولد :1343/04/05
تاریخ شهادت : 1364/05/07
محل شهادت : اشنویه - سیرکان عراق

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد هوشنگ (کمیل) زرگر كاظمي*

 

نام پدر: كاظم

«وقتي از جبهه مي­‌آمد، تصاوير شهدا را براي­مان مي­آورد. علتش را كه جويا شدم، گفت: به اين عكس‌ها نگاه كنيد تا اگر روزي به شهادت رسيدم و جنازه­ام را براي­تان نياوردند، مقاوم باشيد و اعتراض نكنيد.»  

به بهانه دل­گفته­هاي پدرانه «كاظم»، گذری به تقویم سال 1364 می‌زنیم. شناسنامه­اش را كه مرور كنيم، به «هوشنگ» نيز شهره بود. نورسيده­اي كه در 5/4/1343، آغوش مادرانه «نساء» را گرمايي دگر بخشيد.

كودكي بيش نبود كه به شوق يادگيري آموزه­هاي ديني، راهي مكتب شد و قرآن آموخت.

سال­هاي ابتدائي تحصيلي كميل در زادگاهش، روستاي «حريث» از توابع چالوس طي شد. سپس، با گذر از مقطع راهنمايي، وارد دبيرستان «دكتر شريعتي» مرزن­آباد شد؛ امّا به قصد عزيمت به جبهه، در پايه اول متوسطه به ترك تحصيل پرداخت.

خانواده‌اش روایت می‌کند: «به او می‌گفتیم: به تحصیلت ادامه بده! اما او می‌گفت: تا وقتی دشمنان امام خمینی از روی زمین پاک نشوند، ما اسلحه‌مان را بر زمین نخواهیم گذاشت. اگر من دارای مدرک لیسانس یا بالاتر باشم، چه دردی از این جامعه فعلی دوا خواهم کرد! مهم این است که امام سربلند باشد.»  

او که از خردسالی تحت تربیت دینی خانواده رشد کرده بود، همواره در مسیر کسب کمال و معرفت انسانی گام بر می‌داشت.

پدر از تقیدات فرزندش می‌گوید: «درمرثيه­خواني، از من سبقت مي­گرفت و در ايّام عاشورا پيشاپيش سينه‌زنان حركت مي­كرد. علاوه بر آن، هرگاه كه به مسجد مي­آمد، با بزرگان و ريش‌سفيدان مي‌نشست تا از آن­ها كسب معرفت كند. در انجام واجباتي چون نماز، كوشا بود و از محرّمات دوري مي­كرد.»

در بیان اوصاف اخلاقی او، همین بس که در ادب و تواضع نسبت به والدین زبانزد بود و در مردم‌داری و دستگیری از دیگران، کوشا.

كميل به واسطه آشنايي با آثار و شخصيت امام خميني، در روزهاي پرشور انقلاب، به صفوف تظاهرات­كنندگان پيوست و به توزيع اعلاميه­هاي امام پرداخت.

اذعان کاظم در این‌خصوص شنیدنی است: «کتاب چهل صفحه‌ای امام خمینی را که توسط حجت‌الله زمانی برای‌مان ارسال می‌شد، می‌خواند. به دلیل مطالعه کتاب‌های امام، علاقه زیادی به ایشان داشت.»

کمیل كه در تأسيس بسيج مرزن­آباد نقش مؤثري داشت، با پايگاه بسيج كلاردشت و كلاك نيز، همكاري مي­كرد.

او از 16/7/1361 الي 23/11/1361، در كِسوت بسيجي تك­تيرانداز و كمك‌آرپي‌جي­زن، راهي كردستان و جنوب شد.

از 1/11/1362 الي 21/11/1362  به عنوان سرباز از تيپ قدس گيلان، راهی كردستان شد.

او در 15/9/1363، دوباره عازم اين جبهه شد و اين‌ مرتبه در كِسوت بي­سيم­چي به انجام خدمت پرداخت.

كميل در همين سال (63) با خانم «رحيمه بسته» پيمان ازدواج بست.

و امّا آخرين روايت پدر از فرزندش: «زماني كه از جبهه به مرخصي مي­آمد، در انجام كارهاي خانه كمك مي­كرد. چون من خياطي مي­كردم، به امور كشاورزي نمي­رسيدم. براي همين، او اين كار را انجام مي­داد. حتّي در جمع­آوري محصولات كشاورزي بستگان نيز، كمك مي­كرد. علاوه بر آن، برای دلجویی از خانواده‌های شهدا به ولی‌آباد، کجور، کلاردشت و چالوس می‌رفت. آخرین بار برای خداحافظی به نزدم آمد و گفت: این خداحافظی با دفعات سابق فرق دارد. اگر کوتاهی کردم، حلالم کنید. این آخرین دیدار ماست.»

و سرانجام، کمیل در شانزدهمين طلوع مرداد سال 1364، با حضور در گردان ميثم از تيپ قدس، در عمليات قادر 2  به عمر با بركت خويش پاياني ماندگار داد. و اینک خاك پاك اُشنويه، سال­هاست که این گوهر گرانبها را در صدف دل خويش به يادگار دارد.

 

 


وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد هوشنگ زرگر كاظمي*

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره، السلام عليك ايها الوتر الموتور....

با سلام و درود فراوان بر امام زمان و نائب بر حقش خورشيد جماران و با سلام به تمام سلحشوران افتخار آفرين اسلام كه با پيكار دليرانه خويش پشت مزدوران آمريكا را به لرزه در آورده و پوزه مزدوران را به خاك ماليدن و با درود فراوان به خانواده هاي شهدا كه امانتشان را بخوبي تحويل خداوند متعال دادند. امروز شنبه دوازدهم خرداد ماه 63 است كه در اين ساعت قلم به دست گرفتم دارم وصيت نامه مي نويسم، خدايا سپاس بيكران ترا كه ما را به راه راست هدايت نمودي، خدايا از اين كه مرا به جبهه كردستان و مبارزه با منافقين در اين خطه خونين كشاندي شكر مي كنم و عاجزم از اينكه اين همه لطف و عنايت تو را سپاس گويم. اما در اول وصيت نامه ام سلامم را از دور به مظلوم كربلا سرور شهيدان حسين ابن علي (ع) عرض كردم و مي گويم حسين جان اگر در روز عاشورا نبودم و صداي هل من ناصراً ينصرينت را لبيك نگفتم امروز در كربلاي كردستان نداي فرزندت امام امت خميني بت شكن را لبيك گفتم و در ميدان نبرد آماده شدم آري كردستان كربلاي ديگري است كه در اين زمان تكرار شد و خونهاي شهيداني چون محمد بروجرديها و ناصر كاظمي ها و هزاران شهيد ديگر به زمين ريخته شد و به حق بايد با وضو در كردستان گام برداشت و شايد اين سعادت نصيب من گردد و در اين مورد مي خواهم چند كلمه اي با خانواده و همچنين با مردم شهيدپرور سخن بگويم. پدر و مادر عزيزم مي دانم كه خيلي زحمت برايم كشيديد و مرا به اين حد رسانيده ايد و من مي دانم كه شما اين آمادگي را داريد كه روزي خبر شهادتم را شنيده ايد روحيه خود را از دست نمي دهيد و از شما مي خواهم كه در برابر اين شهادتم آنچنان مقاوم و استوار باشيد كه دشمنان داخلي را با اين مقاومتتان نااميد سازيد. و از شما مي خواهم كه بر زبان نياوريد كه فرزندمان تازه نامزد گرفت و شهيد شد بدانيد كه خداوند مي خواهد شما را امتحان كند و ببيند شما تا چه حد مقاوم هستيد و اين نشانه ايمان شماست. پس شما نگوئيد كه فرزندتان به آرزويش نرسيده است. من آرزويم اين است كه روزي اسلام پايدار بماند و دشمنان اسلام نيست و نابود شوند. پس پيروزي اسلام به اين سادگي نيست و به خون شهيدان احتياج دارد و با اين خون ها بايد اين درخت را آبياري كنيم. پس هر وقت در اين جنگ پيروز شديم يا به شهادت نائل آمدم آن شب را شب داماديم بدانيد. در اين حال من هم خوشحال هستم و خداوند از شما راضي و خشنود است. و همچنين از برادران و خواهرانم مي خواهم در برابر شهادتم صبر داشته باشند. چون ايمان دو نوع است نيمي در صبر و نيمي در استقامت پس صبور باشيد و در عزايم به هيچ عنوان لباس سياه نپوشيد و در پيشبرد انقلاب سستي نكنيد و پيام رسان خون شهيدان باشيد. و يك پيامي به همه خانواده ام و مردم شهيد پرور دارم اينست كه از شماها مي خواهم نكند بعد از شهادتم بگوئيد اگر هوشنگ به جبهه نمي رفت كشته نمي شد. بدانيد كه قرار بر اين بود كه من در سن جواني از دنيا بروم. ولي چه خوب كه در راه اسلام به شهادت رسيدم و من اين مرگ را افتخار خود مي دانم كه توانسته ام با خون خود كمكي به اين انقلاب بكنم. حتماً در تاريخ خوانديد كه عده اي از كافران در جنگ احد چنين گفته بودند كه اگر فرزندان مان به جنگ نمي رفتند كشته نمي شدند پس از شماها مي خواهم اين سخن كفرآميز را تكرار نكنيد چون همة اين كارها دست خداوند است اما اگر جسدم به دستان رسيد كساني كه پيرو خط امام نيستند و ولايت فقيه را قبول ندارند و در پيشبرد انقلاب بي تفاوت هستند به هيچ عنوان در تشييع جنازه ام شركت نكنند و همچنين در مجلس ختم. در پايان اين چند سفارشم را اجرا كنيد.

1- اگر جسدم به دستان رسيد من را در قبرستان پايين محل دفن كنيد و اگر به دستان نرسيد مسئله [] نيست.

2- مجالس ختمم را سنگين نگيريد و برايم زياد تبليغ نكنيد.

3- اگر پولي از من باقي ماند آنرا براي مسجد و يا براي جبهه خرج كنيد.

4- از پدر و مادرم مي خواهم كه وسايلي را كه از طرف من براي نامزدم خريدن به هيچ عنوان از ايشان نگيرند و اختيار را دست خودشان بگذارند و ايشان مي دانند در چه راهي خرج كنند.

از همة كساني كه از من بدي ديدن طلب بخشش دارم ديگر چيزي به ياد ندارم.

 

 

خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار (آمين)

برادر حقيرتان هوشنگ زرگر كاظمي