نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1342/09/02
تاریخ شهادت : 1362/12/15
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

* وصیت نامه شهید محمدحسین زارعی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون »

(( به آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده مپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد خدای خود روزی می خورند. ))

آری شهید زنده است، چه کسی می خواهد بگوید شهید مرده است در حالی که خون شهید ملت ما را روز به روز بیدارتر کرده و آنان را در راه مبارزه پیگیر با خصم زبون مصمم تر می نماید. ملت ما می داند که اگر هر چه شهید بیشتر بدهیم، پیروزی ما تضمین تر می شود و اجتماع قوت می گیرد چرا که خون شهید در بدن اجتماع تزریق می شود و او را از راه شکست و ناامیدی می رهاند. چنانکه در طول تاریخ مشاهده شد شهادت امام حسین (ع) توانسته است اسلام را تا این زمان زنده نگه دارد و ملت ما را از کج روی ها و انحرافات حفظ کند. همچنین توانست خون او در تن ملت جریان پیدا کند و ملت ما را برای قیامی مداوم مهیا سازد. آری خون شهید زنده کننده امت اسلام و پایدارنده نظام اسلامی و تضمین کننده پیروزی می باشد. ملت ما فقط شنیده بود که در صدر اسلام جوانانی که در رکاب پیامبر (ص) و امام حسین (ع) و ائمه معصومین دیگر جنگیدند و شهید شدند، شنیدند که در روز عاشورا هفتاد و دو تن امام حسین (ع) را یاری کردند ولی امروز به عینیت می بینند که تاریخ تکرار شده و جوانانی چون علی اکبر و قاسم و پیرانی چون حبیب بن مظاهر پا در رکاب رهبر خود نهادند و با دشمن اسلام می جنگند، ملت ما فهمید که دیگر وقت خاموشی نیست بلکه وقت خروش است باید خروشید و دشمن دین و خدا را رسوا کرد.

« یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی »

(( ای نفس قدسی مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت باز آی که هم تو خشنود و راضی و هم او از تو خشنود و راضی است. و داخل شو بندگان خاص من و در بهشت من ورود کن. ))

به مصداق آیه شریفه: ای برادران و خواهران، دل به دنیا مبندید و به فکر آخرت باشید و مبادا امام را تنها بگذارید که اگر روزی قلب امام از ما ناراحت شود. مطمئن باشید که هیچ عذری در پیشگاه خداوند باریتعالی نخواهیم داشت.

« الحمدلله الذی جعلت اولنا بالسعاده و آخرنا بالشهاده »

حمد و سپاس خدایی را که اول ما را سعادت و آخر ما را شهادت قرار داد. (حضرت زینب سلام الله علیها)

آری زندگی ائمه اطهار با سعادت شروع شد و با شهادت خاتمه یافت. در حین زندگی جنگیدند، مبارزه کردند و در نهایت شهید شدند. پس ما که خود را شیعیان آن بزرگواران می دانیم، باید زندگی با ذلت را ننگ بدانیم. آری ننگ است زنده باشیم و یک عده ظالم بر ما حکومت کنند، ننگ است که صدای ناله و افغان ملت های محروم را بشنویم و دست روی دست بگذاریم و حرکتی انجام ندهیم. چطور می تواند انسان نظاره گر این همه ظلم و جنایت باشد و ببیند که دشمن به خانه او آمده است و دارد اعتقاداتش پایمال می شود ولی ساکت باشد. مگر نهایت انسان غیر از مرگ می باشد، ای چه بسا افتخار که این مرگ در جهت رضای خدا قرار گیرد.

ما رهروان طریقت پاک حسین (ع) هستیم، همچون حسین (ع) ندا سر می دهیم. ای         [ ] مستضعفان جهان کجایید، اگر در مولکول های خون نهفته ای، پس ای گلوله ها به سوی من بیایید و این رگ های مرا پاره پاره کنید تا خون به زمین ریخته شود و همچون کبوتری شود بر آسمان مستضعفان جهان پرواز کند و به آنها نوید آزادی و فجری که سرخی آن از خون جوانان پاک اسلام فراهم آمده است، بدهد و نوید دهد که ای هابیلیان بر قابیلیان بشورید که آنها را چند صباحی عمر نمانده است. به بچه های شهدا دروغ نگویید، نگویید که پدرتان از سفر بر می گردد، بگویید پدرت خواست اسلام زنده بماند. دشمن به خانه ما حمله کرد و خواست دین ما را لگد مال کند، لذا پدرت همچو شیر غرید و جنگید و بالاخره شهید شد. بگذارید از همین الان قلب معصوم آنها آکنده از کینه به آمریکا گردد، بگذارید آنها از همین حالا آنها دشمن خود را بشناسند، به آنها بگویید که در جلوی پای پدرت دو را قرار گرفت، یک راه ذلالت و سرافکندگی در برابر دشمنان خدا و دیگری راه شهادت و سربلندی در راه انبیاء و امامان، لذا او راه دومی را انتخاب نمود، راهی که باید وابستگی مادی را گسست و تنها به قدرت لایزال الهی تمسک جست. مرا با لباس فرم با آرم مقدس سپاه دفن کنید که این آرم در قیامت گواهی دهد زمانی که در دنیا بودم جز راه امام و ولایت فقیه را نرفته بودم و از آن حمایت کردم تا سر حد جان ه خون ناقابلم را هدیه راه امام نمودم. اگر در معرکه جنگ شهید نشدم و لیاقت دفن با لباس سپاه را پیدا نکردم و با کفن معمولی دفن شدم، یک آرم در لای کفنم بگذارید تا در قیامت سندی باشد بر پیروی از خط امام و حفظ انقلاب اسلامی و خدایا تو شاهدی که مبارزات ما فقط برای رسیدن به اهداف این آرم عزیز بود. خدایا می دانم که در دنیا حق این آرم را به خوبی ادا نکردم و می ترسم که با ریختن خون من گناهانم پاک نگردد، لذا خواستم یک آرم لای کفنم قرار دهند که تو با دیدن آن دیگر مرا مؤاخذه نکنی و تا مانعی بین من و جهنم خشمناک تو باشد.

و اینک سخنی با برادران انجمن اسلامی محلمان: برادران انجمن اسلامی، همانطوری که امام فرمود رسالت انبیا را دارند. انجمن اسلامی باید در خط ولایت فقیه و امام باشد. مبادا غفلت کنید از اصالتتان و خدای نکرده خط های انحرافی در شما پیدا شود، مبادا سستی و تزلزل در پیشرفت تان نمودار شود و شما را از خدمت باز دارد. هر چند بنده حقیرتر از آنم که به شما نصیحت کنم، جلسات را زیاد کنید، عضوگیری کنید تا فرموده اماممان که تمام مملکت انجمن اسلامی شود، تحقق یابد. همراه جلسات کلاس های عقیدتی و احکام اسلام قرار دهید تا آن حالت مکتبی بودن را به خود بگیرد. از درگاه خدا برای آن انجمن و سایر انجمن های اسلامی آرزوی موفقیت می کنم.

اینک سخنی با پدر و مادرم: پدر و مادر مهربانم، امید است با شهادت فرزندان هیچ سستی از خود نشان ندهید و همچون حضرت لیلا و حضرت زینب همچو شیر استقامت کنید، مبادا دشمن اسلام را شاد کنید، مبادا دشمنان داخلی را با ناله هایتان امیدوار سازید. والدین عزیز و گرامی ام مبادا امام را تنها گذارید، هر چند بنده حقیرتر از آنم که به شما سفارش کنم همیشه پیرو ولایت فقیه باشید و غیر از حرف امام و اشخاص در خط امام به حرف هیچکس گوش ندهید. والدین عزیزم، خوشحال باشید که توانستید فرزندتان را به دانشگاهی بفرستید که وسعت تمام سرزمین های اسلامی و کتاب آن قرآن و معلم آن امام حسین (ع) و کارت ورودی آن ایثار و مدرک نهایی آن شهادت می باشد.

والدین عزیزم امیدوارم که مرا ببخشید. اگر احیاناً از این فرزند حقیرتان بدی دیده باشید، ببخشید. والدین گرامی ام، از مرگ من گریه نکنید بلکه گریه از آن کنید که اسلام در خطر است و به یاری اسلام بشتابید.

و تو ای همسرم، چه بگویم که تو خودت درس ایثار به من داده ای، درس مقاومت داده ای، همسر من تو باید همچون شیر زن کربلا زینب سلام الله علیها بغری و پیام شهید را به گوش جهانیان برسانی. تو باید بدانی که با رفتن من هیچ تزلزلی در تو بوجود نیاید. همسرم وصیت نامه ام را باید تو بخوانی تا پیامم را برسانی. من نمی خواهم که به شما نصیحت کنم، چرا که رفتار تو در دم آخر برای من نصیحتی بود که تا من بتوانم آن را ملاک خود قرار دهم. همسرم، می توانی صبر را همدم خود قرار دهی تا احساس تنهایی نکنی. می دانم که ناراحتی، می دانم که احساس تنهایی می کنی ولی چاره ای نیست. باید که از دست آوردهای انقلاب پاسداری کنیم که این خود مستلزم فداکاری و جانبازی می باشد. پاسداری از انقلاب مستلزم این می باشد که انسان مسلمان باید از وابستگی های مادی گسست و دل از خانواده کند. همسرم چاره ای نیست، نمی توان نشست و دست روی دست گذاشت تا دشمن به انقلاب اسلامی حمله کند، ارزش ما در حفظ انقلاب می باشد، همسرم محبت نباید جای اصالت که همان مبارزه با سردمداران کفر و پاسداری از اسلام می باشد را بگیرد. همسرم، تو نباید هدف از ازدواج را خوش بودن و خوش گذرانی کردن بدانی بلکه ازدواج سرآغاز مبارزه می باشد. چه مبارزه درون با نفس و هواهای نفسانی که جهاد اکبر می باشد و چه مبارزه بیرونی که مبارزه با کفر و الحاد که جهاد اصغر می باشد که این دو نوع جهاد هم برای من می باشد و هم برای تو، ولی در شکل های متفاوت. و اینک سخنی با ملت عزیز و گرامی و همیشه در صحنه ایران و اسلام، ای ملت غیور و همیشه در صحنه، ای ملتی که با همه مشکلات مقاومت کردید و با گندم خودتان می خورید و نمی خواهید که زیر سلطه چپاولگران بروید و همین مقاومت شما آمریکا را به زانو در می آورد. انتظار شهدا از شما تداوم همین مقاومت تان می باشد. انتظار شهدا از شما پیروی از ولایت و روحانیت مبارز می باشد، مبادا اصالت، همان مبارزه پیگیر با استکبار جهانی را از دست بدهید. و شما ای دانش آموزان، به دانش تان بیفزایید و استعمار فرهنگی را به زانو در آورید و نگذارید مقدرات مملکت ما به دست اشخاص منحرف بیفتد.

در مورد دفن من هر جا که والدینم راضی باشند دفن نمایید.

پیروزی اسلام را از درگاه خدای متعال خواستارم.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

 ( والسلام )

قطره ای از دریای بیکران لشکر اسلام

 محمدحسین زارعی

********************************************

 

 

 


زندگی نامه

شهید «محمدحسین زارعی»

نام پدر: محمد

در دومین روز از آذر 1342، در روستای «نجف» فیروزکوه، از پدر و مادری کشاورز، به نام‌های «محمد و شیرین» به دنیا آمد.

دوران شیرین کودکی‌اش را در زادگاهش سپری کرد. سپس از سال 1348، به همراه خانواده، به فریدونکنار مهاجرت کرد و آن‌جا را برای سکونت انتخاب کردند.

محمدحسین وقتی به سن مدرسه رسید، در سنگر علم و دانش مشغول به تحصیل شد. دوران ابتدائی را در دبستان «شهید اسدی» فعلی و راهنمائی را در مدرسه «مهدیه» گذراند.

مادر می‌گوید: «محمدحسین از کودکی به خواندن قرآن علاقه داشت و از همان دوران هم، به نماز خواندن روی آورد.»

زمان فراغت، کمک‌کار خانواده بود. علاوه بر آن، با مهارتی که در رشته برق داشت، به طور رایگان به دیگران کمک می‌کرد.

در ایام انقلاب، سن کمی داشت؛ اما بعد از پیروزی نهضت اسلامی، به عضویت بسیج در آمد و با گشت‌های شبانه و ایست‌های بازرسی، فعالیتش را از سر گرفت. او مخالف سرسخت گروه‌های سیاسی معاند نظام بود و در تظاهرات و درگیری‌های سال 1360 آمل حضور داشت.

محمدحسین، مدتی بعد لباس سبز پاسداری را بر تن کرد. مدتی چند، محافظ امام‌جمعه فریدونکنار و فیروزکوه بود.

در علاقه محمدحسین به شخصیت امام‌خمینی، همین بس که همواره به سخنان ایشان گوش می‌داد و پیرو خط رهبری‌شان بود. یکی از آرزوهای بزرگش، دیدار امام خمینی بود. می‌گفت: «بعد از مرگم چطور بگویم که من یک ایرانی بودم، در حالی‌که هنوز به دیدار امام نرفتم؟! چطور پیش حضرت فاطمه(س) و امام حسین(ع) پاسخگو باشم؟»

شیپور جنگ که نواخته شد، به یاری برادران رزمنده‌اش شتافت.

او یک‌بار مجروح شد. به همین خاطر، به مدت یک‌ماه در بیمارستان بستری شد؛ ولی هرگز خانواده را مطلع نکرد.

محمدحسین در خصوص شهادت، به مادرش می‌گفت: «تو چه اشک بریزی، چه نریزی، من شهید می‌شوم. اگر شهید شدم، طوری رفتار نکن که مردم تصور کنند، چون پسرت شهید شده، این‌گونه رفتار می‌کنی.»

و سرانجام، جزیره مجنون در پانزدهمین طلوع اسفند 1362، نظاره‌گر رشادت‌های این شیرمرد مازندرانی در نوشیدن شربت شهادتش بود تا به ضیافت حق بشتابد.

آرامگاه «معصوم‌زاده» فریدونکنار، اینک سال‌هاست که میعادگاه «معصومه» با همسر شهیدش است.