نام پدر : علی
تاریخ تولد :1344/01/01
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

                                 *زندگی نامه شهید یحیی اسلامی*

 

نام پدر: علی

در سال 1344 روستای «لوط» از توابع بخش لاریجان آمل، چشم به راه نوزادی بود که «یحیی» نام گرفت. یحیی، سومین ثمره زندگی مشترک «علی و فاطمه» بود که با پیشه کشاورزی، روزگار می‌گذراندند.

دوره ابتدائی خود را در دبستان زادگاهش طی کرد. سپس با گذر از مقطع راهنمایی در روستای «بائیجان»، وارد هنرستان فنّی «چهل شهید» فعلی آمل شد؛ اما دانش‌آموز پایه اول این مقطع بود که به قصد عزیمت به جبهه، ترک تحصیل کرد.

پدرش از خصوصیات اخلاقی پسرش می‌گوید: «به بیت‌المال خیلی اهمیت می‌داد. نسبت به حق‌الناس سفارش می‌کرد. با ما بسیار مهربان بود. امانتدار و صادق بود. شب‌های جمعه به مراسم دعای کمیل می‌رفت و در نماز جماعت شرکت می‌کرد.»

یحیی چندین بار در کِسوت بسیجی، رهسپار مناطق جنوب شد.

در 17/11/1362 به عضویت سپاه در آمد.

عملیات والفجر 4، یکی از آوردگاه‌های حضور او به شمار می‌رود، که منجر به مجروحیتش شد.

یحیی در سال 1364، با بانو «منیژه اسلامی» پیوند زناشویی بست. «جابر» تنها یادگار این زندگی مشترک است.

همسرش دفتر خاطرات آن روزها را این‌گونه ورق می‌زند: «مراسم عقدمان ساده بود. نه من لباس عروسی پوشیدم و نه او لباس دامادی پوشید. عروسی‌مان هم با دعای کمیل برگزار شد.»

یحیی جانشین گروهان و فرماندهی دسته را در کارنامه جنگی خود به یادگار دارد.

و عاقبت، او در 3 دی 1365، با کِسوت معاونت گروهان روح‌الله در گردان مالک اشتر، در عملیات کربلای 4 جامه سرخ شهادت را به تن کرد. اگرچه جسم مطهرش، در سال 1372 به آغوش خانواده بازگشت و با بدرقه اهالی لوط، در بوستان شهدای این روستا به خاک سپرده شد.   


وصیت نامه

                                       *وصيت­نامه شهيد يحيي اسلامي*

 

بسمه تعالی

يَا ايُّهَا النَّفسُ المُطمَئنَه اِرجِعي اِلي رَبّك راضية المرضيه

اي كسي كه توانستي نفس را كنترل كني و جنبه حيواني را بكشي و نفس مطمئنه پيدا كني، بيا، بيا، به سوي من آي. بنده از تو راضي­ام. دوستت­ دارم. از تو راضي­ام.

بارالها! پروردگارا! به بزرگي و كرمت مرا ببخش و شهادت در راهت را كه آرزوي ديرينه من است، نصيب من بگردان. آمين رب­العالمين.

اين­جانب يحيي اسلامي، فرزند علي، تاريخ تولد 1344، بنابر امر شرعي، اسلامي و ديني خود وصيت­نامه­اي را تعيين مي­نمايم. با سپاس و تشكر بيكران خدايي را كه به ما هستي داد و راه صراط مستقيم را به ما نشان داد و بر ما منّت نهاد كه از ياران امام امت قرار داده و مرگ در راه خودش را نصيب ما گردانيد و سپاس گرم و سلام بي­پايان حضور پيامبران الهي، از حضرت آدم تا ختم پيامبران محمد مصطفي (ص) و با سلام خالصانه حضور امامان معصوم، خصوصاً امام حسين­بن­علي (ع) كه درس شهادت و جوان­مردي و رسم جنگيدن در راه اسلام را به ما نشان داد و ما هم امروز به عشق و علاقه او در ميدان­هاي جنگ به مقاومت دليرانه خودمان ادامه مي­دهيم. سلام بر شهيدان و مفقودين، جانبازان، اُسرا، از صدر اسلام تا به حال كه دين مبين اسلام را حفظ و حال به دست يكايك ما سپردند و بر تك­تك ما واجب است از آن حفاظت و پاسداري كنيم وگرنه يزيدي هستيم و امّا باز هم در پشت جبهه تصميم بر اين گرفته­ام وصيت­نامه­اي تعيين كنم و با رفتن به جبهه يك وصيت­نامه­اي نوشتم.

يكي از شب­ها در چادر خوابيده بودم. نزديك­هاي اذان صبح بود كه شهيد [  ] را براي اولين بار بعد از شهادتش خواب ديدم و [  ] از باغ­هاي [  ] و گفتم چرا پيشاني شما [ ] شهيد، دوباره پرسيدم، رو به من كرد و گفت:‌ پيشاني شما هم نوشته است. از اين جهت [  ] نزديك­تر شده­ام و يكي از شب­ها باز شهيد محمّد و عباس محمّدي را در خواب ديدم و عبّاس [  ] ديرينه­ام يعني شهادت را به من داد. تصميم گرفتم يك وصيت­نامه­اي كه ممكن است آخر عمر من باشد بنويسم و بر اين [  ] من كوچك­تر از آنم كه به شماها سفارش كنم اين­كه عزيزان ما در غرب و جنوب كشور به مقاومت دليرانه و به حق خودشان ادامه مي­دهيم. اين­جانب به لطف خداي بزرگ بار ديگر اين لياقت و سعادت را پيدا نموده­ام كه در جبهه­ها حضور پيدا كنم و مثل يك رزمنده كوچك اسلام بجنگم و اگر خدا خواست و [  ] كنم كه اميدوارم اين بار نصيب من خواهد شد. إن­شاءالله.

به شما سفارش مي­كنم تقوا را پيشه خود كنيد و به نماز و روزه [  ] و از غيبت و تهمت و قضاوت­هاي زود و بي­مورد كناره­گيري كنيد، وحدت كلمه را حفظ كنيد. امام را تنها نگذاريد و سعي كنيد در جبهه­ها حضور پيدا كنيد و فقط و فقط در خط امام امت و روحانيت عزيز حركت كنيد كه غير از اين­ها منحرف خواهيد شد و با بسيج و سپاه حتماً همكاري كنيد و به آن­ها كمك كنيد. آن­ها شما را به مسير حسين (ع) دعوت مي­كنند. غير از اين نيست و اگر به بسيج و سپاه كمك نكنيد، اين بسيجيان شهيد در روز قيامت از دست شما پيش خداي خودشان شكايت خواهند كرد و آن روز ديگر جاي حسرت و پشيماني نيست. و اي كساني ­كه جنازه من را به قبرستان حمل مي­كنيد، رفتيد به خانه­هايتان مقداري فكر كنيد، جاي همه­تان در اين قبرستان است ولي عجله كنيد و مرگ باعزت را انتخاب كنيد و امام و اسلام و قرآن را كه در خطر است، حفظ كنيد، مبادا مال و منال و زندگي و جمال دو روز دنيا شما را گول بزند و مشغول باشيد تا روزي كه مرگ به سراغ شما بيايد، فكري به حال خودتان كنيد.

به مردم حزب­الله و شهيدپرور و دوستانم: من تك­تك شما را مثل اعضاء خانواده­ام دوست داشتم ولي اين­كه از ميان شما رفتم و يا بدي نسبت به شما كرده­ام، بايد مرا ببخشيد و حداكثر سعي كنيد در مراسم دعاي كميل و توسل و هيئت تشكيل شد، شركت كنيد كه خير دنيا و آخرت در همين­هاست. و خصوصاً تقاضامندم از تهمت­ها و قضاوت­هاي زود كه آتش جهنم در آن است، دوري كنيد و آن­چه تهمت­ها در ايام شهادت شهيد [  ] به من زدند، همه آن­ها را خواهم بخشيد و اميدوارم خداوند همه ما را ببخشد و اميدوارم مرا حلال كنيد زيرا گذشت خصلت مردان است. (علي عليه­السلام)

به آبرو و حيثيت افراد احترام بگذاريد و تنها خدا را درنظر بگيريد. موفق و پيروز خواهيد شد.

پدر و مادر عزيزم! هرچند علاقه زيادي نسبت به شما داشتم، ولي فعلا‌ً اسلام عزيز برتر از همه اين­هاست و بايد همه ما فداي اسلام شويم و از اين رو [  ] شما برايم خيلي زحمت كشيديد كه نتوانستم جبران زحمات شما را بنمايم. اين جاي شرمندگي است و زحمت­هاي شما قابل ابراز تشكر است، ولي زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن قاصر است و نمي­شود روي يك تكه كاغذ جاي داد ولي اميدوارم مرا حلال كنيد و در روز قيامت از خدا تقاضامندم تا بتوانم در روز حساب شما را شفاعت كنم. شما خيلي پدر و مادر خوبي برايم من بودید.

به ياد حسين (ع) و عاشورا و زينب (س) باشيد و ما به سوي حسين (ع) رفتيم و هيچ ناراحت نباشيد. سعي كنيد برايم گريه نكنيد، اگر شهيد شدم، راه و مسير خوبي را رفتم و هر وقت ناراحت شديد، خدا را، اسلام را در نظر بگيريد تا خدا به شما اجر عنايت فرمايد.

برادرانم، آقا شيخ غلام­حسين و محمد آقا، اميدوارم براي خدا صبر كنيد كه خواهيد كرد و خصوصاً آقا شيخ كه استادم – راهنمايم است، احتياج به سفارش من نيست.