نام پدر : محمد
تاریخ تولد :1342/09/20
تاریخ شهادت : 1364/11/25
محل شهادت : 0

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید رمضانعلی زارع*

 

 

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون (169)

فرحین به آیتهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لاهم یحزنون (170) آل عمران.

البته مپندارید که شهیدان راه خدا مردند بلکه زنده اند به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود آنان به فضل و رحمتی که خداوند نصیب آنها گردانیده[] مانند بشارت [] دهند بان مومنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعداً در پی آنها بسرای آخرت خواهند شتافت که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند. 170

با درود و سلام بر امام زمان ارواحنا له لفدا و نایب بزرگوارش خمینی کبیر و شهدای اسلام از کربلای حسین تا کربلای جبهه های نبرد و خانواده های شهدا و امت مسلمان ایران.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

حسین جان! چه کنیم ترا دوست داریم و به اسم و به نامت و به شکوه و جلالت عشق می ورزیم و بنگر[] به رزمندگان که عاشقان کربلای تو هستند و به عشق زیارت بر خصم زبون می تازند و کربلای توست که دلهایشان را به سوی خود می کشند و افتخار آن داریم که تحت ولایت فرزندی از تبار مکتب تو خمینی عزیز با دشمنانت به ستیز برخواسته و آنقدر ادامه خواهیم داد تا قبر ترا زیارت و از آنجا به فتح قدس عزیز شتافته و هر زمان را عاشورا و هر مکان را کربلا ساخته تا مهدی زهرا (ع) از پشت پرده غیبت بدر آید و یزیدیان را نابود و حاکمیت الله را در سراسر گیتی تحقق بخشد.

از خدای بزرگ شاهد باش من عشق به امام را نتوانستم با زیارتش حتی یک لحظه برای خودم ثابت کنم و از درگاه تو می خواهم که بعد از شهادتم روح مرا به جماران برسان تا نزد خمینی []گویم ای امام حیف که یک جان دارم اگر صد جان داشته بودم در خط راستین تو فدای خدا می کردم، خدایا تو شاهد باش که ما چطور به عشق حسین علیه السلام می سوزیم و شاهد باش به راه تو آمدیم و برای نجات بندگان تو می جنگیم و به راه شهدای تو می رویم و جزء به امام زمان (عج) دل نبسته ایم و جز برای یاری قرآن به جبهه نمی رویم و شاهد باش جز تسلیم درگاه حق تعالی سر سازش با هیچ ستمگری تن در نمی دهیم خدایا شاهد باش از هیچ خستگی در هراس نیستیم و به خانه بر نمی گردیم تا به زیارت کربلای حسین علیه السلام برویم یا به شهادت برسیم.

شکر خدایی را که به من شناخت خود را عنایت فرمود و شکر خدا [] که به من نعمت شناخت قرآن و شناخت اسلام و شناخت انقلاب و شناخت جنگ و جبهۀ و شکر خدایی را که به من نعمت شناخت هوای جبهه و توفیق در جبهه را داده ای خدای بزرگ در بین راه من نظاره گر شدم تولد سبز و شکفتن سرخ سپاه پاسداران را، در سپیده قیام و در روشن فجر، دیدم که چسان در شکوه یک خیزش ردای سبزه بر اندام سرخ صخره ها پوشیده شد، و دیدم که با الهام از آوای پاک[] و دست و پای ابوالفضل را از بدن جدا شده و گلوی علی اصغر پاره گشته و جسم ابراهیم و خلیل و علی صد پاره شده است. پس مادر جان چگونه بدنم سالم بخاک سپرده شود نه مادرم من هم باید بدنم مثل بدن آنها از گلوله های دشمنانم پاره پاره شود تا همه بدانند که هنوز حسینیان زنده و جاوید هستند. مادرم من امانتی از طرف خدا برای شما بوده ام و اکنون خداوند این امانت را از شما پس گرفته پس افتخار کنید که امانت را به نحو احسن به صاحبش پس داده ای و سعی نکنید با اعمالتان صاحب امانت را از خود ناراضی کنید مادرجان نکند با مادر شهید شدن انتظاری از دولت و مردم داشته بای و وظیفه و رسالتی داشتی که ادا کردی امروز دولت جمهوری اسلامی باید از ما انتظار داشته باشد زیرا قوه نیروی کارساز دست شما خانواده های شهدا که با دعای مخلصانه خود سلامتی امام و دولت جمهوری اسلامی را خواستار باشید.

و اما مادرجان! چقدر دعا کردم که مفقوالاثر شوم و جنازه من به دست شما نیافتد تا شما از یاد رزمندگان و جبهه غافل نباشد و انشاالله که نیستید.

و برادر جان! تو خود می دانی راهی را که انتخاب کردم و حرکتی را که آغاز نمودم و اراده ی را که گرفته ام جزء راه امام نبوده و سعادت خود را در شهادت دیده ام و دیگر پیشتتان نمی آیم از این رو شما مسئولیتی دارید که باید بیشتر از همه صابر بوده و آنهایی را که از مرگم ناراحتند روحیه داده و آنها را به صبر و استقامت دعوت نمائید، برادر جان نکند روزی اسلحه ای را که از دستم افتاده و رسالتی را که بعد از شهادتم و راهی را که مانده متوقف کنی شما باید کوله بار مرا به دوش و اسلحه مرا به دست و رسالتم را به عهده بگیرید و سرباز شجاع و کرامت باشی و نماز و روزه و فریضه دینی را انجام ده که مرز میان کفر و مسلمانی همین است.

و شما خواهر عزیزم! شما بخوبی می دانید که همه باید از این دنیا برویم و می دانید که برادرتان بایست می رفت چرا که خون من رنگین تر و پرثمرتر از خون علی اصغر و عباس دلاور نیست ولی تو با حفظ حجاب رسالتم را به عهده داری چرا که وظیفه تو همین است.

و اما در آخر سفارش دارم به فامیلان و آشنایان به آنهائی که در مدت عمرم با آنها در معاشرت بوده ام، امروز خداوند حسینی دیگر را برایتان فرستاده تا از دستورات او پیروی کنید قدر امام عزیز را بدانید و به فرامین حیاتبخش او گوش داده و عمل نمائید از رفتن فرزندانتان به جبهه خودداری نکنید که خدا از شما ناراضی خواهد بود، شما ای برادران! قدر همدیگر را بدانید و برادری شما مصداق آیه (انما المومنین اخوه) باشد به جبهه بشتابید و اسلحه شهدا را برگیرید.

(یا ایها الذین آمنوا خذو حذرکم فانفرو اثبات اونفرو جمیعا)

ای مومنان! اسلحه خویش را برگیرید و برای جهاد گروه گروه یا همگی آماده باشید ای جوانان اگر خواستید فردای آن دنیا پیش شهدا و ائمه سرفراز باشید اگر خواستید از اجر اخروی محروم نباشید و با ایمان و استوار از این دنیا بروید بسوی میدانهای نبرد بشتابید و مقاتله کنید با دشمنان خدا و راست قامتان جاودانه تاریخ خواهید شد.

چگونه ساکت باشیم در حالی که صالحی ها و فتاحی ها و سلمانی ها که همه به نوبه خود سرداری برای اسلام عزیز بودند بدون آنکه بشناسیمشان ندای حق را لبیک گفتند و راه را به ما نشان دادند که چرا ناله های شان را نشنیدیم چرا نمازهای شب شان را ندیدیم. چرا اشک زلال چکیده بر مژگان معصوم آنها را ندیدیم؟ کسانی که مسئله مرگ را به بهترین وجه برای خود حل کرده و از دنیای مادیان و وابستگی ها و زرق و برقها رسته اند. خدایا! اگر توفیق شهادت را نصیب مان نمی گردانی و اگر هیچگاه لیاقت آن فوز عظیم را نخواهیم پیدا کرد لااقل این عزیزان را این زنده[] و از زاهدان و عارفان را به ما بشناسان. شاید با شناخت از این عزیزان زنده بودن مان جهت دار شود و لحظه ای خویشتن خویش را بیابیم که چگونه غرق در گناهیم.

پدرجان! می دانم زحمت زیادی برایم تحمل کرده ای که من نتوانسته ام ذره ای از آن را جبران نمایم اما آنچه را برایم مهم بوده اسلام عزیز و مکتب رهایی بخش قرآن است که ما را به جهاد دعوت نموده و رسالت پرافتخار اسلام و تداوم راه شهدا را به عهده ما گذاشته است. اکنون متجاوزان به اسلام هجوم آورده اند و آن کدامین وجدان ماست که به خود اجازه سکوت داده و در خانه آرام گیرد و از مکتب خودش دفاع نکند در حالی که امر دفاع بر همه واجب است که برای حفاظت از مکتب قرآن خود برای جنگ با دشمنان و ملحدان و مشرکان شتافته و از مرگ نهراسیم، پدرجان دلم می خواهد قبل از آنکه مرگ به سراغم بیاید و در بستر آرامش زندگی دنیوی بمیرم و در راه خدا و در میدان جهاد به شهادت برسم، زیرا زندگی دنیوی بازیچه بیش نیست که انسان را به اسارت می کشد و از نظر قرآن این زندگی وسیله بیش نیست و بشنویم فریاد جانسور علی (ع) ای مردم بدانید که دنیا خانه عبور و آخرت خانه قرار است دلهای[] را خودتان را از دنیا خارج ساخته چرا که این جا مقصد نهایی نیست. از این رو پدر جان دنیا جز ننگ و مال دنیا نفرت بیش نیست همانطور که پیامبر اسلام می فرماید: (حب الدنیا راس کل خطیه) منشأ همه گناهان دوستی دنیا و دل بستن به دنیا است از این رو بسوی میعادگاه عاشقان الله جبهه های نبرد شتافتم و راهم را انتخاب کردم و با استقامت و صبر در این جبهه ها پایداری می کنم و از این که در زیر پرچم پرافتخار الله اکبر و در لشگر امام زمان و در خط سرخ حسینی گام برداشته ام افتخار کن لذا از شهادتم نگران نباش و برای حسین گریه کنید که مصیبت حسین بالاترین مصیبتهاست، چرا باید غافل در مقابل فریادهای دلسوزانه هزاران انسان مسلمان دربند بود چرا باید کربلا و قدس در اشغال کافران باشد چه کسانی باید در مقابل این مشرکان پیکار نمایند ما به راهی می رویم که شهدای زیادی در این راه قربانی شده اند و اکنون این وظیفه ماست که پرچمی را که از دست آن دلاوران افتاده برداشته و به عرصه میدان شتافته و به رزمیم بر علیه دشمنان و خروش برآوریم بر ضد مستکبران آنها را به زباله دان تاریخ بریزیم.

و اما تو مادرجان! تو خود آگاه بودی که خانه نشستن برایم محال بوده و نمی توانستم قرار بگیرم و استراحت و تفریح نمایم در حالی که لشگریان امام زمان را تنها گذارم. و می دانی که طاقت نداشته ام که با بدن سالم و شستشو داده از این دنیا بروم در حالی که بدن حسین قطعه قطعه [] عارفانی جویای راه، به نظاره نشستم در ژرفای دیدگانشان عصمت را، در کلامشان عفت را، در قامت بلندشان هیبت را، و در وسعت قلبشان ایمان را، تمام احساس و کالبد وجودشان را، که لبریز از عشق به اسلام و امام بوده عارفان خسته ای که در سایه تحت ولایت تجمع کرده گام در پیمودن خط راستین امام آگاهمان گذاشته طریق نور می سپردند، آری پیروان راه امامت، سالکان صراط ولایت، خادمان کعبه ایمان، هادیان طریق نور بودند که جز خط امام و جز سیر در راه سرخ امام گامشان در انحراف هیچ مسیر سیاهی نبود. مریدان مطیع امام بودند که در خانقاه عشق، در بسوی وادی ایمن می سپردند و دیگران را نیز بدین راه می خواندند تا در قله طور در بزم سرخ شهادت باده وصال نوشند، خادمان مخلص بودند که روزهای نخستین ظفر ره تقوی پیشه کردند.

در سایه سار نخل ولایت که چسان به گاه ضرورت سر به چاه سکوت برده عقده دل خویش با چاه می گویند. آری دینشان، در حالی که مظلومیت مان را در جهان با خون امضاء می کردند و جفا نیست راه خویش و ثبات قدمشان را در تداوم راه هر هفته در صفوف نماز جماعت، هر شب در خلوت عارفان سنگر هر روز در ستیز با دشمن، در قیام و قعود خویش و در لحظه لحظه زندگی خویش، فریاد، لرزه بر اندام دشمن درون و برون می افتد آری این است حماسه رسا و حدیث عشق و ایثار حدیث راهیان راه ولایت پیروان خط امامت.

دیدم شکفتن بسیج را، و پا گرفتن ارتش بیست میلیونی را، همزمان با آوای پاک امام از میان توده های سرخ و قیام و دیم بالیدن انجمن اسلامی را که می رود تا احکام اسلام را، تا نور را،تا خروش را، تا فریاد را، تا بیداری را به اندرون دخمه های ظلمت زده برساند و آنان که هنوز در شب [] اند، به آنان که هنوز در سکون آرامیده اند از گرمای این خروش جان [] زلال اخلاص و ایثار و ایمان از صخره سترگ قامتشان چکیدن داشت. و جهاد سازندگی را که نیا سود از نبردی سخت[] به جهاد دیگری می بندد دیدمشان که چسان از گنج ایمان نهان به مخروبه انسانیت بهره گرفته و به عمران و آبادانی پرداخته جغد شوم ستم و فقر را، ذلت و زبونی را، از بام خانه ها فرار داده و همای سعادت را به گشودن بال و پر می خواند الله الله آگاهنه در این راه قدم نهاده ام که چرا خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین (ع) و از حسین (ع) تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران صدایم می زنند، که برای چه نشسته ای به جبهه می روم تا عهد و پیمانی را که در خیابانها و مساجد با شعار الله اکبر با خدای خود و با امام خویش بسته ام اجرا نمایم.

ای برادران و خواهران! رسالت شما عظیم تر است برای شهید گریه کنید برای شهید ناله کنید برای شهد اشک بریزید همانند فاطمه زهرا (س) برای گریه کردن و حین گریه ظلم ظالمان را افشاء می کرد را قطع کردند همین مبارزات پیگیرش بود که شهادت را نصیبش کرد و براستی اشکهای فاطمه پشتوانه شمشیر علی (ع) بود گریه کنید بنالید تا اشک از چشمهایتان سرازیر شود آنگاه که دلتان شکست دعا بجان رهبر عزیز بکنید و فرج امام زمان ارواحنا له لفداء را طلب نمائید.

برادران عزیز! از فیض[] الهیات جبهه بی بهره نباشد و انشاءالله آنهایی که بلال و اباذر و حمزه های زمان هستند سلاح ما را بردارند و با ارائه مصمم و همانطوری که تاکنون چون شیر غران در جبهه حادثه آفریده اند در صحنه مبارزه بمانید و از خودتان مواظبت کنید چرا که اسلام و امام به شما نیاز دارند و دیگر خواهرانم در حفظ حجاب کوشا باشید و زینب وار انسانهایی متقی و با رشادت و شجاع تحویل اجتماع دهید تا در آخرت شهدا شفیع آنها باشند و مطمئن باشید با حفظ حجاب شهدا از شما راضی بوده و آنها را این اعمال شما خوشحالند امام را دعا کنید و لحظه ای از امام دور نباشید. حوش به حال آنهایی که در میدان نبرد به شهادت رسیده و به حال خانواده های شهدا که خدا و اسلام از آنها راضی خواهند بود. خوش به حال آن رزمندگان که جبهه های نبرد را با سلاح های آتشین زباله دان مشرکان ساخته اند و با ایمان و رشادت و شجاعت قهرمانانه صبر و استقامت نموده و در انتظار شهادت نشسته اند.

خداوند همه ما را به صراط مستقیم هدایت کند. خداوند به خانواده های شهدا صبر عنایت فرماید امام امت را از همه بلیات محفوظ دارد، فرج امام زمان را نزدیک و ما را از منتظران واقعی آن حضرت قرار دهد، خدایا شیطان را از دل و شیاطین را از مملکت ما دور کن، آنگاه مرا در محلم در کنار گل های پرپر شده دفن کنید شاید آنها دست من معصیت کار را بگیرند و در پیشگاه باریتعالی مغفرت نمایند، می بخشید که مزاحم شما شده ام.

برادر و فرزند شما رمضانعلی زارع

 

در میان همه گل گشتیم و عاشق نشدیم                               تو چه کردی که تو را دیدیم و دیوانه شدیم

مبادا خویشتن را واگذارید                         امام خویش را تنها گذارید

که خون هر شهیدی لاله ای است               مبادا روی لاله پا گذارید

خدایا آن کس که تو را شناخت جان را چه کند                   فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی                                       دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

برادر شما – زارع 15/4/1364

و اما همسرم! در اول زندگی به تو گفتم که من مستاجر این عالم هستم و خانه من معلوم نیست کجا است آیا خانه ام کردستان و کوههای سر به فلک کشیده آن و مبارزه با مگسهای دور شیرینی نشین غرب است و یا با گرگهای درنده و تعلیم داده امپریالیسم شرق و غرب در جنوب و یا نه در آنسوی جهان در میان ندا دهنده گان آفریقای جنوبی و آنسوی لبنان و فلسطین مظلوم عزیز معلوم نیست لذا ما مظلومیت ترا و نجابت ترا به فاطمه زهرا خواهم گفت ولی اگر مشکلی در دوران زندگی برایت پیش آوردم مرا ببخشید اما بعد از شهادتم در سرنوشت خود، خودمختاری انشاءالله خداوند اجر مجاهدین را به شما عنایت فرماید.

 

والسلام

 

 


زندگی نامه

شهيد رمضان­علي زارع

فرزند: محمّد

در 20 آذر ماه سال 1342 در روستاي «جورجاده» از توابع دودانگه ساري قدم به هستي نهاد. نامش «رمضان­علي» بود و اوّلين ثمره زندگي «محمّد و سميه». چهار سال ابتدايي تحصيلي رمضان­علي در محل طي شد و پايه آخر اين مقطع در روستاي «پاجرو». سپس با گذر از دوره راهنمايي در روستاي «پَهندَر»، تحصيلاتش را تا پايه سوّم متوسطه در دبيرستان «17 شهريور» ساري ادامه داد. مادر از تقيّدات فرزندش مي­گويد:

«به خواندن نماز اوّل وقت اهميّت مي­داد و تا جايي كه مي­توانست در نماز جماعت شركت مي­كرد. هميشه چند ساعت زودتر از اذان به مسجد مي­رفت و به بچه­ هاي محل، قرآن و احكام مي­آموخت.»

وي در ادامه از خلقيات رمضان­علي نيز سخن مي­راند:

«نسبت به ما رفتار ملاطفت­ آميزي داشت و براي­مان حرمت قائل بود. هرگز پاي خود را جلوي پدرش دراز نمي­كرد و هنگام آمدن او به داخل اتاق به احترام پدر از جايش برمي­خواست.»

وي در 17/5/1360 با پوشيدن جامه بسيجي به عنوان تك­ تيرانداز گروهان رزمي راهي مريوان شد. سپس در 15/1/1363 به عضويت سپاه درآمد و در واحد آموزش نظامي مشغول خدمت شد.

اين پاسدار خستگي ­ناپذير، دوره آموزش عمومي تخريب را در پادگان حضرت علي­اكبر (ع) نوشهر از سر گذراند و مدّتي بعد دوره امدادگري و مخابرات را نيز طي كرد. وي در 16/12/1363 با حضور در جزيره مجنون دچار مجروحيت شد و چند وقتي در بيمارستان به سر بُرد.

اين رزمنده دلير در آخرين اعزام در 2/5/1364 با سِمَت مسئول محور شناسايي فاو، راهي عمليات والفجر 8 شد و سرانجام در 25 بهمن ماه همين سال به ديدار معبود شتافت.

ده روز بعد با وداع همسرش، «سكينه عبدي»، در گوشه­اي از گلستان شهداي زادگاه خود آرام گرفت.