نام پدر : قربان
تاریخ تولد :1340/12/05
تاریخ شهادت : 1364/03/06
محل شهادت : جاده هراز

وصیت نامه

                                            *توصیه نامه شهید تقی زارع*

 

به شما توصیه می کنم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و از روحانیت متعهد پیروی کنید. نماز اول وقت ونماز جمعه و جماعت را فراموش نکنید و در انجام واجبات وترک محرمات کوشا باشید. در دفاع از میهن خود از هیچ چیز دریغ نکنید. امانتدار خوبی باشید و گذشت و ایثار را سرلوحه ی زندگی خویش قرار دهید. از خواهرانم میخواهم که در حفظ حجاب اسلامی کوشا بوده و خود را از دید نامحرم بپوشانند.

 


زندگی نامه

                                    *زندگی نامه شهيد تقي زارع*

 

نام پدر: قربان

تقويم 1340 به پنجمين طلوع اسفند رسيده بود كه چونان آفتاب، در تقدير «قربان و شهربانو» درخشيد. زوج سخت‌كوشي كه با پيشه كشاورزي، روزگار مي‌گذراندند و علي‌رغم مرارت‌هاي زندگي، در تربيت ديني فرزندان‌شان كوتاهي نمي‌كردند.

«تقي» بعد از پايان مقطع ابتدائي در دبستان «كوروش كبير» زادگاهش آمل، ترك تحصيل كرد و به جوشكاري روي آورد، تا كمك‌حال خانواده در امرار معاش زندگي باشد.

سال 1357، با شهادت دوستش «علي عظيمي»، دچار يك تحول شخصيتي و رفتاري شد. از اين‌رو، خود را وقف خدمت به مردم كرد.

تقی، بسيج و جهاد را نهادهايي انقلابي و سازنده در جامعه مي‌دانست. او اغلب اوقات در جلسات مذهبي به سر مي‌برد. علاوه بر آن، در رشته وزنه‌برداري نيز فعاليت داشت.

پدرش در بيان تعهدات اخلاقي و شرعي اين فرزند نيك‌سيرتش می‌گوید: «از صداقت و امانتداري بالايي برخوردار بود. من آن روزها در باغ شخصي به نام «فخّاري» كار مي‌كردم. هر روز همسرم برايم ناهار مي‌آورد. يك روز كه تقي اين كار را به جاي او انجام داد، مقداري از ميوه آن باغ را برايش آوردم. او ناراحت شد و گفت: تو امانتدار باغ هستي. نبايد خيانت كني و براي من از آن باغ، ميوه بياوري.»

تقي در 16/7/1359 به خدمت سربازي رفت. او بعد از طي دوره آموزشی در شيرگاه و روستاي درازاب، راهی ديوان‌درّه كردستان شد.

او بعد از پايان سربازي در 16/7/1361، در 25 ارديبهشت 1363، با پوشيدن جامه پاسداري، مجدّد رهسپار جبهه كردستان شد و كارش را به عنوان راننده، در واحد ترابري آغاز كرد.

اما در 6 خرداد 1364 و در حين انجام مأموريت، به دليل سانحه تصادف در محور جاده هراز، به شهادت رسيد و با تشييع اهالي قهرمان‌پرور آمل، در «امام‌زاده ابراهيم» ‌اين شهر، آرام گرفت.

«مجتبي» از آخرين ديدار برادرش، اين‌گونه مي‌گويد: «آخرين باري كه به جبهه اعزام مي‌شد، با همه اقوام و دوستان خداحافظي كرد. تمام پس‌انداز خود را به پدر و مادر داد تا در ساخت منزل‌شان خرج كنند.»