*زندگی نامه شهید مسلم روزبه علمدار محلي*
نام پدر: باقر
«باقر و فاطمه» در 8 اسفند 1343، صاحب فرزندی شدند که نامش را «مسلم» نهادند.
مسلم دوره ابتدائیاش را در دبستان زادگاهش «علمدار محله» از توابع بهشهر گذراند. سپس با ورود به مدرسه راهنمایی «قدسی» در «کلاک»، به تحصیلاتش پایان داد.
در اوصاف اخلاقی او، همین بس که در برابر والدین، ادب و تواضع به خرج میداد و مطیع اوامرشان بود. با دیگران نیز، به نیکی و خوشخلقی رفتار میکرد.
او که پرورشیافته یک تربیت دینی بود، در ادای واجبات و مستحبات، اهتمامی خاص داشت و از محرمات، اجتناب میورزید. با قرآن نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.
زمزمه انقلاب که در شهر پیچید، او که نوجوانی بیش نبود، به جمع تظاهراتکنندگان پیوست و خواستار براندازی حکومت جور شد.
با آغاز جنگ تحمیلی، او در 20 خرداد 1361 در کسوت تکتیرانداز، راهی مناطق نبرد شد.
همزمان با عضویت در سپاه در 14 آبان 1362، به عنوان نگهبان در یگان حفاظت، به ادای تکلیف پرداخت.
در سال 1363، در کسوت تخریبچی گردان حمزه، به جبهه نبرد با دشمن عزیمت کرد.
سال 1364 با بازگشت به بهشهر، به عنوان نگهبان در واحد فرماندهی سپاه این شهر مشغول به خدمت شد.
او همچنین در کسوت محافظ «آیتالله جباری»[1]، راننده واحد موتوری پایگاه مریوان و تدارکات بهشهر نیز، خدمات ارزندهای از خود ارائه نمود.
در 16 خرداد 1367 به عنوان تکتیرانداز، با همراهی گردان اماممحمدباقر، مجدد در میادین عملیاتی حضور یافت.
همسرش «ساره بخشنده» از آن روزها میگوید: «من و مسلم، چهار سال زندگي مشترك داشتيم که حاصل اين ازدواج، دو فرزند به نامهاي «عباس و فريده» هستند. او هر وقت از جبهه به مرخصي ميآمد، روزشماری میکرد و ميگفت: مرخصي کی تمام ميشود تا زودتر به جبهه برگردم! ميگفتم: آقا مسلم! چرا اينقدر بيتابي؟ ميگفت: ساره جان! تو نميداني اسلام به من نياز دارد و بايد بروم؟ مسلم، عشق شهادت داشت.»
و سرانجام، مسلم در 4 تیر همین سال (1367) به آرزويش رسيد و خاک مجنون، نقطه عروجش گشت. خاكی که بعد از هفت بهار، پيكرش را به آغوش پرمهر خانواده بازگرداند. و اینک، مسلم سالهاست که در گوشهای از گلستان شهدای «امامزاده حسنرضا»ی خليلمحله بهشهر آرام گرفته است.