نام پدر : باقر
تاریخ تولد :1343/12/08
تاریخ شهادت : 1367/04/04
محل شهادت : جزیره مجنون

وصیت نامه

*وصیت نامه شهید مسلم روزبه*

 

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ

چه زیبا گفت استاد شهید مرتضی مطهری که شهید شمع تاریخ است اینک ما به سوگ پرافتخار عزیزی نشسته‌ایم که سالیاني هر چه کوتاه با سوز و گداز اسلام و امام زیست. و در آخرین لحظات جانش را نیز فدای راه و آیین قرآن و اسلام نمود. حال که به جبهه می‌رود و پای در چكمه می‌کنم و  سینه دشمن را نشانه می‌روم  نه به خاطر كينه و خصم بلکه برای احیای دینم و صدور انقلابم است از آن خدای بزرگ و متعالی می‌خواهم که مرا یاری کند تا در راه او گام بردارم و تمام وجودم در راه او باشد. در این راه که می‌روم هر گلوله‌ای که به تنم می‌خورد به یاد خدای تحمل می‌کنم و از او می‌خواهم که قدرت صبرو پایداری و طاقت به من عنایت کند.

 سلام بر پدر و مادر مهربانم که برای من زحمت‌های زیادی کشیده‌اند از خدا می‌خواهم که به آنها اجر عظیم عنایت فرماید و از آنها می‌خواهم که بعد از شهید شدن من لباس سیاه به تن نکنند و خدا را شکر کنند که فرزندشان در راه قرآن دین شهید شد. ای مادرم: عروس من بوده اسلحه من           حجله ام بود سنگر من

دوستان و خویشان: امروز زمان امتحان است دو جبهه وجود دارد یکی حسینی و دومی یزیدی.

از فرصت استفاده کنید و به جبهه حسین بپیوندید. قدر امام را بدانید چون اگر ندانید بر اثر کفران نعمت دچار بلاهای عظیم خواهید شد و دیگر قابل جبران آن نیستید. وقتی که من به شهادت رسیدم جنازه‌ام را به محل دفن برسانید و از تمام دوستان و آشنایان می‌خواهم که به پدر و مادرم تبریک بگویند نه تسلیت، و همین‌طور وصیت می‌کنم که بر جنازه‌ام کسانی نماز بگذارند که پیرو خط امام و آیت‌الله منتظری و خامنه‌ای و روحانیت مبارز مسئول بوده و در غیر این صورت چه بهتر است که جنازه‌ام بی نماز به خاک سپرده شود.

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.{} 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید مسلم روزبه علمدار محلي*

 

نام پدر: باقر

«باقر و فاطمه» در 8 اسفند 1343، صاحب فرزندی شدند که نامش را «مسلم» نهادند.

مسلم دوره ابتدائی‌اش را در دبستان زادگاهش «علمدار محله» از توابع بهشهر گذراند. سپس با ورود به مدرسه راهنمایی «قدسی» در «کلاک»، به تحصیلاتش پایان داد.

در اوصاف اخلاقی او، همین بس که در برابر والدین، ادب و تواضع به خرج می‌داد و مطیع اوامرشان بود. با دیگران نیز، به نیکی و خوش‌خلقی رفتار می‌کرد.

او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، در ادای واجبات و مستحبات، اهتمامی خاص داشت و از محرمات، اجتناب می‌ورزید. با قرآن نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

زمزمه‌ انقلاب که در شهر پیچید، او که نوجوانی بیش نبود، به جمع تظاهرات‌کنندگان پیوست و خواستار براندازی حکومت جور شد.

با آغاز جنگ تحمیلی، او در 20 خرداد 1361 در کسوت تک‌تیرانداز، راهی مناطق نبرد شد.

هم‌زمان با عضویت در سپاه در 14 آبان 1362، به عنوان نگهبان در یگان حفاظت، به ادای تکلیف پرداخت.

در سال 1363، در کسوت تخریب‌چی گردان حمزه، به جبهه نبرد با دشمن عزیمت کرد.

سال 1364 با بازگشت به بهشهر، به عنوان نگهبان در واحد فرماندهی سپاه این شهر مشغول به خدمت شد.

او همچنین در کسوت محافظ «آیت‌الله جباری»[1]، راننده واحد موتوری پایگاه مریوان و تدارکات بهشهر نیز، خدمات ارزنده‌ای از خود ارائه نمود.

در 16 خرداد 1367 به عنوان تک‌تیرانداز، با همراهی گردان امام‌محمدباقر، مجدد در میادین عملیاتی حضور یافت.

همسرش «ساره بخشنده» از آن روزها می‌گوید: «من و مسلم، چهار سال زندگي مشترك داشتيم که  حاصل اين ازدواج، دو فرزند به نام­هاي «عباس و فريده» هستند. او هر وقت از جبهه به مرخصي مي‌آمد، روزشماری می‌کرد و مي­گفت: مرخصي کی تمام مي­شود تا زودتر به جبهه برگردم! مي­گفتم: آقا مسلم! چرا اين­قدر بي­تابي؟ مي­گفت: ساره جان! تو نمي­داني اسلام به من نياز دارد و بايد بروم؟ مسلم، عشق شهادت داشت.»

و سرانجام، مسلم در 4 تیر همین سال (1367) به آرزويش رسيد و خاک مجنون، نقطه عروجش گشت. خاكی که بعد از هفت بهار، پيكرش را به آغوش پرمهر خانواده بازگرداند. و اینک، مسلم سال‌هاست که در گوشه‌ای از گلستان شهدای «امام­زاده حسن­رضا»ی خليل‌­محله بهشهر آرام گرفته است. 



[1] . مرحوم.