نام پدر : حسین علی
تاریخ تولد :1344/10/07
تاریخ شهادت : 1365/04/10
محل شهادت : مهران

زندگی نامه

                                 *زندگی نامه شهيد احمد رهنمايي*

 

نام پدر: حسين­علي

«يك روز در صبحگاه مشترك پادگان هفت‌تپه، اتفاقی همديگر را ملاقات كرديم. بعد، قرار گذاشتيم كه بعدازظهر مرخصي بگيريم و به اهواز برويم و در پادگان شهيد بهشتي بمانيم؛ كه همين­طور هم شد. ما فرداي آن روز به دزفول رفتيم تا اگر شد، آقاي «موسي مؤمن­نژاد» را ببينيم. بعد از صرف ناهار، مشغول استراحت در  نمازخانه بوديم كه هواپيماي عراقي، سه نقطه از مناطق مسكوني اين شهر را بمباران كرد. به پيشنهاد او، به كمك مجروحان رفتيم. او تا ساعت هفت شب، مشغول رسیدگی و انتقال مجروحان به بیمارستان بود. بعد با آن‌همه خستگي، به من گفت: ناصر! مي­خواهم خون خود را به آن­ها اهدا كنم. خلاصه ما آن شب در بيمارستان مانديم و فردا صبح به هفت‌تپه برگشتيم.»

با خاطرات «ناصر محسني كله­بستي»، گذري به تقويم زندگاني هم‌رزم ديرينش «احمد رهنمايي» می‌زنیم؛ آن­گاه كه در هفتمين پگاه از زمستان سال 1344، با قدومش، كاشانه «حسين­علي و كبري» را گرمايي ديگر بخشيد.

دوره ابتدائي احمد در زادگاهش «بابلسر» سپري شد. سپس، با ورود به مدرسه راهنمايي «عبدالوهاب نوربخش» در اين شهر، به تحصيلاتش پايان داد.

در روزهاي پرفروغ انقلاب، احمد، علی‌رغم سنّ كمش، هم­پاي ديگر تظاهرات­كنندگان فرياد دادخواهي سر داد و خواستار براندازي حكومت طاغوت شد.

با ظهور انقلاب و سپس، آغاز جنگ تحميلي، او در 4/3/1361 در كِسوت تك­تيرانداز، راهی جبهه مريوان شد و به مدّت دو ماه در اين منطقه به سر بُرد.

احمد از مهر 64، به عنوان نيروي ويژه بسيج مشغول به خدمت شد. تا اين­كه در 17 اسفند همین‌سال(64)، به عضويت سپاه بابلسر در آمد. او به سِمَت مسئول دبيرخانه پادگان المهدي چالوس منصوب شد.

مسئوليت دبيرخانه واحد پرسنل بسيج ساري و معاونت دسته در عمليات بدر، از ديگر خدمات ارزنده او به شمار مي­رود.

احمد با حضور در عمليات افتخارآميز والفجر 8، دچار جراحت شده، در بيمارستان اهواز بستري گشت.

به گفته خانواده، «احمد تابع رهبر زمانش بود و رفتن به جبهه را تكليف شرعي مي­دانست. علاوه بر آن، به ما نيز توصيه مي­كرد كه سنگرها را خالي نگذاريم.»

و عاقبت، احمد در 10/4/1365 در سِمَت مسئول تبليغات گردان امام‌حسين(ع)، طي عمليات كربلاي 1 در مهران، شربت شيرين شهادت را نوشيد؛ و سپس با بدرقه همسرش «سيده‌زبيده اسماعيل­نسب» و دو يادگارانش «مصطفي و مرتضي»، در امام­­زاده ابراهيم زادگاهش آرام گرفت.


وصیت نامه

                                       * وصیت نامه شهید احمد رهنمائی*

 

«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»

((گمان مبرید آنانی که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، بلکه زنده اند و در نزد خدایشان روزی می خورند.))

با سلام به حضرت خاتم الانبیا یعنی محمد بن عبدالله و ائمه اطهار از علی (ع) تا مهدی و درود به نایب بر حقش حضرت صاحب، حضرت آیت الله الامام حاج روح الله الموسوی الخمینی و درود به قائم رهبری آیت حق منتظری و سلام به ارواح طیبه و پاک تمامی شهدا از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی خصوصاً شهدای عملیات والفجر هشت و والفجر نه.

پروردگارا، این بنده حقیر با کوله باری پر از معصیت و عصیان بر نفس خودم رو به سوی تو آمده ام. بارالها، بنده ای هستم توانی از خود ندارم و نه توان در مقابل عذاب جهنم، بار خدایا تو بخشنده و رحیمی حال که بر من ترحمی کرده ای و مرا با مرگ سرخ خود سوی خود خوانده ای و میعادگاه مان را در جبهه مقرر داشته ای، بر خودم مباهات می کنم و سر و پیکر خون آلود را بر روی زمین گرم (جنوب) و یا (غرب) کشورم می گذارم. تو را سپاس می گویم که مرگی را که یک عمر در انتظارش نشسته بوده و مرگ سرخ در راهت را به من ارزانی داشته ای. پروردگارا به تو پناه می برم از دشمن و منافقین که برای هر سخن حق، کلام باطل را اندیشیده اند و برای هر انسان مؤمنی ---- را تدارک دیده اند. پروردگارا، اگر در عبادت عملم اندک است، اما امید به کرم تو بسیار دارم. خداوندا، چگونه از درگاه تو محروم و ناامید برگردم در حالی که به کرم و احسان تو امید وافر دارم.

ای خدای بزرگ اکنون که قدم در میدان نبرد نهاده ام، در حالی که می دانم در محضر تو و در معرض آزمایش تو هستم، نمی دانم اکنون که برای دفاع از کیان اسلام و حریم قرآن به این مکان آمده ام، آیا موفق خواهم شد و به سعادتی که در انتظارم است، دست خواهم یافت یا خیر؟

در هر صورت آنچه مربوط به من و قدرت فکری و بدنی من است در طبق اخلاص می نهم و از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نخواهم کرد و آنچه مربوط به ذات بی زوال کبریایی است به خود او واگذر می کنم تا هر چه مصلحت بداند مشیت اش تعلق گیرد، عمل کند. به هر حال چه این سعادت دست دهد و چه ندهد، پیروزی نهایی از آن ماست، چرا که قرآن هادی ما و امام عصر ناجی ماست.

حال سخنی با امت شهیدپرور، دوست دارم با این فرصتی که برای من ایجاد شده و دردها و حرف های دلم را بیان نمایم تا شاید به سمع عده ای از خفتگان به ظاهر مسلمان برسد و فطرت خفته شان را بیدار نماید.

آری، منظور به آنهایی است که چشم به زینت و ظواهر دنیا دوخته اند و از بهشت آخرت پروردگار غافلند و به آنهایی که خودشان را مسلمان می دانند که فی الواقع چنین نیستند و خودشان را جا زدند. موضوع عرایضم پیرامون جنگ است. ابتدا بیان می کنم، بعد از اینکه انقلاب اسلامی ما به پیروزی رسید و امت توانسته اند حاکمان طاغوت را متلاشی کنند. آمریکا و عوامل مزدورش همچون صدام به کشور ما تجاوز کرده اند و با وسیله ساختن صدامیان داخلی، جنگ را بر ما تحمیل کردند و با این امید که ارتش ایران طاغوتی و سپاه آن کم تجربه و بی سلاح است قصد برگرداندن نظام طاغوتی را داشتند. ولی غافل از اینکه نیروهای رزمنده و دلاور ما اعم از ارتش و سپاه مجهز به سلاح ایمانند و از هیچ قدرتی بیم ندارند و دشمنان قسم خورده انقلاب ما فکر این را نکرده بودند که ملت ما از بسیجی پانزده ساله اش گرفته تا پیرمرد 65 ساله اش تا آخرین قطره خون در میدان رزم، پایداری و استقامت و موضع به حق انقلاب دفاع خواهند کرد. هر چند عده ای هنوز موضع به حق مردم شهید داده ما را درک نمی کنند ولی اینان هم بدانند که اگر جنگ به نفع صدام پایان پذیرد، صدام چون گذشته که به پیر و جوان و زن و مرد و نوزاد ما رحم نکرد به او هم رحم نخواهد کرد و برای رضای اربابانش دست به هر جنایتی خواهد زد از آنان می خواهم در حالی که خوابند و شعور انقلابی ملت ما را درک نکرده اند، سوال کنم؟ مگر قیامتی وجود ندارد؟ مگر ما مخلوق خدا نیستیم؟ مگر قرآن ما پیغمبر ما داستان معاد را برای ما بیان نکرده اند؟

مگر ما اعتقاد به اینها نداریم؟ پس چرا ادعای مسلمانی می کنیم ولی در خط انبیاء و امامان نیستیم؟ چرا هنوز یک عده محکم چسبیده اند به مال و مقام و زرق و برق دنیا؟ ای برادر و ای خواهر! این دنیا فریبنده است، هر لحظه ای که حیات می کنیم، در این دنیا شیطان همراه ماست. من که همیشه از خدا می خواهم مرا لحظه ای به خودم وا مگذار، چون در همان یک لحظه شیطان در تلاش ضلالت ماست.

و اما اهالی شهیدپرور محله شهید رزقی، به خدا قسم شما امتحان خود را با دادن شهدای زیاد، مثل کاظم، حسین ها، علی و عین الله، قاسم، بهمن، شهرام و ابراهیم در مقابل خداوند منان، پس داده اید. جبهه ها را با کمک خود از مال و جان حفظ کرده اید، ولی ای عزیزان مواظب باشید غرور شما را نگیرد. گروه های مقاومت را تقویت کنید. با شورای اسلامی همکاری کنید و انجمن اسلامی را تشکیل و تقویت نمایید. خدای ناکرده کارهایی نکنید که دل مادران شهید را به درد بیاورید. به خانواده های شهدا سر بزنید و آنها را دلداری دهید و دست نوازش بر سر فرزندان شهیدان بکشید. مجالس دعای کمیل را مثل همیشه برگزار کنید. دعای توسل را مثل همیشه بپا دارید. در ایام محرم به یاد من باشید. دعای کمیل هم همینطور. به برادر شالیکار بگویید و سلام مرا به او برسانید و در ایام محرم و در دعای کمیل ما را فراموش نکند و برای ما هم دعا کنید. به برادر قلی تبار بگویید که در مراسم من مداحی کند و همچنین به برادر صادق نسب بگویید در مراسم ها ما را فراموش نکند و نیز به خانواده های شهدای محل بگویید، سلام تان را به فرزندانتان و همسرانتان می رسانم و اما عمه گرامی و دختر عمه های محترم، سلامتان را به قاسم رسانده و به او خواهم گفت که شما عزیزان زینب وار پیام او را می رسانید و حجاب خود را مثل همیشه حفظ می کنید. در خاتمه عزیزانم به خانه ما بروید و آنها را دلداری دهید.

و اما همسر شهید قاسم غلامحسینی، خواهر، دیگر شما تنها نیستید و ای حسین، تو هم تنها نیستی، زیرا همسرم، همدرد و هم غم شما و فرزندم، مصطفی و ...، همدرد حسین و ... شده است. سلامتان را به قاسم رسانده و به او خواهم گفت از مقاومت و صبر تو در مقابل این مصیبت مادران شهید. خداوند شما را حفظ فرماید.

ولی از شما مادران شهداء محل می خواهم، بجای مادرم، برایم گریه کنید و از همسرم و فرزند و یا فرزندانم مواظبت کنید. مادر شهید کاظم رزقی و قزوینی و دختر عمه گرامی که بجای عمه من بوده ای، به شما می گویم، مصطفی، مصطفی، مصطفایم را خوب مواظبت کنید، زیرا شما بجای مادرم برایم بوده اید. و در پایان از اهالی محترم محل و شهر که مرا می شناسند، می خواهم اگر از من طلبکارید به پدرم رجوع کنید و اگر در مدت زندگی م در محل از من بدی دیده اید، امیدوارم حلالم کنید و ببخشید.

«خداحافظ شما، احمد رهنمائی»   

و اما چند کلام با پدر عزیزم صحبت کنم، پدرجان من نمی دانم که چطور از زحمات شما تشکر و قدردانی کنم. ولی پدرجان تو را به خد مرا حلال کن، بخاطر آن اذیت هایی که شما را کرده ام. پدرجان، شما خیلی برای من زحمت کشیدی، ما را بزرگ کردی، خداوند شما را حفظ کند. پدرجان، تنها سفارش من به شما این است که هر وقت خبر شهادت من به گوشت رسید، وضو بگیرید و دو رکعت نماز شکر بجای آورده و در مصیبتم صبر و استقامت داشته باش. نمی گویم گریه نکن، چرا گریه بکن ولی در خفا. پدرجان، هر وقت گریه می کنی، به یاد من گریه مکن. گریه ات را بخاطر علی اکبر حسین و قاسم ابن الحسن و ابوالفضل و 72 تن شهدای کربلا و شهدای انقلاب گریه کن، زیرا خون من رنگین تر از خون آنان نبوده است. پدرجان، من فقط می توانم شمه ای از زحمات شما را جبران کنم. اگر خدا توفیق شفاعت را به ما داده است، شما را حتماً شفاعت خواهم کرد. ولی پدرجان یک سفارش دیگری که دارم، همسر و فرزندانم را اول به خدا و بعد به شما سپرده ام. پدرجان، بجای مادر مرحومم از آنان مواظبت کن. پدرجان، شما را به پسرم مصطفی سفارش می کنم. خوب او را تربیت کن و زود برایش ازدواج بکن و او را به مدرسه طلبگی بفرست و از او یک روحانی واقعی بساز و یا او را یک پاسدار واقعی پرورش بده که او محتاج محبت های پدری شماست. از همسرم خوب مواظبت کن و دلشان را نشکنید. پدرجان، من شما را به عنوان وصی تام الاختیار قرار داده ام. امیدوارم که به وصیت هایم خوب جامه عمل بپوشانی. پدرجان، مسائل دیگر بوده است که باید با شما صحبت کنم. در یک ورقه جداگانه نوشته ام و امیدوارم که خداوند شما را در راه خدمت به خداوند و خلق خدا مصمم و استوار نگه دارد. پدرجان، گوش به حرف دیگران ندهید. کار خودت را بکن ولی صادقانه، عدل را رعایت کن، منظورم را می دانی. پدرجان، در وقت نماز برای آمرزش گناهانم دعا کن و اما پدرجان، یک وصیت مهم، امام، امام، امام را تنها نگذارید. جبهه، جبهه، جبهه را گرم نگه دارید. به سهم خودت کمک، کمک، کمک به جبهه را فراموش نکن که خداوند اجر اخروی به شما خواهد داد. پدرجان، نماز جمعه را فراموش نکن. در خاتمه امیدوارم که هر بدی در طول زندگی از من دیده ای، مرا حلال و ببخشید. سلام مرا به پدربزرگم برسان و به او بگویید که خداوند سرنوشت را اینطور قرار داده است که داغ چندین جوان را بکشی. خداوند انشاءالله به او صبر عطا فرماید.

پدرجان، امیدوارم خداوند توفیق  دهد تا شما را شفاعت کنم، انشاءالله. و اما مادر گرامی، شما در این مدت کوتاهی که از ما نگهداری می کردی، خیلی زحمت برای مان کشیدی. خداوند شما را اجر اخروی بدهد. ما در جان تو نامادری من نبودی، بلکه مادرم بودی. مادر جان، شما را سفارش می کنم درباره همسرم و فرزندانم، خوب از آنها مواظبت کن و بر گونه های او بوسه بزن و او را نوازش کن که او احتیاج به محبت دارد. مادرم، امیدوارم که در مدت کوتاه زندگی از من بدی دیدی، امیدوارم مرا عفو و حلالم کنید. خداحافظ.

سخنی با برادران و خواهرانم:

برادران و خواهران عزیزم، امیدوارم که در پناه خداوند متعال به کار و کوشش خود در جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایران موفق و مؤید باشید. برادرانم، من شما را به یک کلمه سفارش می کنم که امام، امام، امام را تنها نگذارید و پشت و پناه او باشید و اگر سعادت اخروی می خواهید، در او ذوب شوید. چنانچه او در خداوند ذوب شده است. عزیزنم یک سفارش دیگر اینکه به خانه پدرم سری بزنید و او را دلداری دهید. هر چند او مردی صبور در مقابل مصیبت هاست و دیگر اینکه عموی باوفایی برای پسرم باشید که او هر وقت شما را ببیند، احساس یتیمی یا تنهایی نکند. از این پس مشکلات شما عزیزان، داداش خسرو و داداش علی و داداش صمد و محمود برایم عزیزتر و گرامی تر بوده اید. من جداً شرمنده محبت های شما عزیزان هستم و انشاءالله در آخرت خداوند ساختمانی برای شما بنا کند که از آتش و گرمای فردای قیامت در امان باشید. چرا؟ چون شما برای یتیمان عمویت خانه ساختی. داداش جان، اگر در طول زندگی از من بدی دیدی و چیزی شنیده ای، امیدوارم مرا حلال کنی. خداحافظ.

و ای خواهرانم، شما نور چشمان من بوده اید. شما عزیزان، جای مادرم بوده اید. در مقابل مصیبت من صبر و استقامت داشته باشید و از خداوند تشکر و قدردانی کنید و من در راه او به شهادت رسیده ام. خواهرانم، من راضی نیستم که کسی بگوید که خواهران احمد رهنمائی حجاب خوبی ندارند. من فردای قیامت دامن شما را می گیرم. حجاب خود را داشته باشید که فردای قیامت باید جواب زهرا(س) را بدهید. عزیزانم، به خانه ام سر بزنید و همسرم را دلداری دهید و مصطفی را در آغوش بگیرید و او را محبت کنید که او احتیاج به محبت دارد. و در خاتمه اگر ناراحتی و یا بدی از من دیده اید، مرا حلال کنید. به امید پیروزی رزمندگان اسلام.

و اما همسرم، نمی دانم که چه برایت بگویم و از چه برایت صحبت کنم ولی این را باید بگویم از این پس مسئولیت شما خیلی سنگین می شود چون باید هم مادر فرزندان و یا فرزندم باشی و هم پدر آنان. همسرم، در طول زندگی زناشویی که با هم داشته ایم، در مدت سه سال، خیلی در سختی زندگی کردی و با کمبود و مشکلات ساختی و سخنی بر زبان نیاوردی. همسرم، خیلی تو را ناراحت کردم، امیدوارم که خداوند در مقابل این مصیبت به شما اجر اخروی بدهد و به شما صبر عنایت فرماید. همسر مهربانم، من نمی دانم با چه زبانی از شما همسر باوفایم تشکر کنم ولی فقط می توانم این را بگویم، اگر خداوند اجر شهادت را به من داده و به من توفیق شفاعت داده است، شما همسر خوب را حتماً شفاعت خواهم کرد. همسر مهربانم، شما بعد از من در سرنوشت زندگی خود مختار هستید. می خواهید به خانه پدری بروید و یا خانه خودم بمانید تا موقعی که در خانه من هستید، زمین خانه متعلق به شماست وگرنه متعلق به فرزندانم و یا فرزندم می باشد. همسرم، فقط از شما یک خواهش دارم، اینکه فقط مواظب فرزندانم باشید و خوب آنها را تربیت کن که فرد خوبی برای جامعه ما باشند. همسرم، مصطفی را به حوزه بفرست و زود برایش ازدواج کن که آرزویم همین است در قبال او. در خاتمه، همسرم، اگر در طول زندگی از من بدی دیدی، حتماً مرا ببخش و حلالم کن و برایم دعا کن و طلب آمرزش از خدا برایم کن. از پدر و مادرت بخاطر زحمت هایی که برایم کشیدند تشکر و قدردانی کن. خداوند آنها را حفظ کند. خداحافظ.

«خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار.»

                                                             «احمد رهنمائی»

             ***************************************************