نام پدر : اسداله
تاریخ تولد :1337/05/20
تاریخ شهادت : 1361/01/05
محل شهادت : جنگل ارزفون

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید نصرا... رمضان نژاد*

 

 

اناالله و انا الیه راجعون – انا الحیوه عقیده و جهاد- زندگی عقیده و جهاد در راه خدا است.

موضوع: وصیتنامه اینجانب نصرا... رمضان نژاد فرزند اسدالله تاریخ تولد 1337 دلم می خواهد پرواز کنم گویا سرشتی در من نهفته بود که تصمیم به تکامل پرواز خدا گونه شدن دارم آرزو دارم که جهاد فی سبیل الله کنم.

اینجانب سخنی با پدر و مادر و برادران و خواهران و زنم و دوستان دارم هر آن در انتظار روزیم که گلوله ای از تفنگ دشمن خارج شده و بر سینه سپر کرده ام قرار گیرد. و در ضمن از مرگ بی ثمر می ترسم لکن آرزویم این است مرگم نیز بتواند سازندگی داشته باشد. اگر شربت شهادت نصیبم شود انتظارم از پدر و مادر و دیگر عزیزان این است که قربانی خود را در پیشگاه خداوند و نزد پیامبران رهبر کبیر و امام زمان و همرزمانم خوار نکنند و دوست دارم که کسی بر من نگرید من مال کسی نیستم من از آن خدایم و هر وقت اراده کنم بسویش خواهم رفت البته اگر لیاقتش را داشته باشم.

نساء 78/ اینما تکونوا یدریککم الموت و لو کنتم فی بروج[]

یعنی هر کجا باشید گرچه در دژهای استوار و سخت مستحکم مرگ شما را در می رباید.

نحل 61/ فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه و لایستقدمون.

پس چون اجلشان فرا رسد نه آنرا ساعتی پس و نه پیش میاندازد.

مرگ ... معبر و پل انتقالی انسان از جهانی به جهان دیگر (آخرت) است.

وصیت من این است دلهای خودتان را به خدا پیوند دهید و هر نفسی که می کشید خدا را یاد نکنید و قرآن را از خود جدا و تنها نگذارید.

باتقدم احترامات و آن کسی که خون خود را در راه اسلام فدا کرد.

نصرالله رمضان نژاد

ما طفیل مکتبم و معلم ما حسین                              قرآن کتاب درس و شهادت []

ما از تبار ابوذر و عمار رفته ایم                               رزمندگان مکتب الله اکبریم

شیران بیشه هائیم و خدا هست یارمان                      پاینده است مکتب پر اقتدار ما


زندگی نامه

شهيد نصرت­ الله رمضان­نژاد

فرزند: اسدالله

«اَسدالله»، كشاورز بود و «احترام»، خانه­دار. زوج متديّن و زحمتكشي كه در 20 خرداد ماه سال 1337 صاحب نوزادي شدند با نام «نصرت­ الله».

خردسالي­ اش در كوي و برزن «گرجي­ پل» از توابع ساري خاطره شد و دامان پرمحبت خانواده.

وي دانش­ آموز پايه سوّم متوسطه در دبيرستان «امام خميني» ساري بود كه به ترك تحصيل روي آورد. ناگفته نماند كه در كنار درس خواندن به شاگردي در يك مغازه نيز مشغول بود.

علاوه بر آن در برق­كاري، جوشكاري و رانندگي هم تخصّص­ داشت. نصرت­الله در سال 1356، جهت طي دوره سربازي به مركز آموزشي چهل­ دختر عزيمت كرد. مدّت 8 ماه هم در گروه جوانمردان ژاندارمري خدمت كرد. اين انقلابي پرشور،‌ مدّتي بعد نيز با توزيع اعلاميه­هاي امام خميني به صفوف انقلابيون پيوست.

«فيض­ الله» از آن روزهاي برادرش مي­گويد:

«نصرت ­الله قبل از پيروزي انقلاب، درس طلبگي مي­خواند، از اين­رو تحوّلي در درونش به وجود آمد. او در سال 1356، رساله امام خميني را به منزل آورد و من از روي آن، رونوشت كردم.»

وي در 9/2/1359 به عضويت رسمي سپاه درآمد و در واحد عمليات مشغول به خدمت شد. سپس از 13 آذر ماه همين سال به مدت يك ماه به عنوان آر.پي.جي­زن در سرپل ذهاب به سَر بُرد.

اين پاسدار دلاور مازندراني از 15/12/1359 الي 15/2/1360 با سِمَت فرماندهي گروهان از گردان يارسول (ص)، راهي اهواز شد.

اعزام بعدي وي در 16 ارديبهشت ماه همين سال و در كِسوت تخريب­چي شكل گرفت كه منجر به جراحت­ش در آبادان و بستري شدن او در بيمارستان طالقاني همين شهر شد. مسووليت زندان مهاباد و ايستگاه پمپ بنزين سنندج از ديگر خدمات ارزنده نصرت­ الله به شمار مي­رود.

اين رزمنده سرافراز، سرانجام در 5/1/1361 با سِمَت مسوول دسته در جنگل پهنه­ كلا، توسط منافقين كوردل به فيض عظيم شهادت نائل شد. گلزار شهداي «امام­زاده عباس» ساري، اينك سال­هاست كه تنها ميعادگاه «مائده» و پدر شهيدش است. و امّا بشنويم از «فاطمه ابراهيمي»:

«به خاطر صداقت و ايمان­ش با او ازدواج كردم. ما مدّت 6 ماه زندگي مشترك داشتيم. هميشه مرا به حجاب و نماز اول وقت سفارش مي­كرد و مي­گفت: حضرت فاطمه (س) را سرلوحه زندگي خودت قرار بده.»