نام پدر : محمدعلی
تاریخ تولد :1342/03/03
تاریخ شهادت : 1362/12/01
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

 

همانا خداوند از مومنان جان ها و اموالشان را به بهای آن که بهشت برای آنان باشد خریده، همان کسانی که در راه خدا پیکار می کنند، پس دشمن را می کشند و خود در راه خدا کشته می شوند. خدا آنان را بر عهده خود در تورات و انجیل و قرآن وعده بهشت داده است وعده ای حق؛ و چه کسی به عهد و پیمانش از خدا وفادارتر است؟پس از مومنان به این داد و ستدی که انجام داده اید، خوشحال و شاد باشید و این است کامیابی بزرگ. (سوره توبه/ آیه 111)

خداوندا! به عزت و جلالت قسمت می دهم از گناهان من در گذر و مرا جزء شهدای خودت قرار بده. پروردگارا! شکر تو را که راه جهاد در راه خودت را  به من آموختی و این سعادت نصیبم کردی که در جهاد در راه تو شرکت کنم و با دشمنان دین مبین اسلام به ستیز بپردازم.     

سخنی با پدرم، پدرجان، امیدوارم که مرا حلال کنی، اگر اذیت کردم در گذر، که شاید خداوند هم  بگذرد. پدرجان، شکرگزار درگاه پروردگار منان باش که چنین سعادتی را نصیب کرد که در راه خود او جوانت را فدا کنی. پدرجان، نکند لحظه ای از رفتن من ناراحت شوی، اگر دلت برایم تنگ شد دلت را به پیش پدر یازده شهید ببر. باز شکرگذار باش که چنین لیاقتی را خدا به ما داد که از خانواده شما هم یک نفر فدای اسلام شود. پدرجان، وصیت من این است به تو پدر بردبار و صبور که پشتیبان امام باش که اگر او نباشد دوباره اسلام به دست ظالمین می افتد. پدرجان! مسجد را محکم حفظ کن و با صبر و استقامت تو دهنی به دشمنان اسلام و امام و انقلاب بزن. پدرجان، مادامی که در حیاتی شعارت فقط الله اکبر، خمینی رهبر باشد و بس.

و حال سخنی با مادرم؛ به فردی که عمری را بر سر بالین من بود و نگهدار من بود. مادرجان، ناراحت نشوی، اگر دیدی دلت برایم تنگ شد دلت را ببر پیش حاج قاسم، با مادر حسین صحبت کن، آیا مگر غیر از این است که همه باید بسوی او هجرت کنیم، پس چه هنر که از این طریق هجرت کنیم. مادر، من عاشق شدم، من عاشق اباعبدلله شدم، بدان و خوش حال باش که تازه فرزندت به آرزویش رسیده، آرزویی که مدتی در انتظار نشسته بود. مادرم، در زندگی فقط به یاد خدا باش و بس. در محله و هر جایی دیگر که رفتی فقط از اسلام و امام پشتیبانی کن که او هم تنها یاور مستضعفان جهان است. او را همیشه دعا کن و به یاد رزمندگان اسلام باش.

حال سخنی با خواهرانم؛ خواهران عزیزم، فکر نکنید برادرتان از میانتان رفته، به یاد سلامتی امام باشید. خواهران عزیزم زینب وار در جامعه به تبلیغ اسلام بپردازید، چرا که ما هرچه داریم از اسلام و انقلاب داریم. به هر حال مرا حلال کنید که زیاد اذیتتان کردم.

سخنی با برادرم عبدالله جان، برادر عزیزم، امیدوارم که برادر بزرگترت را حلال کنی. برادرجان، من موجبی بودم برای ناراحتی تو و خانواده، عبدلله جان، بعد از پدر تو سرپرست خانه می باشی، نکند یک وقت خدای نکرده اجازه بدهی که مادر ازت برنجد، بخودت چنین اجازه ای را بدهی که خواهرانت در صف نان و ... بایستد. عبدالله جان، کمک پدر باش و قدر آنها را بدان که گران قیمت ترین هدیه در زمین، پدر و مادر می باشند. از خواهران نگهداری کن، نگذار سر اندک چیزی ناراحت شوند و گریه کنند.

سخنی با دوستان و همکلاسی هایم؛ برادران عزیزان، یاوران، ای کسانی که آینده کشور بدست شما خواهد افتاد! عزیزان هر جا که هستید به درس خود ادامه دهید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم فرمود: «ز گهواره تا گور دانش بجوی» برادران بپرهیزید از گناهان، بپرهیزید از غیبت کردن. هر کس از من بدی دیده به بزرگی خودش مرا حلال کند؛ زیرا دیگر نمی توانم که در بین شما حاضر شوم و از همگی حلالیت بطلبم. پس مرا حلال کنید. پدرو مادرم در مرحله اول امیدوارم که خداوند این هدیه ناقابل را از شما به درگاهش قبول کند و امیدوارم و از خداوند می خواهم که خون هزاران شهید و هم چنین مرا وسیله ای قرار دهد تا کسانی که هنوز از انقلاب ناراحت اند به سر فکر آیند و پشتیبان امام و انقلاب شوند و از خدا می خواهم که فامیل و افراد محل را به راه راست هدایت فرماید، همان راهی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به ما آموخت. پدر و مادرم از همه حلالیت بطلبید و بخواهید که مرا ببخشند مرا در گلزار شهدا بهشت فاطمه دفن کنید و بالای سرم در موقع دفن زیارت عاشورا را قرائت کنید. 3 سال برایم نماز بدهید بخوانند و 3 سال روزه بگیرید. انشاء الله که خداوند به تمامی خانواده شهدا صبر عنایت بفرماید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار،

از عمر ما بکاه بر عمر رهبر افزا،

رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما،

مجروحین معلولین شفا عنایت فرما

فرج امام زمان را نزدیک بگردان

التماس دعا، امام را دعا کنید.

و السلام علی من اتبع الهدی

محمد علی اسلامی، متولد 1342

مهر تو را به عالم امکان نمی دهم                       این گنج پر بهاست ارزان نمی دهم        

جان می دهم به شوق وصال تو یا حسین                تا بر سرم قدم ننهی جان نمی دهم    

گردان شهید بهشت فاطمه 1362/12/01 


زندگی نامه

شهید محمد قلی اسلامی، فرزند محمد علی در تاریخ 1342/03/03 در

روستای للرد از توابع شهرستان نکا در استان مازندران دیده به جهان گشود.

او فرزند اول خانواده بود و پدرش نام او را از نام جدش گرفت. وی کودکی را

به بازی و شادی سپری کرد، سپس در کنار پدر به کار کشاورزی و دامداری

پرداخت. در سن 9 سالگی گوسفندان را به چرا می برد و حیوانات را بسیار

دوست داشت. در سن 14 سالگی به شهید آباد رفت و به گله داری

پرداخت. محمد قلی بسیار نیرومند و قوی بود و صبر و تحمل بالایی داشت.

پس از مدتی به پیشنهاد یکی از دوستان در کارگاه نجاری مشغول به کار

 

شد. وی به خاطر دوری از خانواده و غریب بودن در شهر، در خانه آقای

موسوی، یکی از آشنایان مورد اعتماد سکونت کرد.

 

شهید چون هوش و استعداد بالایی داشت در کار نجاری موفق شد و استادکارش از او بسیار

راضی بود. وی بسیار کارش را دوست داشت و جوانی سخت کوش بود و از همین راه امرار

معاش می کرد. با پول کارگریش زمینی در شهر خرید و آن را ساخت.

با فرا رسیدن موعد خدمت، لباس رزم پوشید و با افتخار راهی خدمت مقدس سربازی گردید. وی پس از طی دوره آموزش مقدماتی راهی جبهه های حق علیه باطل شد. در منطقه تا کلاس دوم نهضت درس خواند. بسیار منظم و تمیز بود. در طول عمر کوتاهش نسبت به خانواده بسیار محبت می کرد و با آنها با احترام برخورد می کرد.

این سرباز فداکار ارتش اسلام پس از رشادت ها و فداکاری های بسیار در میدان نبرد حق علیه باطل، در هفته آخر خدمت، در سن بیست و یک سالگی در تاریخ 1362/12/01 به دست دشمن دون صفت به فیض عظمای شهادت نائل گشت. پیکر پاک و مطهر این شهید سرافراز میهن پس از تشییع در بهشت فاطمه شهرستان بهشهر به خاک سپرده شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.