نام پدر : شعبانعلی
تاریخ تولد :1342/02/03
تاریخ شهادت : 1362/01/15
محل شهادت : جفیر

وصیت نامه

                                     *وصیتنامه شهید نورعلی اسلامپور کریمی*

 

                                                          بسم رب الشهداء و الصدیقین

اینجانب حقیری است بنام پاسدار نورعلی اسلامپور کریمی که بار گناه بر دوشم نموده و به جبهه پیکار حق علیه باطل را در پیش گرفتم شاید خداوند رحیم بر نداشته و باعث رستگاریم گردد.

 با درود و سلام بر امام زمان منجی انسان ساز نائب بر حق آن امام امت این مرد شکست ناپذیر بر قلب تپنده محرومان جهان مستضعفان دشمن جهان خواران که همچون شیر در مقابل ابر جنایتکاران شرق ایستاده و مقاومت می کند مثل حسین سردار شهیدان صلح با کفر را ننگ می دانند درود و سلام بر فرق شکافته شهید سلطانعلی احمد نژاد کریمی و سر شهید قربان محمد کریمی و بدن خونین پنجعلی طهماسبپور کریمی با خون وضو گرفتند تا اسلام را یاری کنند و از جان خود دریغ نورزیدند مثل شهیدان که مردانه با کفار می رزمند و تمام آرزوهایشان را به خاطر حفظ اسلام کنار می گذارند و دین مبین اسلام می شتابند و بخدای خویش می پیوندند. سلام بر همه شما شهدا درود و سلام بر امت شهید پرور که با جان عزیزان خود آبروی اسلام را خریداری کردند این روزها آفتاب عمر ما جوانان زود غروب می کند چه خوب این عمر در راه خدا باشد می خواهم بگویم امروز ندای هل من ناصر نائب تو خمینی کبیر بگوش می رسد ما جوانان آمده ایم تا به ندایش لبیک گوئیم که توسط خون تو و یارانت زنده شد یاری کنیم.

خدایا! من الان چهارمین بار به جبهه حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را به تو بفروشم تا الان با این حقیر رو سیه بار گناه معامله نکرده ای امیدوارم با این بار خریدار جانم تو باشی.

خدایا! حالا که توفیق دادی در این راه گام بردارم باز بار سفر بسته ام برای یاری اسلام بسوی تو آمده ام تو را به حق محمد (ص) و آلش قسم می دهم که مرا دیگر زنده به خانه و کاشانه ام بر نگردان دوست دارم در آخرین لحظه های زندگی ام بدنم و جسدم آغشته بخون در راه تو باشد.

خدایا! دیگر طاقت ندارم در این دنیای فانی و غرق گناه بمانم چون یاران رفته اند من تنها مانده ام یارانی چون سلطانعلی و قربان و پنجعلی داشتم مگر خون من از این عزیزان رنگین تر است.

 بار الها! تو را به سر بریده امام حسین (ع) تو را به بدن خونین برادرم پنجعلی قسمت می دهم مرا هم جزءاین بزرگمردان قرار بده. پروردگارا! این حقیر در پیشگاه مقدس تو سوگند یاد می کند تا آخرین قطره های خونم برای یاری دین تو فداکاری کنم و این جان ناقابل خود را در راهت فدا کنم هر چند خون این حقیر ارزش در مقابل اسلام را ندارد.

خدایا! اکنون در دل شب تنها با تو سخن می گویم و تو را شکرگزاری می کنم پس تو را شاهد می گیرم این هدیه ای که خود تو به این حقیر عنایت فرمودی آن جانم می باشد و چیزی بهتر از آن را ندارم تو را به مقربان در خانه ات این جان ناقابلم را در راهت خودت بگیر چون خودت می دانی من این راه را با آگاهی کامل انتخاب نمودم و از روی حرص به بهشت و یا ترس از دوزخ نیست فقط برای رضای توست و می خواهم رضای تو را بجا آورم بدین جهت با تمام وجودم شهادت را که سعادت بس بزرگ است می پذیرم چرا که شهادت حد نهائی تکامل یک انسانیت است که لباس سرخی است که عاشقان الله را به خود می زیبد.

خدایا! تو را شکر می کنم که توفیقم دادی که اسلام فقاهت را بشناسم و در خاموشی دنیا نروم به زندگی از دید دیگری نگاه کنم. خدایا توفیق بده جانم را فدای محمد (ص) و علی (ع) می باشد کنم مکتبی که به من فهماند ایدئولوژیم توحید افتخار می کنم جانم را فدای چنین مکتبی کنم چون من مرگ در راه خدا را دست و زندگی را جز جهاد در راه عقیده و شهادت را جزء بهترین نعمتهای می دانم چند وقتی است که دلم پرپر می کند و می خواهم به آنجائی بروم که ولی من است و از این دنیای تنگ و کوچک جدا شوم می خواهم به پیش امام حسین بشتابم و پیش سلطانعلی و قربان و پنجعلی بروم که لایق انسان است چند وقتی است احساس درد در دل دارم که نمی توانم در این دنیای باریک بمانم آرام به آنجائی بروم که شهدائی مانند بهشتی ها مطهریها، چمرانها و باهنرها دستغیب ها مدنی ها سلطانعلی ها و قربانها و پنجعلی ها رفته به خود اجازه نمی دهم در این دنیای لبریز از گناه بمانم این روزها هر ثانیه ای از عمرم می گذرد مانند تشنه ای هستم و به هر در و پیکری می زنم تا نانی بدست آورم این روزها عشق خدا وجودم را پر کرده دیگر نمی توانم طاقت بیاورم فعلاً احساس می کنم می توانم شاهد زیبای شهادت را در آغوش بگیرم و تا ابد از خود جدا نکنم می دانم شهادت بزودی نصیب من خواهد شد من لیاقت شهادت را در خود ندیدم ولی لطف و مهربانی پروردگار را نمی توانم به قلم بیاورم. من از زمانی توانستم به راه آنجا از معنویت و خصلتهای خوب برادر عزیزم پنجعلی استفاده کردم تا چند بار عازم جبهه شدم. و از امروز روز امتحان است شما خوشحال باشید که خداوند از شما قربانی قبول کرد این سعادت نصیب هر خانواده ای نمی شود شما بعد از شهادتم در هر کاری از لحاظ جلسات مذهبی و کمک کردن به جنگزدگان پیشگام باشید برای من کم خرج کنید.

مادرجان! روزی که خبر شهادت من به تو رسید نکند روحیه ات را از دست بدهی فکر کن روز عروسی ام است می خواهی فرزندت را داماد کنی می دانی من آرزوئی که نسبت به شهادت داشتم نسبت به عروسی نداشتم باید خیلی صبر داشته باشی تا مادران دیگر از تو درس بگیرند نمی توانم زحمات شما را جبران کنم شب تا صبح را در گهواره من بیدار کشیدی شرکت کن نگذار دشمنان اسلام خوشحال شوند و اگر چه جنازه ام بدست شما نرسیده هیچ گونه ناراحت نباشید چون ما در عملیاتها خیلی شهیدان گمنام داشته ایم مگر آنها مادر ندارند.

 برادران عزیزم! سعی کنید در راهپیمائیها فعالانه شرکت کنید جلسات مذهبی را ترک نکنید فرزندان خود را به اصول فقه سعی کنید در راهپیمائیها فعالانه شرکت کنید جلسات مذهبی را ترک نکنید فرزندان خود را به اصول فقه و خواهران عزیزم اول حجاب و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خود قرار دهید تو ای خواهران که برادر جوانت را از دست دادی تو هم چون زینب با حجاب راه برادرت را ادامه بده.

تو ای همسر عزیزم! سلام بر تو ای شیر زن، سلام بر تو ای هم داغ برادر دیده، هم داغ همسر، سلام بر تو ای زینب زمان که همچون کوه در برابر این همه مشکلات تحمل می کنی می دانم عزیزترین کس و جگر گوشه ات را از دست دادی خوشحال باش و هم خواهر یک شهیدی هم همسر یک شهید. از تو می خواهم حجاب را کاملاً رعایت کنی. این چند روز نامزدی اگر من بدی نسبت به تو کردم مرا می بخشی.

 سلام بر شما خواهران و برادران شهید پرور روستای کریمکلا! از شما می خواهم بر خوردتان در محل با همدیگر خیلی صمیمی و خالصانه باشد. ناراحتی های سابق را کنار بگذارید. دست در دست هم بدهید تا این کشور عزیزمان را از هر نظر غنی کنید. جلسات مذهبی و دعای بسیج را ترک نکنید. سعی کنید همیشه در نماز جمعه حضور پیدا کنید.

ای خواهران محل! وصیتم به شما زینبهای زمان این است حجاب خودتان را صد در صد حفظ کنید. برادری را که در سر خیابان می بینید فکر کنید برادر خودتان را می بینید.

ازبرادران و خواهران می خواهم تا آنجا که برایشان امکان دارد نماز را در مسجد به جماعت بخوانند چون نماز نردبان قرب الهی است این نماز است که انسان را نزدیک می کند از تمام برادران می خواهم بسیج را ترک نکنند. این بسیج است که کشور اسلامی را از شر این همه جنایات نجات می دهد البته به یاری خدا. انجمن اسلامی شهید چمران را حمایت کنید و نگذارید انجمن اسلامی خالی بماند چون انجمن اسلامی بهترین عزیزان خود را از دست داده است شما جای خالی آن عزیزان را پر کنید.

ای برادران و عزیزان محل! سعی کنید در خیابانها شوخی نکنید احترام بزرگان را داشته باشید سعی کنید به خودسازی هم دست بکار شوید ضمن اینکه خودتان را می سازید دیگران را هم بسازید.

از برادران انجمن اسلامی می خواهم که انجمن اسلامی را از نظر تبلیغاتی خیلی تقویت کنند جوانان عزیز را ببرند انجمن اسلامی بسازند.

برادران! در جلسات خیلی قاطع باشید نگذارید جلسات با انجمن اسلامی بهم بخورد حتی اگر با هم بنشینید یک حدیث هم بگوئید کلی ارزش دارد در کارهایتان با همدیگر مشورت کنید تا کارهایتان با نظم بهتر پیش برود هر کاری را شروع می کنید اول به یاد خدا باشید تا رضایت خدا در آن کار جلب شود حتی حرف زدن شما در جلسه و خندیدن شما در جلسه برای خدا باشد نکند خدای ناکرده جلسات انجمن اسلامی بهم بخورد تا انجمن خود بخود لغو شود و شهید پنجعلی زحمت زیادی برای انجمن اسلامی کشید از روحانیت متعهد پشتیبانی کنید در خط ولایت فقیه باشید.

ای ملت شهید پرور مسلمان! بدانید تنها راهی که می تواند برایتان افتخار جاوید بجای گذارد اطاعت مطلق شما از ولایت فقیه است. امام امت نائب بر حق امام زمان را تنها نگذارید امام را دعا کنید، دعا کنید، دعا کنید. احترام خانواده های شهدا را داشته باشید و وقت دارید بر سر مزار شهدا بروید تا شهدا از شما راضی باشند.

در پایان اسلحه خویش و دیگر وسائل جنگی را به شما امت مسلمان می بخشم تا راه شهدا را ادامه دهید از همه برادران و خواهران محلم تقاضا دارم اگر بدی و مزاحمتی در حقشان کردم از ته قلب این حقیر را عفو نماید. و دعایم کنید و خدا هم از سر تقصیرم بگذرد اگر بدن خونین من بدست شما رسید مرا ببرید در کتابخانه انجمن اسلامی شهید چمران چند دقیقه ای قرآن بخوانید تا یادآور جلسات من با برادر عزیز مهربانم و این یار باوفایم شهید پنجعلی در آن باشد بعد مرا در کنار برادر عزیزم شهید پنجعلی دفن کنید اگر امکان دارد بگذارید جناره مرا تمام برادران و خواهران ببینند.

پایان وصیتنامه برادر پاسدار نورعلی اسلامپور کریمی

به تاریخ 24/10/1361

سخنران جلسه برادر عزیز واثقی فرمانده سپاه بابل و برادر پاسدار و مهربانم فرهاد فامیلی سنگسری باشند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید نورعلي اسلام­پور كريمي*

 

نام پدر: شعبان­علي

در سال 1342 به دنيا آمد. «شعبان­علي و حوا» بعد از تولد پسرشان، نامش­ را «نورعلي» گذاشت. مادرش اگرچه به خاطر كارهاي خانه و نگهداري از بچه­ها، كمتر مجال پيدا مي‌كرد تا به شوهرش در كارهاي كشاورزي كمك كند، امّا بابت صبر و بردباري كه در برخورد با بچه­هايش داشت، خيال شعبان­علي را از بابت تربيت­ و تعليم آن­ها آسوده كرد.

خاك روستاي «كريم­كلا» بابركت بود؛ از این‌رو پدر، از راه كشاورزي زندگي­اش را تأمين مي­كرد.

نورعلي دوره دبستان را در مدرسه محل خود، و مقطع راهنمايي را در «زرگرمحله» گذراند. سپس به دبیرستان شبانه در بابل راه یافت و در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد. امّا با همه عشق و علاقه به تحصيل، بر اثر فشار اقتصادي، مجبور به ترك تحصيل شد تا در كنار پدر، نان­آور خانه باشد.

نورعلی به دلیل تربیت دینی والدین، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، به اهل بیت(ع)، به‌خصوص امام‌حسین(ع)، ارادت خاصی داشت و همواره از سیره‌شان الگو می گرفت. 

در بیان خلق‌وخوی وی باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز در نهایت گشاده‌رویی و ملاطفت رفتار می‌کرد و نزدشان از محبوبیتی ویژه برخوردار بود.

انقلاب در سنين نوجواني نورعلي به پيروزي رسيد. از این‌رو، در آن دوران پاي ثابت تظاهرات بود.

با تشکیل نهادهای انقلابی، نورعلی فعالیت‌هایش را به عنوان مسئول انجمن اسلامي دکتر چمران «درزی‌کلا» و «کریم‌کلا» گسترش داد.

با شروع جنگ، در دی ماه 1360، در کسوت کمک‌آرپی‌جی، راهی گیلان‌غرب شد.

در سال 1361، مجدد به جمع رزمندگان در میادین عملیاتی پیوست.

هم‌زمان با آغاز پاسداری در بهمن 1361، به سمت مسئول واحد پرسنلی گردان مسلم انتصاب یافت.

خواهرش «رقيه» در خاطرات خود با برادرش مي­گويد: «نصرالله احمدنژاد، اوّلين شهيد روستاي ما بود. پس از شهادت او، نورعلي هيچ وقت روزها از جبهه برنمي­گشت؛ هميشه مي­ماند تا شب شود. مي­گفت: اگر مادرش مرا ببيند، ناراحت مي­شود و به ياد پسرش مي‌افتد. هميشه به حال شهيد نورالله غبطه مي­خورد و مي­گفت: خدايا كي نوبت من مي­شود!»

خواهرش در ادامه اذعان می‌دارد: «یک روز پارچه سیاهی خرید و به مادرم داد. گفت: این را در صندوق بگذار! وقتش که شد، خودت می‌دانی که باید آن را برای خودت بدوزی.» 

و سرانجام، نورعلی در 15/1/62 در منطقه جفير به علت اصابت تركش به سر و شكم، جانش را در راه دفاع از كشورش تقدیم كرد. سپس با وداع همسرش «فاطمه طهماسب‌پور» در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.