نام پدر : صحبت الله
تاریخ تولد :1344/06/31
تاریخ شهادت : 1366/04/09
محل شهادت : ماووت

وصیت نامه

 

 

 

                                              *وصیت نامه شهید ابوالفضل رضیئی*

 

«ان الذین آمنو و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه»

آنان که به خدای یکتا ایمان آوردند و نیکوکار شدند آنها در حقیقت بهترین اهل عالمند.

                                                                                                                                     (قرآن کریم)

ترک کن دنیایی که همه را ترک می کند، قبل از اینکه ترا ترک کند.

                                                                                                                                    امام علی (ع)

اشهد ان لااله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان علی ولی الله امیر مومنان(ع)، اشهد ان صاحب الزمان بقیه الله (عج)، اشهد ان خمینی روح الله.

جنگ در اسلام یک چیزی نیست که خودش هدف باشد، طرح باشد. جنگ برای این است که آن زیان هایی که سر راه مردم هستند و آنها که مانع پیاده شدن اسلام هستند، آن هایی که مانع ترقی مسلمین هستند آن ها از بین بروند.                                                                                                                      (امام خمینی)

سپاس خداوندی را که به انسان آن نیرو را داد که بتواند راه حق را از باطل تشخیص دهد و درود بر خاتم النبیین حضرت محمد(ص) و با درود بر حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) و یازده امام برحق که آخرین آن حضرت مهدی(عج) می باشد. و با درود و سلام بر نائب امام زمان، امام امت حضرت آیت الله خمینی و تمام شهدای انقلاب سرخ حسینی امت اسلام و ایران..

بار خدایا! سپاس می گویم تو را که من گناهکار را هم در صف باارزش شهدا قرار دادی. خداوندا! نمی دانم که در روز قیامت با چه رویی در مقابل تو بایستم. می دانم که شکرگزار کوچکترین نعمت تو نبوده و نیستم و هر چه دارم کوهی از گناه است ولی دل به امید تو بسته ام و خون ناقابلم را هدیه درگاه تو کرده ام باشد که رحمتی به حالم بکنی.

امت حزب الله! این راهی است که در آن کسی ضرر نمی کند چون اگر کشته شود مقامی بس بزرگ دارد و اگر برگردد باز هم اجر عظیمی در پیش خدا دارد. من راه را آگاهانه انتخاب نمودم و برای این به جبهه می روم که با اندک توانایی که در بدن دارم بتوانم کمک کوچکی به اسلام و مسلمین جهان کرده باشم. تمروز جنگ، جنگ میان تمامی اسلام و تمام کفر است. اگر ذره ای کوتاهی کنیم و کاری را که از دست ما بر می آید انجام ندهیم گناهی بس بزرگ انجام داده ایم. امروز ولی امر، حجت را برما تمام کرده است. وقتی امام بگوید امروز جنگ اهمیتش بیشتر از فروع دین است، چگونه می توانیم ادعای مسلمانی کنیم ولی یک بار هم شده به جبهه نرفته و نرویم.

 برادران! هفت سال از جنگ می گذرد. هفت سال است که مردم یا در جنوب یا در غرب و دیگر شهرها مورد هجوم وحشیانه دشمن قرار گرفته اند و ما هنوز یک بار پا به جبهه نبرد نگذاشته ایم. چگونه می توانیم جواب خون شهدا را بدهیم و چگونه می توانیم جواب بچه های شهدا، پدر و مادر شهدا را در روز قیامت  بدهیم. خودمان را به دنیا بسته ایم. نمی دانیم که دنیای فانی وفا ندارد. خودمان را به مادیات بسته ایم. خودمان را به زن و فرزند و یا پدر و مادر بسته ایم. آیا نمی دانیم که در روز قیامت هیچ کدام از این ها به درد ما نمی خورد جز اعمالی که انجام داده ایم ما باید همیشه فکرمان و ذکرمان جنگ باشد. همواره پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا آسیبی به ما نرسد. هرگز از کوشش و مجاهدت در راه خدا دست نکشید و از خط خونین صراط مستقیم ولایت خارج نشوید.

ای مردم قهرمان! ای کاروان صاحب الزمان ولی عصر(عج)! هرکس امید به جایی دارد و پناهگاهی را برای خود انتخاب می کند و ما هم پناهگاهمان خداوند متعال و امام زمان است. هر وقت به مشکلی برخورد کردید به آنان توسل و رجوع کنید و آنان شما را هم بی جواب نخواهند گذاشت. نمی دانم که آیا این بدن ضعیفم به وطن می رسد یا نه؟ اگر رسید روی تابوتم را باز  بگذارید تا همه ببینند که جز یک لباس غرق به خون یا یک کفن چیز دیگری با خود نمی برم. پس به فکر مال دنیا نباشید و همیشه دنبال اعمال خوب و شایسته باشید که توشه ای برای ایمان باشد در آخرت.

و اما پدر و مادر خوبم! نمی خواهم با کلمات ناقص شما را مخاطب قرار دهم می دانم که از دست دادن جوان چقدر درد بزرگ و جانکاهی است و این را بدانید که این نوعی آزمایش الهی است. شما خوشحال باشید که فرزندتان در راه حق از بین رفت. مادرم و پدرم! شما با صبر و استقامت و توکل بر خدا سعی کنید که فقدان مرا بر خود هموار سازید و اگر خواستید ناراحتی و گریه کنید به یاد روز عاشورای حسینی گریه کنید. به یاد جوانی حضرت قاسم و حضرت علی اکبر و برای کودکی حضرت علی اصغر برای زیبایی حضرت ابوالفضل العباس و برای مظلومیت امام حسین(ع) و استقامت زینب(س) گریه کنید.

خواهرم و برادرانم و همسرم! شما ناراحت نباشید این سعادت دنیا و آخرت برای خودم است و هم روسفیدی برای شما در دنیا و آخرت در پیشگاه خداوند متعال است. از پدر و همسرم می خواهم از فرزندم مریم به خوبی نگهداری نمایید تا برای اسلام مفید واقع شود.

در پایان از همه طلب بخشش و عفو دارم امیدوارم که مرا از صمیم قلب ببخشید چون اکنون دست من از دنیا کوتاه است. نماز مرا امام جمعه محترم حاج آقا جباری بخوانند و مرا در بهشت فاطمه دفن کنید. هروقت به یاد من افتادید برای آمرزشم دعا کنید.

دیگر وقت خداحافظی از این دنیای کوچک است.

                                                                                                           ان شاالله

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید ابوالفضل رضیئي*

 

نام پدر: رحمت‌الله

در 21  شهريور 1344 در شهر ري ديده به جهان گشود.

پدرش «رحمت‌الله»، بنّا بود و مادرش «قمر»، خانه­ دار. «ابوالفضل» فرزند دوم­شان بود، که در دامان پر مهرشان پرورش يافت و با مكتب اسلام و مذهب تشيّع آشنايي كامل پيدا كرد.

خانواده­‌اش بسيار مذهبي و مؤمن بودند و سعي داشتند او را از همان كودكي، با آيات قرآن و احاديث آشنا كنند.

ابوالفضل دوران ابتدائي را در مدرسه راه­آهن «نوّاب»، و مقطع راهنمايي را در مدرسه «12 فروردين» سپري كرد. سپس، تحصیلاتش را تا پایه  اول متوسطه در دبیرستان  «شهيد عباس ­زاده» فعلی بهشهر ادامه داد.

به ورزش، به‌خصوص رشته كشتي علاقه داشت و موفق به كسب جوايزي هم شد.

او از همان دوران نوجوانی سعي مي­کرد هيچ­گاه نماز و روزه­اش را فراموش ننمايد. حق­النّاس را رعايت مي­كرد و در اين امر مهم، ديگران را نیز راهنمائي مي­كرد تا حق ديگران به گردن­شان نباشد.

در بیان خلق‌وخوی او باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود. با دیگران نیز با ملاطفت و گشاده‌روئی رفتار می‌کرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.

با شنيدن زمزمه­ انقلاب، او نیز در راهپيمائي­ها حضور داشت.

با ظهور انقلاب، مسئول تبليغات پايگاه بسيج محل شد.

او كه معيارش در انتخاب همسر، فداكاري، ايمان و پاكدامني بود، سال 1360 با «فاطمه باقري» ازدواج كرد که حاصل این ازدواج، دختري به نام «مريم» است.

ابوالفضل در سال 1361 با حضور در عملیات رمضان، به عنوان تخریب‌چی، شرکت کرد. اگرچه او در همین عملیات، مجروح شده، در بیمارستان‌های شهید بقایی اهواز، بهشهر، گرگان، مشهد و قائمشهر بستری شد.  

او برای مدتي نیز، در يگان دريايي فعاليت ­كرد.

پدرش مي­گويد: «زماني كه خبر مجروحيتش را شنيدم، محافظ امام‌جمعه كياسر «آيت­ الله مهدوي» بودم. من به همراه همسرم به مشهد رفتم؛ چون مسئوليتش را در جبهه مي­دانستم، حدس زدم كه بايد قطع عضو شده باشد. همسرم در حياط بيمارستان منتظر شد. من داخل رفتم و او را در يكي از اتاق­ها پيدا كردم. چند پزشك و پرستار بالاي سرش بودند و داشتند تركش­ها را در مي­آوردند. او هم مي­گفت: آخ! گفتم: پسرم! نگو آخ! بگو مرگ بر آمريكا.»

ابوالفضل در 19 مهر 1362 به عضویت سپاه در آمد و با تعهد بیشتری به ادای تکلیف پرداخت.

هم‌رزمش «صفر فلاح» از خاطرات عملیات بدر این‌گونه یاد می‌کند: «در ادامه عملیات در هورالعظیم، دشمن اقدام به انجام یک پاتک کرده بود که خوشبختانه منجر به شکست‌شان شده بود. از آن‌جایی که رزمندگان ما به قایق و موتور آن‌ها نیاز داشتند، می‌بایست چند داوطلب یرای انجام این کار وارد عمل می‌شدند. از این‌رو، ابوالفضل علی‌رغم این‌که آماده رفتن به مرخصی بود، داوطلبانه خطر را به جان خرید و بدون کمترین امکانات و با تلاش فراوان، موتور یک قایق را باز کرد و برگشت.»

ابوالفضل در 12 بهمن 1365 به عنوان مسئول گروه شناسائي اطلاعات ـ عمليات به ماووت اعزام شد.

و در نهایت، او در 66/4/9 در منطقه ماووت در اثر موج­ گرفتگي و اصابت تركش به ران، به درجه والای شهادت نائل آمد؛ و يك هفته بعد نیز،  پيكر پاكش در بهشت فاطمه بهشهر به خاك سپرده شد.

 پدرش مي‌گويد: «آخرین اعزامش، مصادف با چهليمن روز شهادت برادر كوچك‌ترش بود. برايش مرخصي گرفتم تا نزد مادرش بماند؛ ولي قبول نكرد. رفت و بعد از سه ماه، همانند برادرش به شهادت رسيد و ما را تنها گذاشت.»

و آقای فلاح نیز، از چگونگی شهادت هم‌رزمش می‌گوید: «من به اتفاق گروهی از بچه‌های واحد اطلاعات ـ عملیات لشکر آماده رفتن به عملیات نصر 4 بودیم که او را در پایگاه شهید بهشتی اهواز دیدم. من و اسماعیل ولی‌پور از وی خواهش کردیم که در پایگاه بماند و به منطقه غرب نرود. حتی صحبت‌های «حمید محبی» مسئول اطلاعات هم بی‌تاثیر بود. اما ابوالفضل می‌گفت: برادرم راه خودش را رفت. امروز اسلام به ما احتیاج دارد. ما در آن عملیات توانستیم ماووت را به تصرف خود در آوریم. بعد از پایان درگیری، به عقبه آمدیم و کنار رودخانه‌ای مشغول استراحت بودیم که ناگهان دو گلوله کاتوشا در نزدیکی‌مان فرود آمد، که موجب شهادت او شد.»