*زندگی نامه شهيد محمّدمهدي رضويزاده*
نام پدر: جواد
«جواد»، كشاورز بود و «رحيمه» اما، بانويي خانهدار و زحمتكش. زوج متديّني كه در سال 1342 چشم به راه تولد سوّمين ثمره زندگيشان بودند.
چهار سال ابتدائي تحصيلي «محمدمهدي» در طبيعت زيباي «بيجَدنو» از توابع بخش كوهستان چالوس سپري شد. سپس، با پايان پايه پنجم در دبستان «17 شهريور» همين شهر، به مدرسه راهنمايي «رازي» چالوس راه يافت؛ امّا به قصد عزيمت به جنگ، از ادامه تحصيل باز ماند.
پدر از فرزندش، اينطور ياد ميكند: «چون روز تولدش مصادف با ميلاد حضرت محمّد(ص) بود، نام محمدمهدي را براي او انتخاب كرديم. از همان كودكي در انجام فرائض ديني و عزاداريهاي اهل بيت(ع) پيشقدم بود. او از هشت سالگي با قرآن مأنوس شد و پيوسته به دنبال كسب فضائل اخلاقي بود. بزرگتر كه شد، به ترك محرّمات روي آورد و نسبت به انجام واجبات، اهتمام بيشتري به خرج داد. شركت در نماز جمعه و جماعت را، سبب اتحّاد مردم ميدانست و خود نيز، در صفوف نمازگزاران بود. علاوه بر آن، ارادت خاصی به اهل بیت(ع)، بهخصوص امام حسین(ع) داشت. از اینرو، در عزاداریهایشان شرکت و خدمت میکرد.»
در اوصاف اخلاقی این فرزند نیکسیرت، همین بس که در حسن خلق و تواضع در رفتار، محبوب همگان بود و در ادب و احترام به والدین، زبانزد.
همسرش«صالحهصغري رضويزاده» از آن روزها ميگويد: «به دليل شغلي كه داشت، اغلب در بيرون از خانه به سر ميبُرد؛ امّا وقتي در منزل بود، در انجام كارهايي مثل بچهداري كمكم ميكرد. دوست داشت فرزندش درست تربيت شود.»
جواد در ادامه، فصل ديگري از زندگي پسرش را ورق ميزند: «يك روز در كلاس، روي تخته سياه نوشت: مرگ بر شاه! براي همين، تعدادي از همكلاسيهايش كه ضدّ انقلاب بودند، او را كتك زدند. محمدمهدي علاوه بر آن، از سر علاقه به امام خميني، عكسشان را به خانه ميآورد و برايمان راجع به ايشان صحبت ميكرد.»
ناگفته نماند كه او، به دليل توزيع اعلاميه و عكس امامخميني، چند مرتبهای مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
بعد از به ثمر رسيدن نهال نوپاي انقلاب، به عضويت بسيج در آمد و فعاليتهايش را در اين راستا تحقق بخشيد.
محمدمهدي در سركوب تحرّكات عناصر ضدّ انقلاب نيز، حضوری فعّال داشت.
او همزمان با عضويت در سپاه نوشهر در 20/2/1362، به عنوان پاس بخش در واحد عمليات سپاه مشغول به خدمت شد. همچنین، برای مدتي نيز، مسئول اسلحهخانه سپاه نوشهر بود.
از 1363 الي 1365، با سِمَت سكاندار يگان دريايي، مسئول تداركات مريوان، تكتيرانداز و آرپيجيزن، خدمات فراوانی از خود نشان داد. يكبار نيز، در طي مدت حضورش در ميدانهای نبرد با دشمن، از ناحيه پيشاني، مجروح و در بيمارستان نوشهر بستري شد.
به استناد گفتههاي پدر، «عکس شهیدان را به خانه میآورد و به ما نشان میداد. بعد میگفت: کاش من هم مثل اینها میتوا نستم به شهادت برسم. آنها پیش خدا عزیز بودند. من هم باید به جبهه بروم و شهید شوم. زماني كه جبهه بود، هرچه ميگفتم كه به خانه برگرد؛ ميگفت: پدر جان! اسلام در خطر است. من بايد آنجا باشم و از ارزش و كيان آن دفاع كنم. به هممحلیها و دوستانش هم توصیه میکرد که شما باید پیرو ولایت فقیه و ادامهدهنده راه شهدا باشید.»
و سرانجام، محمدمهدی در 6/2/1366، هزار قله مريوان را به خون خود متبرك كرد. گلزار شهداي «يوسفرضا»، اينك سالهاست كه مأواي همسرش و تنها يادگارش «سجّاد» است.