نام پدر : سید جعفر
تاریخ تولد :1341/05/10
تاریخ شهادت : 1365/03/08
محل شهادت : فاو

زندگی نامه

 

زندگی نامه شهید سید محمد رضوی جمالی

 

سیدمحمد رضوی جمالی، فرزند سیدجعفر در دهم مرداد 1341 از مادری به نام ربابه اشرفی امیری در یک خانواده متدین و مذهبی در ساری متولد شد.او چهارمین و آخرین فرزند خانواده بود و یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خود داشت. سیدمحمد سهساله بود که پدرش را از دست داد، و البته روزگار، طعم فقر و محرومیت را به او نشان داد. و اینگونه بود که سیدمحمد، در دامان مادری رشد یافت که برایش عزیز و عزیزتر میشد؛ به طوریکه جز مادر، محرم اسراری نیافت. به همین علت بعدها همواره به خواهران و برادرانش توصیه میکرد که احترام مادر را بیش از پیش نگه دارند.

سیدمحمد از همان اوان کودکی با حجب و حیا بود، پاکدامنیاش موجب شد تا مردم به او اعتقاد زیادی پیدا کرده و در مشکلات، از جدّش یاری بخواهند؛ و البته که جواب هم میگرفتند. سیدمحمد خیلی زود با لحن شیرین کودکانهاش، در نوحهخوانی و مرثیهسرایی، قریحه و ذوق خود را نشان داد؛ به طوریکه در ایام سوگواری امامحسین(ع) نوحهسرایی میکرد. از همان کودکی به انجام فرائض دینی، سخت پایبند بود. خواهرش میگوید:

«سیدمحمد هر روز بعد از نماز صبح، قرآن میخواند و ما با صدای تلاوتش از خواب بیدار میشدیم. همچنین هنگام حضورش در مسجد جامع، بعد از پایان نماز عشاء، قرآن را با صوت زیبا تلاوت میکرد. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که او با برپایی کلاس قرآن، به دانشآموزان آموزش میداد.»

دوران تحصیل دبیرستان[1] سیدمحمد، با دوران پرشور انقلاب مصادف بود. او نیز همپا و همراه با سایر انقلابیون، فعالیت گسترده و چشمگیری از خود به جای گذاشت؛ در پخش اعلامیهها و شبنامهها، ثابتقدم بود و از این رهگذر، با تعالیم الهی ـ اسلامی حضرت امام(ره) آشنا شد. در تظاهرات علیه رژیم، صدای رسای او همراه با شعارهای کوبندهاش، به شور و هیجان انقلابی مردم مومن، دامن میزد. خواهرش از حضور او در تظاهرات میگوید:

«در یکی از روزها، گروهی از جوانان، از جمله سیدمحمد، تابلوی اصناف را کندند و این کار موجب خشم و حملۀ مأموران شد. ما که جلوی در خانه ایستاده بودیم، با دیدن مأموران، به داخل خانه رفتیم و در را بستیم. کمی بعد، کسی در را محکم زد. ما هم فکر کردیم که مأموران هستند؛ در را باز نکردیم. بعد از بیست دقیقه، دوباره صدای در شنیدیم. سید بود که با عصبانیت گفت: چرا در را بستید؟ آنها جرأت داخلآمدن ندارند! بعد باخبر شدیم که همان روز، مأموران او را دنبال کرده و داخل کوچه او را با باتوم زدند.»

آقای سلیمی دوستش میگوید:

«سیدمحمد در راهپیماییها و تظاهرات حضور فعالی داشت... [با اینکه] شرایط سخت بود و ساواک هم، سریع شناسایی میکرد.»

فعالیتهایش در مسیر انقلاب، شدت گرفت و با هدف آگاهسازی جوانان، نمایشگاهی را ضد گروهکهای منافق برپا کرد و خود نیز بهعنوان سخنران این برنامه، به افشای چهره واقعی این گروهها میپرداخت.عصرها که چهارراهها و میادین اصلی شهر، به محل بحثهای ایدئولوژیک موافقان و مخالفان انقلاب بدل میشد، در میانه میدان حضور مییافت تا از مبانی انقلاب دفاع کند. این حضور فعال و اثرگذار موجب شد تا خیلی زود در فهرست ترور منافقین جای بگیرد.

سیدمحمد مطیع کامل ولایت بود؛ نَفَسش نَفَس امام بود و تابع ایشان. او همه چیز را در پیروی و حمایت از امام میدانست و اعتقاد راسخی به ایشان داشت.در خرداد سال 1360 در رشته فرهنگ و هنر دیپلم گرفت. در دبیرستان با انجمن اسلامی دانشآموزان همکاری نزدیکی داشت. اما زمانی که دریافت نیاز انقلاب در آن مقطع، نیازی فرهنگی و عقیدتی است، راه حوزه را در پیش گرفت تا در این کسوت بتواند در مسیر تحقق جامعهای اسلامی اثرگذار باشد. همزمان، با «جامعه روحانیت مبارز ساری» در جهت تثبیت انقلاب، همکاری میکرد. سیدمحمد برای رفتن به جبهه از مادرش رضایت گرفت؛ چرا که میگفت:

«اگر مادر راضی نباشد، من نمیروم.»

اولین بار در دوم خرداد 1361 به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد و در قالب گردان امام جعفر(ع) تیپ 25 کربلا و بهعنوان معاون این گردان و فرمانده گروهان دوم در عملیات رمضان شرکت کرد. در همین عملیات در پی اصابت ترکش خمپاره، مجروح شد و در 30/4/1361 به مازندران بازگشت. در 23/1/1362 برای بار دوم به جبهه رفت و به همرزمانش در لشکر 25 کربلا پیوست. سیدمحمد در این مرحله نیز مجروح شد و در 30/3/1362 به مازندران انتقال یافت. دو بار دیگر نیز در سال 1362 به جبهه اعزام شد (15/6/62 الی 16/8/62 و 15/12/62 الی 1/2/63) و در خدمت لشکر پیروز 25 کربلا قرار گرفت. در سال 1363 با قبولی در آزمون سراسری حوزه، در مدرسۀ علمیه بعثت قم پذیرفته شد.شروع درس حوزه در قم، اندکی در اعزام سیدمحمد وقفه ایجاد کرد، ولی هیچگاه در حین تحصیل در حوزه، از جبهه و جنگ غافل نشد. در 21/6/64 نیز از طریق دفتر تبلیغات اسلامی قم به جبهه اعزام شد و پس از انجام مأموریتهای فشرده تبلیغی برای رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا،
20 روز بعد در 10/7/1364 به قم بازگشت. سیدمحمد در مدت حضورش در جبهه، علاوه بر فعالیتهای تبلیغی، عمامه به سر و سلاح بر دوش، بهعنوان رزمنده، در مسئولیتهای مختلف، در خطوط مقدم میجنگید. در شورای فرماندهی گروهان، حضوری فعال داشت و در تقسیم کارها، تعیین مأموریتها و آمادهسازی روحی و روانی نیروها، نقش بهسزایی ایفا کرد. سردار کمیل کهنسال، از فرماندهان لشکر ویژه 25 کربلا، در یادداشتی مینویسد:

«یاد و خاطره مناجاتهای روحانی مخلص سیدمحمد رضوی جمالی، [هنوز هم] دلِ آدم را میسوزاند و جنگندگی و شجاعت ایشان در اکثر عملیاتها زبانزد همرزمانش بود.»

سیدمحمد در مدت حضورش در میادین نبرد، در جبهههای مختلف غرب تا جنوب حضور یافت و مریوان تا خرمشهر، خاطرۀ مجاهدتهای او را به یاد دارد. در عملیات بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر4، بدر و والفجر8 شرکت داشت. در واحد تخریب قرارگاه ثارا... و لشکر 25 کربلا نیز انجام وظیفه کرد. بهواسطه شخصیت شجاع و روحیه جهادیاش، مجروحیتهای بسیاری را تجربه کرد؛ که میتوان به ترتیب زمانی، این مجروحیتها را چنین برشمرد:

در سال 1361، چهار بار در اثر اصابت ترکش خمپاره.

در سال 1362، چهار بار از ناحیه سینه و شکستگی دنده.

در سال 1363، در اثر اصابت ترکش به چشم.

در سال 1364، بر اثر اصابت ترکش به کمر مجروح و در بیمارستانهای مختلف اهواز، تهران و ساری بستری شد.

هرگاه از جبهه نیز باز میگشت، خستگیناپذیری در کار، صفت بارز او بود. به طوری که وقتش را در انجمن اسلامی، کانون حزبالله و بسیج سپری میکرد؛ با اینکه دلش به جنگ و جبهه بود!او فردی خوشرو و خوشبرخورد،
سرشار از انرژی، پرشور و بانشاط و در عین حال شجاع و نترس بود. با اخلاق خوبش، مردم زیادی را جذب کرد؛ به طوریکه گفته میشود توانست یک فرد مسیحی را مسلمان کند. سیدمحمد از آنجا که با لقمه حلال بزرگ شده بود، انسانی نبود که حق کسی را نادیده بگیرد. همواره مراقب بود تا حقی ضایع نشود. حتی در وصیتنامهاش نوشت:

«اگر خدای ناکرده از من ستمی به شما رسید، نمیدانم از خدا برایم چه میطلبید، و شاید حقم باشد. ولی آگاه باشید که در عفو لذتی است که در انتقام نیست.»

سیدمحمد باگذشت و مهربان بود و در میان اقوام، محبوب. همچنین، محرومین را در مختصر دستمایۀ زحماتش، شریک میدانست. از ویژگیهای بارز او، این بود که از هر گونه ظاهرسازی به شدت نفرت داشت. قناعت و مناعت طبع، شعار زندگی کوتاهش بود و به آنچه داشت، قانع. سادهزیست بود و با همه یکسان رفتار میکرد و اهل حاشیه نبود.او به نفس کار و کوشش، عشق میورزید و از هیچگونه تلاشی در امرار معاش شرافتمندانه، رویگردان نبود. دستی به قلم داشت و در رثای اهل بیت(ع) نیز، شعر میسرود.

سرانجام اعزام آخر فرا رسید و درحالیکه حدود یک ماه از شروع عملیات والفجر 8 میگذشت، سیدمحمد برای ششمین بار در 22/12/1364 وارد این معرکه شد و دوشادوش رزمندگان لشکر فاتح فاو (25 کربلا)، بهعنوان جانشین گردان مسلم به خدمت مشغول گردید. بعد از حدود 70 روز جنگیدن در فاو، در 8/3/65 برابر با 19 رمضان، در پی اصابت ترکش به نقاط مختلف بدن، به آرزوی دیرین خود رسید و شربت شهادت را نوشید. سه روز بعد در 11/3/1365 پیکر مطهر ایشان بعد از تشییع باشکوه در ساری در آرامگاه ملامجدالدین این شهر به خاک سپرده شد.

دستنوشتههای شهید بسیار زیبا و خواندنی است؛ در خاتمه، متنی از شهید با عنوان «سید! خود را نصیحت کن» و جملاتی از وصیتنامه ایشان را از نظر میگذرانیم:

سید! خود را نصیحت کن!

سیّد! با تکیه بر خداوند، دنیا را مرکب خود کن و بر او سوار شو، که جای ماندن نیست و مگذار که او بر تو سوار شود، که سنگینی آن بالأخره تو را از پای در خواهد آورد.

سیّد! با خدا باش، کاری بکن که از هر دو عالم سود ببری، نه اینکه ننگ هر دو عالم شوی.

سیّد! خدا را بخوان که او تو را میخواند، پس در فکر سفر و جمعآوری توشه باش اما نه از مال دنیا، که آن برای تو وسیلهای بیش نمیباشد. بلکه با عبادت، احساننمودن، سخاوتمندی، جوانمردی، دوستی با دوستان و عداوت با دشمنان خدا، دوری از شرّ و زشتیها، بینیازی از مردم و محتاج خدابودن، و بهتر از همه، صلوات بر پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، که سبکترین و با ارزشمندترین و خداپسندانهترین توشههاست.

سیّد! از خدا کمک بخواه؛ که امانت مردم، امانت خداست، که آن را باید بااخلاص و بدون غش تحویل دهی. و هم در حفظ اعضاء و جوارحت بکوش. تا نزد نقّادان عالم، رسوا نگردی، چون تاریکی این دنیا همانا سیهروزی آن دنیاست.

سیّد! تو غفلت میکنی، خدا با تو مدارا. و بدانکه، گذشتهها گذشت و الآن وقت را غنیمت شمار و قرب الهی را با طلب مغفرت پیشه کن که آینده بسیار دور است و شاید که به آن هرگز نرسی.

سیّد! دنیا برای تو ساخته شد، نه تو برای دنیا. از آن باید بهعنوان وسیله و دستآویز استفاده کنی و به قدر و توان خود، حتی بیشتر توشه برای عالم آخرت ذخیره کنی.

سیّد! در همه حال به فکر رفتن باش، چون خود نیامدی که خود باز گردی.

سیّد! قبل از اینکه فشار قبر بدنت را پاره پاره کند، [و طعمهای] برای جانوران گردی، در هر حالی با مهیّاشدن از برای عبادت پروردگارت، همه را ذوب کن تا ضرر و زیان دو عالمت نشود.

سیّد! آگاه باش، که چند سال سختی و آسایش را مخلوطکردن و از لذّتهای محوشدنی اغماضکردن، در مقابل آسایش و لذایذ جاودان (که همانا برایت لقای معشوق میباشد) میارزد.

سیّد! غفلت یعنی همراه با شیطانبودن و علاجش ذکر خداست و ذکر خدا برای تو یعنی بیعت تو با امام خمینی(ره) و بدون چون و چرا پیامش را به جان خریدن. و بدان که غیر از این بر تو حرام است، حرام. آتش است، آتش. ذلّت است، ذلّت.

سیّد! همانند زاهدان احمق اشتباه نکن و بدان، عبادت تنها نمازخواندن نیست، بلکه جزیی از آن میباشد. همه حال برایت عبادت خواهد بود، کارکردن، دستگیری نمودن، خوابیدن، راهرفتن، نشستن و برخاستن، جنگیدن در راه خدا، علیالخصوص فراگیری علم.

سیّد! هوشیار باش تا پشیمان نگردی، چون به گذشته برگشتن امری محال است و لااقل بیدار باش تا آیندهات (اگر آیندهای برایت بود و خیالی خام نباشد) تباه نگردد.

سیّد! دوستان آن عالم را باید از این دنیا برگزینی، پس با دوستان خدا انس و الفت پیشه کن تا در زمان دستگیری، دستت را بگیرند.

قسمتی از از وصیتنامه شهید:

«هیچ قطرهای در پیشگاه خدا، محبوبتر از قطره خونی که در راهش جاری میشود، نیست.

به یاد داشته باشید که هرگز شهدای جوان را ناکام نخوانید. من میپندارم که کام من در لحظاتی است که همانند ماهی صیدشده، در خون خود بغلطم
و رضای خدا را بطلبم و او نیز نظارهگر دست و پازدنم باشد. باشد که شیرینکامی من در آن دم، زیارت جمال امام زمان(ع) باشد که فریاد برآرد ای عاشق لقای دوست! نامت را در طومارم ثبت و درج نمودم. از خداوند عاجزانه میخواهم که آن لحظه، بیسر و دست، با پهلوی شکسته و پارهپاره به ملاقات مولایم راه یابم؛ چرا که اگر نزد جدم چنین نباشم، خجل و شرمسار خواهم بود.

نمیخواهم در گوشهای خزیده، بیتفاوت و با روح مرده بمیرم؛ بلکه میخواهم با روح زنده در این دنیا، با هجرت و شهادت در راه خدا زندهتر شوم.

مردم غیور ایران! توجه داشته باشند که دشمنان ما هر لحظه منتظرند تا نقاط ضعفی از ما بگیرند. اگر میخواهید چنین نشود، تنها و تنها خط، باید اسلام و ولایت فقیه باشد.»

 



[1]. دبیرستان طالقانی.

 

 


وصیت نامه

بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ «روحاني شهيد: سيدمحمدرضوي جمالي»
  لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم
 «توكلت علي الحيّ الذي لايموت و الحمدلله الذي لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيراً»
الله‌اكبر، الله‌اكبر، الله‌اكبر
«ما من قطرة احب الي الله من قطرة دم في‌سبيل الله» (امام صادق(عليه‌السلام))
هيچ قطره‌اي در پيشگاه خداي تبارك و تعالي محبوب‌تر از قطره خوني كه در راه خدا جاري شود نيست.
با درود و سلام به پيشگاه حضرت ولي‌عصر بقية الله(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه) و به رهبر كيبر انقلاب اسلامي ايران حضرت امام خميني، حسين زمان و با درود به تمامي شهيدان في‌سبيل‌الله كه جان شيرين خود را براي اعتلاي كلمه حق و برقراري حكومت اسلام در سراسر جهان، به اسلام عزيز اهدا كرده‌اند.
و با درود به امت اسلامي و شهيدپرور ايران كه هميشه صداي رسايشان بلند است كه: «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه»
ما بايد قدرت اسلام را به ابرقدرت‌ها بفهمانيم. (امام خميني)
حال ديگر سكوت در مقابل ابرتجاوزكاران جز كفر و بي‌ديني نيست. امت اسلامي و زجر ديده‌اي چون ملت مظلوم ايران، بايد در برابر عربده‌هاي قدرتمندان بايستد و براي ما نه آمريكا و نه شوروي، هر قدرت ستمگري كه باشد فرق نمي‌كند. ما بايد ثابت كنيم كه ابزارهاي جنگي و سلاح‌هاي دستي، ملتي را كه ايمان الهي دارند و تنها به يك قدرت آن هم الله تكيه مي‌كنند، هرگز هراسي نيست و كسي كه به حريم اسلام تجاوز نمايد، بدون شك هيچ مسلمان پيرو ولايت فقيهي نمي‌باشد كه ساكت بماند. بلكه با دشمنان قرآن مي‌جنگند تا حق جايگزين باطل گردد. به هر صورت مي‌بايست به نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمان، بت‌شكن قرن پاسخ داد. و من هم با ديگر برادران فرياد رساي «لبيك يا خميني» در اين جنگ با كفر به ميدان نبرد رفتم، تا به دشمنان دين مبين اسلام اعلام نمايم، هر زمان كه احتياج باشد، جوانان زيادي هستند كه نداي امام را لبيك گويند و با آنان به نبرد برخيزند، تا نام ننگينشان را به زباله تاريخ بسپارند. اي كاش، اي كاش به جاي يك جان، هزار جان داشتم تا فداي اسلام عزيز مي‌كردم.
بله، با اين همه ديگر جاي نشستن چرا؟ دم فروبستن و لبي تر نكردن چرا؟ كاروان تشنه به سوي كربلا در حركت است. هر كس به فكر توشه فردايش مي‌باشد. در آن دنيا هم كه نمي‌شود از درخت آبياري شده و ميوه داده كسي استفاده كرد. اگر در حال به تفاوتي در اين عالم گوشه‌اي بخزيم و از دسترنج عزيزاني فداكار و ايثارگر «في سبيل الله»- كه باعث نشاط باغ باصفاي زندگي همه ما شده‌اند- رشد و نمو كنيم، واقعاً اين انسانيت و وجدان و شرف يك مسلمان نيست. هرگز، هرگز. 
معلم و سالار مكتب شهادت، مولا حسين‌بن علي(عليه‌السلام) به بي‌دينان درس آزادگي مي‌آموزد. پس واي به حال من به اصطلاح شيعه –بيشتر طرف سخنم به آنهايي است كه هنوز بعضي‌ها از ميان اسلام و قرآن و دينشان خداي ناكرده زندگي  دنيايي جوانانشان را ترجيح مي‌دهند- كه نمي‌دانم چطور خود را براي پس دادن حسابشان در مقابل الله در فرا رسيدن آن روز موعود آماده مي‌كنند. نه نه، نمي‌خواهم در گوشه‌اي خزيده، بي‌تفاوت با روح مرده در ظاهر با حيات باز بميرم. بلكه مي‌خواهم با روح زنده در اين دنيا، با هجرت و شهادت در راه خدا زنده‌تر شوم.
«خدايا تنها آرزويم را برآورده گردان»
مردم غيور و شهيدپرور ايران بايد توجه داشته باشند كه دشمنان ما هر لحظه منتظرند تا نقطه ضعفي از ما گرفته و نقطه عطفي بر ما بكشند. و اگر مي‌خواهيد چنين نشود-كه هرگز نخواهد شد- يك راه و يك صف بيشتر نيست. تنها و تنها خط بايد خط اسلام و ولايت فقيه باشد. كساني كه مايلند في‌سبيل‌الله باشند، بايد صف امام حسين(عليه‌السلام) را انتخاب كنند تا ان‌شاءالله در اين راه به سعادت و حيات ابدي دست يابند. بايد ولايت فقيه را فراموش نكنيد. امام را هرگز از ياد نبريد و ثانيه‌اي غفلت نورزيد، كه دور شدن از آن همانا و نابودي همان خواهد بود. امام را فراموش نكنيد كه اين نور الهي، هديه‌اي از طرف خدا است، كه نصيبمان شده و او نايب امام زمان (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه) است. قدرش را بدانيد تا از صراط مستقيم الهي منحرف نشويد و به دست خود در چاه نيفتيد. و همچنين در غديري ديگر انتخاب «علي»گونه‌اي به وقوع پيوست. پس سعي كنيد مردمي نباشيد كه حضرت علي (عليه‌السلام) را تنها گذاشته و دلش را به درد آوردند، يادتان باشد كه براي صادر كردن انقلاب اسلامي و به احتزاز درآمدن پرچم«لاالله الاالله و محمد رسول الله(صلي الله عليه و آله)» پيروي  از امام را بيش از پيش مد نظر قرار دهيد.
و نيز به ياري رزمندگان در جبهه‌ها بشتابيد و هر چه از دستتان برمي‌آيد، هر كس به وسع خودش كوتاهي نكنيد كه اجر و ثوابش نزد خدا محفوظ است. و خلاصه كاري انجام دهيد كه نزد پروردگار متعال و پيامبران و ائمه اطهار(عليهم‌السلام) و شهدا خجالت‌زده نباشيد.
از روحانيت متعهد و مبارز و پيرو ولايت فقيه كاملاً پشتيباني كنيد، كه دشمنان اسلام از اينگونه آخوندها و عبا و عمامه خيلي مي‌ترسند. چرا كه خوب مي‌دانند اين مغزهاي متفكر اسلامي و لباس‌ها نشانه نابودي و سرنگوني حكومت ظالمان و برقرار كنند عدل اسلامي، به ياري خداوند منان در سراسر گيتي خواهد بود. و برادراني كه در خود مي‌بينند كه بتوانند فرداي اين جامعه را بسازند و مربي خوبي براي كودكان و نوجوانان و امت اسلامي باشند، با به دست گرفتن قرآن، بايد به حوزه‌هاي علميه بروند تا ان‌شاءالله با ساختن خود، آيندگان را تربيت اسلامي كنند.
ضمناً به ياد داشته باشيد كه هرگز شهداي جوان را ناكام نخوانيد. من از اين موضوع بسيار متأثرم چرا كه پيام شهدا نيز چنين است من همچنين مي‌پندارم كه شيرين كامي من در لحظاتي است كه همانند ماهي صيد شده در خون خود بغلطم و رضاي خدا را بطلبم و او نيز نظاره‌گر دست و پا زدنم باشد. شيرين كامي من در آن دم، زيارت جمال امام زمان(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه) مي‌باشد كه فرياد برآرد: اي عاشق لقاي دوست، نامت را در طومار ثبت و درج نمودم و نيز آقا و مولايم امام حسين(عليه‌السلام) را دريابم كه چه خوب است. 
از خداوند كريم عاجزانه مي‌خواهم كه آن لحظه، بي سر و بي‌دست با پهلوي پاره پاره به ملاقات مولايم راه يابم. چرا كه خجل و شرمسارم، اگر نزد جدم چنين نباشم. خدايا! به جده سادات فاطمه زهرا(سلام‌الله‌عليها) قسمت مي‌دهم كه حاجتم را برآور.
اگر به فيض عظماي شهادت نايل گشتم، تابوت مرا به دست برادران حزب‌اللهي بدهيد. اگر فرد مفيدي در زمان حياتم بودم و در شهادتم مفيدتر، شما را به خدا برايم هنگام نماز و تشييع جنازه‌ام، طلب مغفرت از درگاه احديت بنماييد و اگر خداي ناخواسته از من ستمي به شما رسيد، نمي‌دانم برايم از خدا چه مي‌طلبيد و شايد كه حقم باشد، ولي آگاه باشيد كه در عفو لذتي است كه در انتقام نيست. حتماً مي‌دانيد كه اينها را مي‌گويم چون بعد از دفنم همه از كنارم مي‌رويد و امشب و روزها و شب‌هاي ديگر مرا با يار دنيائيم-كه عملم مي‌باشد- تنها مي‌گذاريد. والله از فشار قبر مي‌ترسم و تنم به لرزه مي‌افتد. و بدانيد اگر اقرار به آنچه را كه كرده‌ام نكنم، اعضا و جوارحم به جاي زبانم تكلم مي‌كنند.
خدايا! خدايا! تنها با عدالتت از من بازخواست مكن. بلكه با لطف و عنايت و كرامتت مرا كيفر و پاداش ده.
برادران كانون حزب‌الله! ان‌شاءالله كه بتوانيد«في‌سبيل‌الله» به كارهايتان ادامه دهيد و متوجه نيرنگ دشمنان اسلام باشيد، كه آنان نيز ايستاده‌اند تا بين شما افراد حزب‌اللهي وحدت و هماهنگي و جماعت را از بين ببرند، تا به خواسته‌هاي پليدشان برسند. شما و ديگر خواهران و برادران حزب‌الله اميد امام و امت هستيد كه فرداي اسلام به دست شما است. اميدوارم تا آنجا كه مي‌توانيد سعي و كوشش كنيد تا بين نيروهاي حزب‌الله و ديگر ارگان‌ها هماهنگي و جماعت ايجاد نماييد كه «يدالله مع الجماعه».
مادر جان! به خدا قسم نمي‌دانم كه چطور از زحماتي كه برايم متحمل شدي، با آن مغازه كوچك و حقير و كشيدن بارها به روي سر و دست‌هايت تشكر كنم. مادر! تو با آن درآمد ناچيز با نصرت الهي، مرا به مدرسه و مكتب‌خانه فرستادي تا اين كه چنين روزي سرباز باوفايي براي امام زمان(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه) و ياري كننده روح خدا، خميني كبير باشم. من به دست‌هاي پينه‌بسته‌ات افتخار مي‌كنم و نيز خدا و پيامبرش از آن خوششان مي‌آيد. خدايا! خدايا! تو خود چنين مادري را به من عطا فرمودي، كه هديه‌اي بسيار عزيز است و تو خود اجر و ثوابش را مي‌داني و نيز از خواهر ارجمندم حرمت‌السادات كه وي نيز زحمات قابل توجهي از هر نظر خصوصاً براي ادامه تحصيلم در قم برايم كشيده و به ديده منت دارم، ان‌شاءالله كه شافع خوبي برايتان در برابر حق‌تعالي باشم.
و تنها خواهشي را كه از شما مادر، برادر و خواهرانم دارم اين كه همانند اجداد طاهر و مقدستان در مصايب حلم و صبوريت پيشه كنيد و بدانيد كه مرگ حق است و دير يا زود به سراغ همه مي‌آيد. پس چه بهتر كه مرگمان در راه خدا و شهادت باشد. لذا برايم گريه نكنيد. گريه بكنيد ولي براي مظلوميت آقايم امام حسين(عليه‌السلام) و اطفال و اصحاب باوفاي ايشان.
در آخر از برادرم و خواهرانم مي‌خواهم كه در نبود من از مادر خوب مواظبت كنيد. از يكايك دوستان و آشنايان حلاليت مي‌طلب و از همه التماس دعا دارم.
«فان حزب الله هم الغالبون»
استان: مازندران شهرستان: ساري         تولد: 1341            شهادت: 8/3/65- فاو