*زندگی نامه شهيد علياكبر رضايي نودهي*
نام پدر: مصطفي
طليعه حضورش در سال 1340 در روستاي «لاروسر» از توابع چالوس، گرمايي دگر به كانون زندگاني «مصطفي و زهرا» بخشيد. نامش «علياكبر» بود و چشم و چراغ زوجي زحمتكش كه با پيشه كشاورزي و روزي حلال، روزگار ميگذراندند.
تحصيلات علیاکبر به مقطع ابتدائي در دبستان «13 آبان» در «اِشكاردشت» چالوس ختم ميشود.
بنابر گفته خانواده، «از خردسالي همپاي پدر به مسجد ميرفت و در صفوف نماز جماعت حضور مييافت. اغلب اوقات هم مشغول مطالعه سيره اهل بيت و تلاوت آيات نوراني كلام حق بود.»
ادب، تواضع و خوشروئی، از جمله صفات اخلاقی علیاکبر بود که او را بین خانواده و دیگر افراد، محبوب کرده بود؛ به گونه ای که احترام خاصی برایش قائل بودند.
در روزهاي پرشكوه انقلاب، او پابهپاي ديگر انقلابيون، قدم در ميدان مبارزه با رژيم طاغوت نهاد و فرياد تظلّم سر داد. علاوه بر آن، در توزيع اعلاميههاي امامخميني و نشر افكار و اهداف ايشان نيز، فعّاليت داشت.
علي اكبر با وجود اشتغال به حرفه جوشكاري، به جهت اشتياق حضور در بطن انقلاب و حفظ دستاوردهاي آن، جامه پاسداري به تن پوشانيد؛ و مدّتي بعد، به سِمت محافظت از امامجمعه وقت چالوس، «آقاي خراساني»، منصوب شد.
سپس، جهت دفاع از ميهن و نبرد با دشمن دون، راهی مناطق نبرد شد.
از جمله فعالیتهای فرهنگی علیاکبر در جهت اشاعه فرهنگ ایثار و شهادت و گرامیداشت یاد و راه شهیدان، میتوان به حضور او در جمع خانوادههای این عزیزان اشاره کرد.
در نهايت، او در 2/6/1360 در شلمچه، جام وصال حق را نوشيد و به ديدار دوست شتافت. پيكر پاك اين شهيد بزرگوار نيز، بعد از پنج سال، با بدرقه همسرش «هاجر آقاجاني» و تنها يادگارش «وحيد»، در گلزار شهداي كشكسرا آرام گرفت.
«صديقه» از دلگفتههاي خواهرانهاش ميگويد: «هر بار که به جبهه میرفت و بر میگشت، میگفت: بعد از اینهمه رفتن، از اینکه شهید نشدم، خجالت میکشم. من خيلي به او اصرار كردم كه چون دو نفر از برادرهايمان به شهادت رسيدند، حداقل تو پيش پدر بمان؛ او تنهاست. امّا علياكبر در جوابم گفت: نه، خواهر من! برادرم، در آخرين اعزامش خيلي خوشحال بود. صورت و پيشانياش را بوسيدم و او را تا دم در بدرقه كردم.»