شهيد «بختيار رضايي»
نام پدر: رمضان
روستاي «صيدكلا» از توابع نور، در تاریخ 3/12/1345، چشم به راه كودكي بود که «بختيار» نام گرفت. بختیار، چهارمين فرزند خانواده و نور ديده «رمضان و خديجه» بود. این زوج با پيشه كشاورزي، روزگار ميگذرانیدند.
دوران تحصیلی ابتدائياش، در دبستان «سيد محمود طالقاني» فعلی زادگاهش طي شد. او دانشآموز پايه دوّم راهنمايي در مدرسه «دكتر چمران» فعلی روستاي «حميدكلا» بود كه از ادامه تحصيل بازماند.
خانوادهاش میگوید: «در عمل به قرآن و انجام فرائض واجب، اهتمامي خاص داشت. او جهت حضور در صفوف نماز جماعت، تبليغات فراواني در محل انجام ميداد. علاوه بر آن، در رعايت حقوق ديگران نيز، كوشا بود و تا جايي كه ميتوانست، سعي ميكرد حقّ كسي را ضايع نكند.»
بختیار از سال 1361 الي 1363، بارها راهی مناطق نبرد با دشمن شد. سپس با حضور در عمليات غرورآفرين والفجر 8 دچار جراحت گشت. انجام فعالیتهای فرهنگی در زمینه خطاطی، نقاشی و تبلیغات سپاه نیز، از دیگر خدمات وی محسوب میشود.
«زهرا» در خصوص برادرش نقل میکند: «هر وقت از جبهه میآمد، با چند تن از دوستانش اسلحه میگرفت و برای حفاظت محل، نگهبانی میداد. فردای آن روز هم، به پدرم در کار کشاورزی کمک میکرد. حتی کمکحال مادرم نیز، در کارهای خانه بود. جوانی بود دوست داشتنی؛ آنقدر که، هنوز که هنوز است، او را در کنار خود احساس میکنم.»
«قربان مقصودی»، خاطرات آن روزهای خود با همرزمش بختیار را، اینگونه روایت میکند: «ساعت دو صبح بلند میشد و با برنامهریزی گروهان، به پشت چادرمان میآمد؛ بعد، ما را با صدای تیر بیدار میکرد و به رزم شبانه میبرد. من یک بار موقع رزم شبانه، با یکی از بچهها شوخی کردم. او بدون اینکه من متوجه شوم، چنان از پشت سر به پشتم لگد زد که هنوز تا این سن [مثل آن را تجربه نکردم.] بعد رو کرد به من و گفت: اگر با تو جدی برخورد نکنم، بچههای دیگر سوءاستفاده میکنند.»
و سرانجام، بختیار در 31 فروردين 1365 در ادامه عمليات والفجر 8، در فاو به لقاي حق شتافت. پيكر پاكش نيز در 5 ارديبهشت، با بدرقه اهالي قدردان نور، در بوستان شهداي صيدكلا آرام گرفت.