نام پدر : حسین
تاریخ تولد :1340/02/13
تاریخ شهادت : 1367/03/04
محل شهادت : شلمچه

خاطرات

خواهر شهید محترم حاتمی می گوید: ایشان همیشه به حق خود قانع بودند. خیلی افتخار می کردند که نان دست رنج خود را می خورند همیشه گفت: همان طور که دوست دارید دیگران حق شما را پایمال نکنند، شما هم حق کسی را پایمال نکنید، بسیار مردم دار و مردم دوست بود تا آن جایی که می توانست روابط حسنه، مردم و جوانان برقرار می کرد. گاهی اوقات که وقت داشت مینی بوس می گرفت جوانان و نوجوانان را جمع می کرد برای مسابقات به روستاهای اطراف می برد. ایشان در رفتار و کردار نمونه بود. مرد عمل بود. هر وقت چیزی را اراده می کرد به آن عمل می کرد.

نادر رضایی عموی شهید می گوید: چند ماه قبل شهادت او را دیدم که مشغول پرچین کردن دور حیاط خانه اش بود که به ایشان گفتم مقداری از این قسمت را برای خیابان عمومی بگذارید او گفت: عموی عزیزم من بزودی به درجه شهادت می رسم و این قسمت از جبهه زمین را جهت کار خیر در اختیار مردم قرار خواهد گرفت من تعجب کردم که پس از چند روز با عزیمت به جبهه به شهادت رسید.

سیدعباس رضوی هم رزم شهید می گوید: شهید رضایی با توجه به سن و سال کم راننده بود. در تمام مدت سربازی کارشان رانندگی آمبولانس و مینی بوس و غیره بود. خدا می داند آن قدر روحیه شادی داشت که صدای خنده اش کل منطقه یک گردان در هفت تپه را فرا می گرفت. از اوایل خدمت آن قدر از مردن می ترسید که نهایت نداشت می گفت: هر کاری می کنید مرا به کشتن ندهید چون می خواهم داماد شوم. با آن سن بالایش هنوز مجرد بود. تا این که گردان ما برای عملیات پدافندی به فاو رفته بود و ایشان ما را با مینی بوس بردند خط سوم همین که پیاده شدیم صدای انفجار چند خمپاره و توپ به صدا درآمد شهید گفت: صدام پدرت بسوزد مگر نمی دانی قاسم رضایی اینجاست. می خواهد مرا بکشد و مادرم را داغدار کند. ولی او در شلمچه دگرگون شد و روحیه ای پیدا کرد که می گفت: من لیاقت شهادت را ندارم عاشق جبهه و جنگ شد. آمبولانس را می گرفت شهدا و مجروحین را حمل می کرد. حال و هوای شهدا و صدای ناله مجروحین داخل ماشین او را دگرگون کرد. دیگر ترسی از مرگ نداشت و آماده شهادت بود.