نام پدر : محمدعلی
تاریخ تولد :1347/10/05
تاریخ شهادت : 1365/02/10
محل شهادت : فاو

وصیت نامه

1.    اکنون که مردنی هست بیاید و جانها را فدای دین خدا کنید. بیایید از ولایت فقیه حمایت کنید.

2.    برادران و خواهران فرمایشات امام را به خوبی گوش داده و عمل نمایید ودوشادوش روحانیت قدم نهاده و آنها را تنها نگذارید.

3.    پدرجان و مادر جان! می دانم که فرزندی شاسته برای شما نبودم امیدوارم مرا ببخشید... و از شما می خواهم برایم از خداوند طلب عفو نمایید.

4.    خواهرانِ همیشه در صحنه می خواهم که عفاف، اخلاق و حجاب اسلامی را رعایت کنید تا بتوانید ادامه دهنده ی راه شهدا باشید تا فریب از خدا بی خبران را نخورید.

5.    پدر و مادرم! اگر جسدم بدستتان نرسید، دلگیر نباشید و همیشه به یاد من باشید. ما به سوی خدا خواهیم رفت، چون هرف ما خداست و شما هم باید در مقابل این مصائب صبر و استقامت داشته باشد.

6.    پدر و مادر عزیزم! برای من ناراحت نباشید که جای من پیش خدا خیلی بهتر از این عالم فانی است. من با ایمان به خدا و ایمان به کلام حق واتمام حجتی که بر من شده یقین به معاد پیدا کردم و با آرامش قلبی به سوی جهاد فی سبیل الله می روم، گویا که آخرت در نزد من حاضر است.

7.    خداوندا! مرا ببخش که چه بسیار خود را بهتر از همه پنداشتم.

8.    خداوندا! مرا بیامرز که نهال تقوارا در سرزمین درونم نپروراندم.

9.    خداوندا! مرا بیامرز که چشمه خضوع و خشوع را بر فلبم جاری نکردم.

10. خداوندا! مرا از سیاهی دل درآور و به روشنایی روانه کن.

11.اگر کسی از من بدی و جسارتی دیده به بزرگواریش عفو نماید.

12. گفته بودم که عاشق خدایم و می روم تا در صحرای خشک و سوزان خوزستان  رودی از خون بسازم  اگر مرا بی غسل و کفن دفن نموده اید ناراحت نباشید زیرا معلمم حسین (ع) نیز بدنش بی غسل و کفن بود.

وصیت نامه

 
 
 
روحاني شهيد: علي اكبر رضائي
بسم الله الرحمن الرحيم
     
«من المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم مَن ينتظر و ما بدلوا تبديلا» 
(احزاب/23)
به راستي اوست بي همتا و قدرت بي پايان و اوست رحيم و رئوف و اوست كه پيامبران متعددي را فرستاد و آخرين رسالت را بر عهده حضرت محمد –صلي الله عليه و آله- گذاشته تا به هدايت خلق پرداخته و چهره واقعي دنيا و آخرت را براي بندگان خدا ترسيم نمايد.
حال كه زمان سير الي الله است و دين خدا را در خطر مي بينيم، بايد به استقبال شهادت رفت و نداي «هل من ناصر» حسين زمان را، لبيك بايد گفت و از مرگ نهراسيد. اكنون كه مردني است، بياييد و جانها را فداي دين خدا كنيد. بياييد و اين انساني را كه در مقام ولايت فقيه مي باشد، حمايت كنيد.
من تمام جسم و جانم را مديون اين رهبر انقلاب مي دانم. 
خدايا! از تو مي خواهم شهادت در راه خودت را نصيبم گرداني تا در جوار تمامي شهيدان قرار گيرم.
خدايا!‌از فشار قبر مرا در امان دار و نعمتهاي خودت را بر من ارزاني بخش. حال احساس مي كنم كه فرشتگان الهي به من نويد وارد شدن در بهشت جاوداني را داده اند.
برادران و خواهران! حال به خيال اين نباشيد كه من در كنار شما نيستم و حركات شما در نگرم پنهان است، نه، بلكه همانطور كه خداوند در قرآن فرموده است: ما زنده ايم و بر كارهايتان نظاره گريم.
برادران و خواهران! فرمايشات امام را به خوبي گوش داده و عمل نماييد و دوشادوش روحانيت قدم نهاده و آنها را تنها نگذاريد. پدر و مادرجانم! مي دانم كه فرزندي شايسته براي شما نبودم، اميدوارم مرا ببخشيد. مي دانم كه در اين 17 سال براي شما كاري نكردم و از شما مي خواهم برايم از خداوند طلب عفو نماييد.
از خواهران هميشه در صحنه مي خواهم كه ]زينب گونه[ اخلاق و حجاب اسلامي را رعايت كنيد تا بتوانيد ادامه دهنده راه شهدا باشيد و هوشيار باشيد تا فريب از خدا بي خبران را نخوريد.
پدر و مادرم! حال شما در بوته آزمايش الهي قرار گرفته ايد. حال نوبت شما رسيده كه چگونه امانت الهي را به هستي بخش جانها پس خواهيد داد. آيا از پس دادن فرزندانتان به هست مطلق، كرامت به خرج مي دهيد؟‌و شما بدانيد كه قصدم خدا است و بالاترين سرمايه ام را براي او فدا مي كنم.
پدر و مادرم! براي من ناراحت نباشيد كه جاي من پيش خدا خيلي بهتر از اين عالم فاني مي باشد.
من با ايمان به خدا و ايمان به كلام حق و اتمام حجتي كه بر من شده، يقين به معاد پيدا كردم و با آرامش قلبي به سوي جهاد في سبيل الله مي روم؛ گويا كه آخرت در نزد من حاضر است.
مادر جان! حلالم كن تا روحم به راحتي بتواند در آسمانها پرواز كند . حلالم كن تا خدايم مرا بيامرزد.
مادر جان! يادت هست كه مي گفتم اجازه جبهه رفتن به من بده تا بتوانم آزاد در وادي عشق به سوي معشوقم بشتابم؟ مادر جان!‌ من در جبهه آزاد بودم؛ آزاد از هر نوع وابستگي هاي دنيوي. به دنيا و متعلقاتش، به آنها پشت پا زدم و هدفم رسيدن به خدا بود.
مادر جان! به تو گفته بودم كه عاشق خدايم و مي روم تا در صحراي خشك و سوزان خوزستان رودي از خون بسازم. اگر مرا بي غسل و كفن دفن نموده ايد ناراحت نباشيد، زيرا معلم ما حسين –عليه السلام- نيز بدنش بي غسل و كفن بود. 
«اللهم اني اسئلك ان تجعل وفاتي قتلا في سبيلک»؛ پروردگارا! به درستي از تو مي خواهم كه مرگ مرا شهادت در راهت قرار دهي.
خداوندا! چه بسيار رخ داده است خود را بيش از آن كه هستم نشان داده ام. خداوندا! مرا ببخش كه چه بسيار خود را بهتر از همه پنداشتم.
خداوندا! مرا ببخش كه چه بسيار تهمت و غيبت و افترا بر زبانم جاري بود. خداوندا! مرا ببخش كه همواره در پي شهرت بودم. خداوندا! مرا ببخش كه همواره بر ديگران حسادت مي ورزم. خداوندا! مرا ببخش كه چه بسيار سخنان لغو بيهوده گفته ام.
خداوندا! مرا بيامرز كه فرامين تو را پشت گوش انداختم. خداوندا! مرا بيامرز كه نهال تقوا را در سرزمين درونم نپروراندم. خداوندا! مرا بيامرز كه چشمه خضوع و خشوع را بر قلبم جاري نكردم. خداوندا! مرا بيامرز كه هرگاه سخن مي گفتم و گوينده بودم شنونده را جاهل مي دانستم و خود را عالم مي پنداشتم.
خداوندا! مرا از سياهي دل درآور و به روشنايي روانه كن. خدايا! مرا عفو نما براي اين همه كارها و عمل ناپسندم. در آخر اگر كسي از من بدي و جسارتي ديده به بزرگواريش عفو نمايد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
                      
خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
 
استان : مازندران شهرستان : بابل        تولد: 1347            شهادت01/12/1364-کارخانه نمک فاو
 

زندگی نامه

 
 
 
روحاني شهيد: علي اكبر رضايي
هزاران سال از آغاز حيات بشر بر اين كره خاكي مي گذرد و همه آنان تا به امروز مرده اند و ما نيز خواهيم مرد و بر مرگ ما نيز قرني خواهد گذشت اما خوشا به حال آنانكه با افتخار و سرافرازي مرده اند و جان را به جانان با خضوع و خشوع تقديم نموده اند، اما اي عزيز اين يك قانون است كه آنكس كه مردانه زيست مردانه هم مي ميرد.
 يكي از مردان روزگار شهيد علي اكبر رضايي است كه در خطه سر سبز بابل در سال 1347 ديده به جهان گشود پدر و مادرش با درس گرفتن از مكتب پاك علوي نام مبارك مولود خويش را علي اكبر نهادند تا با تأسي به جوان ابا عبدالله شجاع و دلير بار بيايد و الحق كه چه اين نام، برازنده وجود او شد علي اكبر با گذراندن دوران ابتدايي و راهنمايي تصميم گرفت قلب كوچكش را با ورود به حوزه به آرامش برساند و به اين ترتيب به طلاب علوم ديني پيوست و اما مردان عاشق هميشه دنبال عشق واقعي خويش مي گردند و هيچ چيز مانع آنها از رسيدن به محبوب اصلي نمي شود. علي اكبر نيز با شروع جنگ تحميلي احساس كرد در جبهه بهتر مي تواند محبوبش را بشناسد و به او بيشتر از پيش نزديك شود و به اين ترتيب سه مرتبه عازم جبهه گرديد و در يكي از اعزامها زخمي گرديد.
 او كه همواره آرزوي وصال مولايش را داشت با نثار جانش به آرزوي ديرينه اش رسيد و با اصابت تركش به قلب تپنده اش، تپش زندگي را به ما هديه نمود و در تاريخ 1/12/1364 در منطقه فاو در 17 سالگي با اقتدا به مولايش علي اكبر جان به جان آفرين تسليم نمود.
«روحش شاد و راهش پر رهرو باد»
استان: مازندران      شهرستان: بابل تولد: 1347 شهادت: 01/12/1364ـ فاو