نام پدر : علی اکبر
تاریخ تولد :1337/09/05
تاریخ شهادت : 1361/05/04
محل شهادت : تهران

زندگی نامه

شهيد «نصرت اسفندياري كلايي»

نام پدر: علي­اكبر

در آذر 1337، قدم به كاشانه «علي­اكبر و سيده‌فاطمه» گذاشت و زندگي اين زوج سختکوش و كشاورز را غرق شادي ساخت. نامش را «نصرت» نهادد، ولي «علي­اصغر» صدايش مي­زدند.

پدرش مداح اهل­بيت بود و مادرش، بانويي مؤمنه، كه در تربيت ديني او و ديگر برادران و خواهرانش، اهتمام خاصّي داشت.

تحصيلات نصرت به پايه ششم ابتدائي در دبستان «سپاه دانش» زادگاهش «برگه»، ختم مي­شود.

در بیان خلق‌وخوی نصرت، همین بس که نسبت به والدین، رفتار مودبانه و متواضعانه‌ای داشت و در تمامی امور، گوش به امرشان بود. در گفتار با دیگران نیز، از ملاطفت و عطوفت برخوردار بود.

او که پرورش یافته یک تربیت دینی بود، همواره در انجام فرائض واجب و مستحب، از جمله ادای نماز شب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این سرچشمه معارف حق نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا.

شركت در راهپيمائي­ها و پخش اعلاميه­هاي امام خميني، از جمله فعاليت­هاي انقلابی او در سال 1357 به شمار مي­رود.

بعد از پیروزی انقلاب، او در سال 1358، به كميته بهارستان تهران معرفي، و به مدت دو سال در آ‌ن­جا مشغول خدمت شد.

یکی از دوستانش به نام «محمد اسفندیاری» می‌گوید: «یک روز بعدازظهر که به کمیته مرکزی بهارستان رفتم، او برای گرفتن برف و صابون، داخل انبار بود. گفتم: بیشتر بردار! گفت: نه! همین‌قدر که مال دیگران است، سهم من است. نصرت با این‌که خودش انباردار بود، ولی گفت که من بیشتر برنمی‌دارم.» 

نصرت در كشف خانه­هاي تيمي و درگيري با منافقين نيز، حضوری چشمگير داشت.

او در 7/1/1361 به عضويت سپاه تهران در آمد و كارش را در واحد اطلاعات ـ عمليات آغاز كرد.

«سكينه خاتون» از برادرش، چنين ياد مي‌كند: «به خاطر علاقه شدید پدر و مادر به او، نصرت در یکی از اعزام‌هایش به جبهه، به آن‌ها گفت که می‌خواهد به قم برود. بعد که به منطقه رفت، از آن‌جا پیغام داد که من در جبهه هستم؛ مادر، مرا ببخش که ناگهانی و به دور از انتظار، به منطقه آمدم! زیرا می‌ترسیدم که عطوفت مادری‌ات مانع رسیدنم به این فوز الهی شود. اصلا عشق و ايثار و پاسداري از اسلام و قرآن، آرام و قرار را از او گرفته بود. به همين دليل، در آخرین اعزام، بعد از مرخصي چند روزه، تصميم گرفت بار ديگر به آبادان برگردد. پدرم كه متوجه رفتنش شد، به او گفت: پسرم! دفعه قبل كه از جبهه برگشتي، خدا را شكر گفتم و گوسفند قرباني كردم. چرا تو دوباره به اين­جا آمدي؟ گفت: تو برايم قرباني كردي كه خونم را در راه خدا نريزم!؟ شما لياقت شهادت را از من مي­گيريد. من مي­خواهم مانند مولايم ‌امام‌حسين(ع)، با خون خود از اسلام و قرآن دفاع كنم.» 

در نهايت، نصرت در 4 مرداد همين سال،  در حين انجام مأموريت به تهران، به‌ دست منافقين كوردل، به فيض شهادت نائل آمد و هشت روز بعد، در گلزار شهداي برگه به خاك سپرده شد. 


وصیت نامه

 

*وصیت نامه شهیدنصرت الله( علی اصغر) اسفندیاری*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  با درود فراوان به رهبر انقلاب  اسلامی  ایران  حضرت امام خمینی و با درود  به روان پاک   شهیدان  صدر اسلام  تا شهدای   کربلای ایران .

پدر ومادر عزیزم اکنون که من  عازم  جبهه هستم  می خواهم چند کلمه  با شما صحبت کنم پدر ومادرم  اگر هر چه  در این  غافله نمس دانم  چه حادثه ای برای  من پیش می آید  ولی همین می دانم  که اگر  شهید شدم  هرچند که در راه  اسلام  و هدفم  شهید شدم  ولی می دانم  که  داغی  بر دلتان  گذاشتم  و مادرم  از تو  می خواهم  که برایم  اشک نریزی و مانند مادرمان  شهدای  به خاک  و خون  خفته در بین  آنها  سرت را بالا  باشد  و چون  جوانی  را  در راه  اسلام  پرورش  دادی  , خواهرانم و برادرانم  از شما می خواهم   وقتی  که من شهید شدم   برای  من هیچ اشکی  نریزید دوستانم  و برادرانم  امروزمان  امتحان  است  و دو جبهه وجود دارد حسینی و یزیدی  از فرصت  استفاده  کنید و به جبهه  حسین  بپیوندید وقتی که من  شهید شدم جسدم  را در زادگاه  من  دفن کنید در پیش برادر شهید  رضا اسفندیاری.

 پدرم : هیچ گونه  ناراحتی  نداشته  باشید باید افتخار کنی  که  همچنین  جوانی  در راه  اسلام تربیت  کردی  و خمینی  را دعا کنید  این  سفارش من است.

 

مادرم :  می دانم  که شما  چقدر برای  فرزند خودت  ناراحت هستی  ولی چه کنم  عشق  شهادت  دارم  که به سوی  الله  می روم و خمینی  را دعا  کنید و قدر او را بدانید.

 

والسلام  علی  من التبع الهدی

شما را به خدای بزرگ می سپارم.

علی  اصغر اسفندیاری 20/07/60