نام پدر : قربان
تاریخ تولد :1341/01/05
تاریخ شهادت : 1360/06/18
محل شهادت : 1

زندگی نامه

 شهید جانعلی اسفندیاری کلائی

فرزند: قربان

شهید جانعلی اسفندیاری کلائی در سال 1341 در روستایی از روستاهای کوچک میاندرود به نام برگه و در خانواده ای کشاورز و رنجدیده چشم به جهان گشود. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در روستای برگه سپری نمود و از همان زمان کودکی به نماز و دستورات الهی اهمیت خاصی می داد و رفتارو اخلاق او در کودکی از روح پاک و بلندش حکایت می کرد.تو در اوقات فراقت در امر کشاورزی و دامپروری به خانواده اش کمک می نمود. باری در عین بی سواد بودن و پائین بودن سطح علمی و فرهنگی در خانواده از آنجائیکه شهید علاقه و استعداد خاصی در خواندن دروس داشت،جهت ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به شهرستان نکا رفت و در یکی از دبیرستانها مشغول به تحصیل شد.

از جمله ویژگیها و خصوصیات اخلاقی و اجتماعی شهید جانعلی اسفندیاری در این سنین پوشیدن لباسهای ساده و صرفه جویی در همه امور بود.ایشان همیشه تلاش می نمود همچون محروم ترین مردم زندگی کند و همدرد آنان باشد چرا که خودش نیز تا قبل از این در آنچنان محیطی رشد کرده بود.رفتارو برخورد او با دوستانش که اکثرا طلبه بودند بسیار گرم و صمیمی و از روی محبت و منحصر به فرد بود.به ورزش علاقه زیادی داشت و خود او نیز از ورزشکاران نمونه بود و همواره دوستان و جوانان دیگر را به فراگیری فنون ورزشی و دفاعی توصیه می نمود. او همچنین از قریحه شعر و ادبیات نیز برخوردار بود و شعرهای بدیعی می سرود به طوری که پس از شهادت ایشان شعر زیبا و جانفزای خود ایشان را روی سنگ قبرش حک کردند.

او هر چه از مسائل اسلامی آگاهتر می شد،محیط زندگی و جامعه اش را بیشتر غرق در فساد و غوطه ور در اخلاق فاسد و غیر خدایی می دید،از این رو هر چه آگاهیش افزون می گشت در جامعه احساس غربت و فشار بیشتری می کرد تا آنجا که بالاخره برای تغییر آن وضع شروع به فعالیت کرد.اجتماعات مختلف فرهنگی و سری را تشکیل می داد و به هر بهانه و عنوان جوانان مسلمان را دور هم جمع می کردو آنچه از اوضاع می دانست به آنان نیز انتقال می داد که بالاخره به دلیل همین جلسات در دوره شاهنشاهی ساواک به مشکوک شده و به جرم داشتن اعلامیه و نشریات اسلامی وی را دستگیر و زندانی می نمایند.اما چون مدارک کافی در دست نداشتند پس از مدت کوتاهی او را آزاد کردند. ایشان پس ار آزادی از زندان فعالیتش را گسترده تر و دقیق تر و حساب شده تر آغاز کرد که در همان دوره امام از عراق به پاریس رفته و ار آن به بعد بود که اولین اعلامیه ها و نوارها به دست شهید جانعلی می رسید و او با ابتکارات و شیوه خاص خود،آنها را به دیگران می رساند.

با اوج گرفتن مسائل و حرکات مذبوحانه ضد انقلاب برای نفی حاکمیت نظام اسلامی که از طریق درگیری و شیوه نظامی اعمال می شد ایشان از این نقطه احساس خطر کرده و عزم راسخ کرد تا با پوشیدن لباس مقدس سپاه بتواند در دفع نقشه های شوم دشمنان در این مرحله از حیات انقلاب نیز سهیم باشد. شهید اسفندیاری در اردیبهشت ماه سال 1359 به تهران آمد و در ستاد مشترک سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلای اسلامی در آمد.او در مدتی که در تهران بود با رهبر انقلاب و یاران امام و مسئولان اجرایی تماسهای نزدیکی داشت و یکی از اعضای فعال مهدیه تهران شد. ولی با این همه تهران نمی توانست قلب پر شور و دل مالامال از عشق خدمت به محرومین را در او ارضا کند،لذا به محض درخواست نیرو از طرف سپاه زاهدان در تاریخ 3/4/1359 داوطلبانه به سیستان و بلوچستان اعزام شد تا شاید بتواند از توطئه هایی شبیه کردستان در آنجا جلوگیری کند. شهید اسفندیاری در بدو ورود به استان جزء نیروهای ویژه استان قرار گرفت و سخت ترین عملیاتهای منطقه شرکت فعال داشت. او همچون معلمی دلسوز و عاشق با شاگردان و همرزمان مجاهدش به کار می پرداخت. او در اولین ماموریت پس از شروع جنگ تحمیلی مدت سه ماه به جبهه آبادان رفت، بعد از آن مدت سه ماه در چابهار خدمت کرد و دو بار و در هر بار به مدت پانزده روز برای دیدار از برادران مسلمان و مجاهد افغانی به کشور افغانستان رفت.

مجاهدتهای ایشان همچنان ادامه داشت تا آن که روز هشتم شهریور سال هزار و سیصد و شصت فرا رسید.درآن روز انگار همه دوستان و همرزمانش می دانستند که چه می شود.هر کس علی را می دید با او به گرمی سخن می گفت و از او طلب عفو و بخشش می نمود.ایشان در ساعات اولیه صبح همان روز در کنار برادری که در کنار او و با او همرزم بود چند ساعتی از همه چیزش(زندگی،خانواده،آخرت،شهادت و...........)سخن گفت.انگار مشغول وداع بود.

آن روز ماشین سیمرغ در کنار درب سپاه با هفت سرنشین مسلح به سرپرستی شهید جانعلی اسفندیاری آماده حرکت شد.ماموریت آنها، رفتن به میدان تیر جهت آموزش و عملیات و حضور نظامی در حوزه استحفاظی زاهدان بود.پس از چند لحظه دیگر کسی علی را داخل محوطه ندید چون ماشین سیمرغ از دری سپاه بیرون رفت.مدتی گذشت و ظهر شد، خبری از آمدن و برگشت آنها نشد. ساعت، 11 شب را نشان می داد و هنوز با همه اقداماتی که برای پیدا کردن آنها شد خبری از سربازان حسین بن علی نشد.ساعات و روزها سپری می شد و نیروهای نظامی و انتظامی منطقه با همه تلاش خود از زمین و هوا به گشت مشغول بودند و به دنبال یاران گمگشته خود می گشتند. در آن ایام همه عزیزان پاسدار در سوگ رفته چاره ای جز صبر نداشتند.بیش از همه یار دلسوز و همرزم با وفای شهید جانعلی یعنی شهید سهراب اسفندیاری(که یکی دیگر از شهیدان گلگون کفن روستای برگه می باشد) بود که در غم عظیمی فرو رفته بود به طوری که هر شب از علی سخن می گفت و با یاد علی به خواب می رفت.

یک هفته گذشت، در هنگام ظهر روز جمعه بود که خبر دادند یاران گمگشته را پیدا کرده اند اما با بدنهای برهنه و لباسهای چاک چاک. با بدنهای گلوله خورده ای که حکایت از فرق شکافته علی اکبر می کرد.با بدنهای پاره پاره ای که حکایت از بدن شهیدان دشت کربلا می کرد.

یاران امام را در دشت قرقروک در هفتاد کیلومتری شهر زاهدان در بیابان تفدیده نزدیک به مرز پیدا کردند و فردایش جنازه مطهر و خونین شش گلگون کفن اسلام را، امت مسلمان به دوش کشیدند و در میان امت خروشان پا برهنه و گِل به سر مالیده و پیشانی بسته در حالی که به سر و سینه می زدند و در یاد یاران به خون خفته شان می گریستند،تشییع کردند.آرامگاه این شهید والا مقام در گلزار شهدای روستای برگه می باشد.

 

 


وصیت نامه

* وصیت نامه پاسدار شهید جانعلی اسفندیاری*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان امیر المومنین علی ولی الله))

(( الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجـه عندالله و اولئک هم الفائزون)).

                                                                                                       (توبه آیه 30)

آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدا ، به مالهایشان و جانهایشان. برگترند به مرتبه نزد خدا و آن گروه از کامیابانند.

امروز به گفته اماممان روزی است که همه مردم از نظامی و غیر نظامی باید از شهر خود و شهرهای جنگ زده دفاع کنند و ما باید دست در دست متت در سنگر کفرستیز اسلام به نبرد رویاروی با بیدادگران جهانی برخاسته و خواب راحت را بر مزدوران و جهانخواران آشفته گردانیم و دامنه انقلاب را به کاخهای کرملین و سفید برسانیم. اکنون که با چشمانی باز و قلبی پاک به یاری الله به دنبال رهبر بیداردل و آگاهم برای تداوم انقلاب اسلامی و صدور آن به اقصی نقاط عالم و برپایه حکومت عدل جهانی حضرت مهدی (عج) انتخاب کرده ام و از خانواده ام می خواهم برایم ذره ای ناراحت نباشند.

سلام بر پدر و مادر و برادران و خواهرانم و سلام بر تمامی فامیلان و دوستان و آشنایان و درود بر خمینی بت شکن. مرگ بر مستکبرین. صدام یزیدها بدانند که جز چند روزی دیگر به زندگی ننگین شان باقی نمانده است و می رود اشعه تابناک انقلاب اسلامی ما تمام جهان را فرا گیرد و پرچم حق را در سراسر ممالک جهان به اهتزاز در آورد. به امید آن روز.

                                                                                                والسلام

خداحافظ

جانعلی اسفندیاری26/10/59

دیگر ای مادر به دنبالم مگرد                     قلب گرمم خاک شد در گور سرد

نیست این خاک سیه ماوای من                   آسمانها باشد اکنون جای من

من شهیدم شاهد ظلمی عظیم                     میهمانم پیش رزاق کریم

منزل من گلشنی نورانی است                   نی مثال این جهان فانی است

روح من را باز بینی هر زمان                  پاک وتابان در میان اختران

چون شهادت را به جان می خواستم            زین جهت خودرا برآن آراستم

بعدازاین از بهر من شادی کنید                 شکر نعمت بهر آزادی کنید