نام پدر : مختار
تاریخ تولد :1342/07/02
تاریخ شهادت : 1364/05/14
محل شهادت : مهاباد

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی اصغر رستمی*

 

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

الذین اذا اصابتهم مصیته قالوا انا الله و انا الیه راجعون

ای گروه مومنان هنگامی که مصیبتی بر شما وارد آمد بگوئید ما همه از خدائیم و به سوی او باز می گردیم. شهادت ارثی است از انبیاء به ما رسیده است و مکتبی که شهادت دارد اسارتندارد.

سلام بر مهدی علیه السلام و سلام بر نائب بر حقش امام خمینی درود و بر تمامی خانواده های شهید پرور ایران. زمان، زمان حسین (ع) است و ایام، ایام عاشورا. من به عنوان وظیفه ای که در درون خود حس کردم و این کار را بر کارهای دیگر انسان ساز تر می دانستم به سوی جبهه رفتم و برای پیروزی اسلام و صدور انقلاب به کشورهای دگر تا آنجا که بتوانم با جان و مال در راه خدا خواهم کوشید تا شاید خداوند متعال از من در این دنیا راضی باشد.

موقعی من باز خواهم گشت که پیروزی رابا خود بیاورم یا پیروزی کربلا را یا پیروزی آخرت یعنی شهادت.

و انشاءالله این جنگ به نفع اسلام و ایران به پایان می رسد و انقلاب ما به عراق و بعد به کشورهای دیگر صادر می شود. اما بعد این جنگ جنگهای بعدی یعنی با اسرائیل هم هست و این جنگ با عراق دوره تمرین و آزمایش است برای جنگهای اصلی و بعدی زیرا اماممان فرمودند اگر این جنگ تا بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم و پس شما نباید ناراحت باشید که جنگ است با این که خطری برای ما هست مدت کوتاهی به جبهه رفتم اماممان می فرماید:

ما برای کشته شدن حاضریم و با خدای خویش عهد نمودیم که دنباله رو امام خود سیدالشهدا باشیم. پس ما باید برویم و می رویم و اگر کشته شویم جزء یاران امام حسین خواهیم بود انشاء الله

پدر گرامی: مرا به خاطر رضای خدا از بدرفتاریهای که در حق شما کردم بگذرید و از همه می خواهم که برای من طلب آمرزش فرمائید و از خداوند بخواهید با فضل و کرمش با من رفتار نماید این کار را حتماً برای من انجام دهید نماز و روزه هایم یادتان نرود و هم چنین امام عزیزمان را فراموش نکنید در ضمن من مقدار زیادی روزه و نماز دارم که از شما عزیزان می خواهم که انجام دهید.

مادرجان: بعد از شنیدن خبر شهادت من خواهش می کنم اشک مریز وبه برادرم بگو در مرگ من اشک نریزید زیرا امام بزگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت چون می دانست رضای خداوند در این امر می باشد. زندگیمان سودی که نداشت شاید با مرگم بتوانم برای اسلام موثر بوده و سودی نداشته باشم.

در این مدت به یاد شما بودم و شما را دعا می کردم و التماس دعا دارم.

پدر و مادر: من برای شما پسر خوبی نبودم اما از شما می خواهم که مرا عفو کنید و مرا ببخشید که اگر نبخشید تمام زحمات هایم به هدرخواهد رفت و همین طور شما برادرانم و شما دوستان و آشنایانم مرا ببخشید و حلالم کنید.

ای برادران پیوسته در راه پیشرفت اسلام عزیز کوشا باشید و تمامی فرامین امام را به جان و دل پذیرا باشید و زمان زمان حسین است و ایام ایام عاشورا. در راه خدا قدم بردارید که نیستی و هستی از اوست.

آخرین وصیتم به شما این است که همیشه به یاد خدا باشید و امام را تنها نگذارید و با دشمنان سخت بجنگید و نگذارید یک لحظه قلب امام بدرد آید و هر وقت امر کرد فوراً آن امر را انجام دهید از شما برادران می خواهم که اسلحه آغشته به خونم را لحظه ای بر زمین نگذارید.

 

والسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

 


زندگی نامه

علي­ اصغر رستمي موزیرجي

فرزند: مختار

اول مهر 1342 در موزيرج از روستاهاي بابل زندگي علي­ اصغر رستمي آغاز شد. صديقه و مختار، زن و شوهري زحمت­كش و سخت­كوش بودند كه با پشتكار و تلاش شبانه­روزي با تكيه بر كار كشاورزي آبروي­شان را حفظ و شكم دوازده فرزند خود را سير مي­كردند. علي­اصغر با مراقبت و تربيت چنين پدر و مادري كه با سيلي صورت­شان را سرخ نگه مي­داشتند و كسب روزي حلال مي­كردند و گريز از مال حرام كه مهم­ترين شاخصه­ي زندگي­شان بود، دوران طفوليت و خردسالي را پشت سر گذاشت، بالنده و بزرگ شد.

لابه­ لاي خانه­ هاي موزي­رج دبستان كوچكي كه در آن به فرزندان 7 تا 12 ساله­ي خود سواد خواندن و نوشتن مي­آموخت، علي­ اصغر خواندن و نوشتن و بنيان معارف زندگي و پايه­هاي آشنايي با علوم عقلي و نقلي را در همين مدرسه ياد گرفت و پس از آن بعد از گذراندن دوره راهنمايي به دبيرستان اعظم سيد جلال و در رشته­ ي بازرگاني ديپلم گرفت.

او هرگاه از مدرسه به منزل باز مي­گشت، سريع سر زمين مي­رفت. تيلر را از پدرش مي­گرفت و مي­گفت: پدر جان! شما برويد منزل استراحت كنيد. بقيه­ي كارها با من. آن­قدر در خصوص حق­ النّاس حساس بود كه هنگام شخم زمين از حدود مرزهاي زمين كشاورزي خودش فاصله مي­گرفت كه خداي ناكرده حق كسي ضايع نشود. در مورد محصول به دست آمده هم حساسيت نشان مي­داد. مي­گفت: غذاي سر سفره ما بايد حلال باشد. نكند به اندازه حتّي يك خوشه محصول زمين همسايه در محصول ما باشد.

در پي همان سال­هاي تحصيل بود كه در پي گوش دادن به سخنراني­هاي امام و مطالعه كتاب­هاي مذهبي دچارتحول بزرگي شد. پدرش در مورد فعاليت­هاي انقلابي مي­گويد:

«با آن­كه در تب و تاب انقلاب سنّ چنداني نداشت، امّا بي­كار نمي­ نشست و در راهپيمايي­ ها و نوشتن شعار، فعّالانه شركت مي­كرد. محرّمِ يكي از آن سال­هاي قبل از انقلاب، با چند نفر از دوستانش وسط سينه­ زني چند شعار انقلابي داد. كسي مفهوم اين شعارها را نفهميد تا اين­كه در بحبوبحه­ ي انقلاب متوجه آن شعارها شديم كه مي­خواستند با اين كار مردم را بيدار كنند.»

علي­ اكبر، برادرش، در مورد خصوصيات اخلاقي­اش مي­گويد:‌

«تواضع و فروتني، صبر و استقامت و گذشت بالايي كه داشت، او را از همه متمايز مي­كرد. آن سال­ها كه در بسيج فعّال بود. شب­هايي كه در محل نگهباني مي­داد، اگر كسي را در حال انجام كار خلافي مي­ديد، هيچ وقت سريع عصباني نمي­شد. بلكه خيلي آرام و با صبر و حوصله آن فرد را راهنمايي مي­كرد كه راه راست و درست كدام است. آن­قدر مهربان بود كه حتّي افراد خلاف­كار شرمنده روش و منش­اش مي­شدند.»

علي­ اصغر هرگز سعي نمي­كرد شخصيت ديگران را به تمسخر بگيرد و با شوخي­هاي نابه­جا كسي را زير سوأل ببرد. هر كاري مي­كرد براي رضاي خدا بود، هميشه مي­گفت: همه­ ي ما مخلوقات خداوند هستيم. نبايد به كسي آزار برسانيم.

علي­ اصغر اوّلين بار در سنّ 15 سالگي از طرف بسيج راهي جبهه­ هاي حق عليه باطل شد. پس از طي سال­هاي 63 تا 64 به عنوان فرمانده گروهان در گردان عملياتي مهاباد مشغول خدمت بود تا اين­كه در تاريخ 14/5/64 در جبهه مهاباد بر اثر انفجار مين نداي حق را ليبك گفت و در گلزار شهداي روستاي درويش فخر­الدين موزيرج به خاك سپرده شد.