نام پدر : محمدحسین
تاریخ تولد :1340/10/12
تاریخ شهادت : 1360/10/16
محل شهادت : جنگل آمل

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید جمال رحیمی*

 

 

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا اله علیه فمنهم منقضی نحبه و منهم من ینتظروا ما بدلوا تبدیلا

سلام بر تو ای اباعبدالله سلام بر تو ای فرزند پیامبر خدا سلام بر ائمه طاهرین سلام بر نائب امام ابراهیم زمان بت شکن قرن و ابر مرد تاریخ و قائد امام خمینی

در عصر پیکار حق با باطل که بشر در طول تاریخ پیوسته شاهد آن بوده است قیام با خون در برابر شمشیر است که بسان گرانبها از جانب برگزیدگان خدا به عاشقان راهش به ارث رسدهاست حرکتی که بر پایه حق و حقیقت استوار است حرکاتهای باطل برای نابودی آن از هر عملی کوتاهی نمی کند اعم از مبارزه مسلحانه و مبارزه تبلیغاتی محاصره اقتصادی و تهدید نظامی که اینگونه حرکات درتاریخ صدر اسلام نمایان بوده است که نمونه اش نهضت خونین سرور شهیدان امام حسین (ع) می باشد.

حال نمی دانم از کجا شروع و چند جمله کوتاهی برای نوشتن بر روی کاغذ بیاوریم ناچارم اول از زندگی خود بگویم همانطور که می دانید من فرزند یک کشاورزم و در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام و یک روستائی می باشم و به آن افتخار می کنم دوران زندگی من گذشت تا به سن 19 سالگی رسیده ام و در این سن به واقعیتهائی که دیده ام بعداً توضیح خواهم داد وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم حال صحبتهای خود را شروع می کنم:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت امام و با سلام خدمت پدر و مادر و خواهر و برادرانم و دوستانم امیدوارم که در پیشگاه خداوند متعال و منان سلامت باشید و در زندگی تان همیشه متوجه اسلام و قرآن و امام باشید و همیشه در سایه امام زمان در حال خدمت به اسلام باشید.

پدر و مادرم! چند جمله صحبتهائی در آخر زندگیم که اگر خدا بخواهد با شما دارم و آن اینست که امیدوارم مرا ببخشید پدر و مادرم من آن زحمتهای شما را فراموش نمی کنم زحمتهائی که سالها بر آن زجر کشیدید و تو مادر بودن مرا شیر دادن و در پیش گهواره در داخل سرما نشستی و مرا بزرگ کردی و تو پدر سعی می کردی که من در حال رفاه باشم و خلاصه توانستی فرزند خوبی به اسلام تحویل بدهی و این زحمات شما یادم نمی رود و می بخشید مرا که با آن زحمات شما نتوانستم در پیری عصای دست شما شوم چون اینک وظیفه بود برایم من همیشه می خواستم این جمله را به شما بگویم که دیگر فکر نکنید فرزندی باسم جمال دارید ولی نتوانستم چون می دانستم با این حرف من همیشه رنجور می شوید پدرم من می دانم بعد از شهید شدن من چه حالی پیدا می کنید ولی همیشه به یادت بیار که پدرانی بودند که سه فرزند یا چهار فرزند در جبهه شهید داده اند شاید هم جسدشان را هم ندیده باشند ولی تو پدر اسلام یادت نرود و هر وقت به یاد من افتادی بیاد اسلام باش مبادا چند لحظه هم اسلام و قرآن و امام یادت برود.

من می دانم که الان تو با بچه های انجمن همکاری داری میکنی و من می دانم که تو روز کار می کنی و اگر فرصت داشتی با یچه های انجمن کار می کنی امیدوارم که خدا به تو صبر بدهد.

تو ای مادر! امیدوارم بعد از مرگ من گریه نکنی و زینب وار باشی که همچون او صبر داشته و مادر گریه تو برای دشمن خوشحالی می آورد و گریه کردن تو ای مادر دشمن خوشحال می شود و جشن می گیرد و ای مادر تو با صبر و شکیبائی دشمن را شکست بده مادر جان مادرانی بودند که جسد فرزندانشان را ندیده اند مادر جان مادرانی بودند که سر فرزندان آنها را بریده اند و آنها را سوزاندند و سعی کن بعد از شهادت من بیشتر از دیروز متوجه اسلام و امام و قرآن باشی و در نمازت همیشه به امام و انقلاب و پاسداری دعا کنی پدر و مادر اگر من تا بحال یک حرف سربالا یا حرف شما را گوش نمی کردم و می دانم چنین کاری را کرده ام مرا ببخشید اگر زنده ماندم جبران می کنم ولی اگر خدا بخواهد و شهادت نصیب ما شده است دیگر با توسل بخدا از شما طلب بخشش می کنم.

به برادرانم زیاد سفارش نمی کنم راه راه امام که همان راه اسلام و امامان می باشد سعی کنید بیشتر نماز بخوانید و قرآن را یاد بگیرید و با بچه های انجمن زیادتر همکاری کنید و به دشمنان و منافقین بفهمانید که با شهید کردن برادرانمان ما را استوار و با استقامت می کنید و به این کوردلان بفهمانید با شهید کردن برادرانمان نمی شود حکومت را سرنگون کرد بلکه علت را پیدا می کنم و زیادتر سفارش نمی کنم و به حرف پدر و مادر گوش کنید و هر چه می گویند گوش فرا دهید و یک سفارش به جواد و مختار بکنم که این وصیت است نگذارید ما پیش خدا سرشکسته باشیم مثلاً به جواد که نماز بخواند و هر طور است نماز را یاد بگیرد و به مختار هم سفارش می کنم که نماز بخواند و به راهپیمائی و با بچه های انجمن همکاری کند و ملت و بچه های محل را دعوت به همکاری کنید و از کمال تشکر می کنم که بیشتر همکاری می کنید و سعی کند اخلاق خود را اسلامی تر کند.

به خواهرانم فاطمه و مرضیه هم سفارش می کنم که بزرگ شدند نماز بخوانند و باید زینب گونه باشند و ادامه دهنده راه برادرش باشند و به امام عشق بورزند و دیگر سفارش نمی کنم فقط نماز بخوانید و بعد از شهید شدن من گریه نکنید و بیشتر به بابا و مامان کمک کنید من می دانم برادر از دست دادن چقدر سخت است همچنین که زینب (ع) حسین را از دست داد ولی چکار کنم خواهرانم وقتی که اسلام باشد دیگر انسان را به فکر دیگر می اندازد و انسان برای نجات اسلام باید شهید شود.

حال با برادران و دوستان خوبم که در انجمن کار می کنند. (رمضان روزنیان، محمد هاشمزاده، جواد جمالیان، رضا کارگر، ذکریا ابراهیمی و غیره) سلام برادران امیدوارم در راه خدمت به اسلام کوتاهی نکنید برادران لحظه آخر عمر من شاید باشد دوستانم من شعار نه غربی نه شرقی را سرلوحه مبارزه خود قرار داده ام و برای استمرار آن کوشش می کنم و می کوشم تا به همه جهانیان بفهمانم که شعار نه شرقی نه غربی یعنی چه برادران مبادا یک لحظه امام یادتان برود مبادا امام از یادتان برود برخوردهایتان با مردم طوری باشد که مردم را بتوانید جذب کردید و مبادا با یکی از این مردم برخوردی غیر اسلامی داشته باشید چون ما فقط دو حق داریم یکی حق الله و یکی حق الناس خدا حق خود را می بخشد ولی مردم حقشان را نمی بخشند و من امیدوارم بتوانید بعد از من از مردنم با اتکاء به خدا برایم طلب بخشش کنید چون شاید در یک مورد برخوردی بدی با مردم داشته باشم و باید در آخرت جوابگو باشم و مبادا برادران دست از مبارزه با کافران منافقین و زورگویان دست بردارید و اگر کوچکترین ناراحتی از من دیدید مرا ببخشید.

پدر و مادرم! نمی توانستم هر روز شاهد شهید شدن عده ای از برادرانم باشم و هر روز در فلان نقطه و فلان جا آنقدر شهید شده اند و آن مادر که یکی از بهترین جگر گوشه از دست می دهد و تقدیم می کند به انقلاب و اسلام و من نمی توانستم بخود بقبولانم که برادرانم را در نقاط درو سر ببرند و بسوزانند و من به کسب و کار خود مشغول باشم شاید از دست دادن من برایتان دشوار باشد ولی غم از دست دادن حسین (ع) بر حضرت زینب (ع) مشکل بود ما باید کشته شویم تا اسلام پابرجا باشد می دانم وقتی نامه ام را باز می کنید چشمتان پر از اشک می شود شاید در لحظه اول غمگین شوید ولی پیش خدا و امام سربلند هستید در لحظه آخر سفارش می کنم که اسلحه و وسائل جنگی را به برادرانم می بخشم و کتابها و دست نوشته هایم را به برادران و خواهرانم می سپارم تا با خواندن آن بتوانند راهم را ادامه دهند پدر و مادر عزیز اگر برادرانم و خواهرانم می خواهند راهی را انتخاب کنند که من کردم جلوی آنها را نگیرید بلکه آنها را تشویق کنید.

خداحافظ پدر و مادر عزیز و گرانقدر امیدوارم از خدا برایم طلب بخشش کنید مرا ببخشید به امید دیدار در بهشت اسلام و امام یادتان نرود.

 

والسلام


زندگی نامه

شهيد «جمال رستمي واسكسي»

نام پدر: محمدحسين

در سال 1340 بود که «محمدحسين و ساره»، بي‌تاب تولد فرزندي بودند که نامش را «جمال» گذاشتند. نوزادي كه طليعه حضورش در زندگي اين زوج جوان، مایه آرامش بود و نشاطي مضاعف.

پنج سال ابتدائي تحصيلي‌اش را در دبستان زادگاهش «واسكس»، طي كرد. سپس، با گذر از دوره راهنمائي، به هنرستان «شهيد شريف واقفي» فعلی در قائمشهر راه يافت.

جمال را به گشاده‌روئي و حُسن‌خلق مي‌شناختند. با اين‌كه سن و سال كمي داشت، بسيار فهميده بود. به‌همين دلیل، در دل مردم محبوبيت داشت.

او خود را سرباز امام خميني مي‌دانست. از اين‌رو، در راهپيمايي‌هاي قبل از انقلاب حضور پيدا مي‌كرد و اقدام به پخش اعلاميه مي‌نمود.

«مرضيه» درباره برادرش مي‌گويد: «در جهاد، در زمينه توزيع كتاب بين جوانان، مشاركت در كارهاي عمراني، و درو كردن برنج و گندم روستائيان پيش‌قدم بود. با مركز تبليغات اسلامي نیز، همكاري داشت و در داير كردن كتاب‌خانه و نمايشگاه كتاب، نقش اصلي را ايفا مي‌كرد.»

جمال در پايگاه بسيج و انجمن اسلامي نيز، فعاليت داشت و كار طراحي و گرافيك انجام مي‌داد.

در سال 1360، با پوشيدن جامه پاسداري، به گردان زرهي طرح جنگل پيوست و جهت سركوب ضد انقلاب به‌پا خاست.

اين پاسدار متعهد انقلاب، تا جايي كه مي‌توانست، با احزاب مخالف اسلام گفتگو مي‌كرد، تا شايد به مسير اسلام و انقلاب رهنمون شوند؛ اما وقتي نتيجه نمي‌گرفت و آن‌ها همچنان بر موضع باطل خود پافشاري مي­كردند، با تمام نيرو در مقابل‌شان مي‌ايستاد و برخورد قاطعانه مي‌كرد.

جمال عزيز، در نهايت به تاريخ 16/10/1360 در جنگل‌هاي آمل، به دست منافقان كوردل به شهادت رسيد و بعد از تشييع اهالي شهر، در گلزار شهداي زادگاهش آرام گرفت.