نام پدر : اسحاق
تاریخ تولد :1332/10/03
تاریخ شهادت : 1362/08/03
محل شهادت : مریوان (هفت توانان)

وصیت نامه

*وصیت‌نامه شهید مهدی رحمانی*

 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۚ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا

پس باید نبرد کرد در راه آنان که می‌خرند آخرت را به زندگی و کسی که پیکار کند در راه خدا پس کشته شود یا پیروز گردد بزودی می‌دهم به آنها پاداش گرامی را.

سلام بر مهدی (ع) منجی عالم بشریت و سلام بر سرور شهیدان حسین‌بن‌علی علیه‌السلام و نائب بر حق به او امام زمان مرد عالم تشیع بت‌شکن تاریخ طاغوتیان روح خدا امام خمینی و سلام بر بخون خفتگان گمنام  و شهدای غرب و جنوب کشور و سلامت بر عزیزان معلول که پیکرهای پاک خود را نثار امام و اسلام کردند و سلام بر اسیرانی که در بند دژخیمان در تمام کشورهای صهیونیستی و آمریکایی هستند. می‌خواهم به عنوان فرزند کوچک چند جمله‌ای سخنانی را آغاز کنم.

امروز اسلام نیازمند به فداکاری است نیازمند به ایثار و از خودگذشتگی است امروز انقلاب اسلامی ما به تکامل رسیده رشد کرده و شهدای بيشماری داده و این مملكت از هر آسیبی مصون مانده است امروز امت حزب‌الله حکومت می‌کند و در صحنه حاضر است دیگر فریب هیچ کسی را نخواهد خورد.

امروز مردم همگام با امامشان پیش می‌روند و تمام مرزهای پوشالی شرق و غرب در هم می‌شکنند در زمانی که امت مسلمان انتظار فرج بقیه‌الله را می‌کشیدند و روزشماری می‌کردند اما دست حکومت‌های غاصب نمی‌گذاشت  تا مسلمين رشد کنند احکام خدا را جاری نمایند و تمام مسلمانان جهان زیر سلطه چپاولگران دزدان صهیونیسم و امپریالیسم شرق و غرب قرار داشتند این بار ملتی با رهبری آگاه به زمان برخاسته از شرق و غرب پرچم پرافتخار عدالت علی(ع) را گرفته و پوزه ابرقدرتهای توخالی خصوصاً آمریکایی‌های جنایتکار و دیگر ابرقدرتان را بر زمین زده و به جای آن حکومتی جانشین شده به نام حکومت‌الله و اين حکومت باخون یکایک افراد این سرزمین عطرآگین شده و با این شهادت‌های این عزیزان حکومت اسلام پا گرفت و همچنان به پیش می‌رود تا مسلمین جهان از يوغ فشار دولت‌های خود بیرون آیند و قیام کنند بر علیه دولتمردان که ذخایر مسلمین را بر باد فنا داده اند آری امروز روز از خودگذشتگی و ایثار و فداکاری از اسلام لازم و واجب است باید هرکس در هر کجا در هر پست و مقامی است باید خدمتگزار مسلمین باشد.

خدمتگزاران مسلمین که سال‌های سال با فقر زندگی کرده‌اند و باید حداقل رفاه را برای مردم محروم تهیه کرد (ای دولتمردان که در نظام جمهوری اسلامی مسئولیت را بر عهده دارید باید به فکر مردم باشید باید برای مردم زندگی ساده را به هر نحو شده تهیه کرد انقلاب، انقلاب محرومان است باید در خدمت محرومین بود و به آنها خدمت کنید).

باید از غرور و خودپسندی و خودبینی برحذر باشید تا بتوانید کارهای مربوط به مسلمین را کاملاً انجام دهید.

آری وعده‌ خدا حق است انسان‌ها تكامل پيدا کنند رشد کنند رشد و تکامل معنوی روح خود را پیونددهند با خدایشان با خدایی که تمام هستی ما از اوست و به سوی او باز گشت خواهیم کرد.

زنده را زنده نخوانند که مرگ از پي اوست               بلكه زنده است شهیدی که حیاتش ز فناست

شهادت سرآغاز پایندگی است                              نترسم ز مرگی که خود زندگیست

بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد                 چون عاشق مهدی همه مقبول خمیني می‌شد

یا حسین ما همه سرباز توایم                              یا حسین سرباز جانباز توایم

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان

پاسدار کوچک شما مهدی رحمانی

شب عاشورا (62/7/24)


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید مهدي رحماني*

 

نام پدر: اسحاق

در دي ماه 1332 در «بهشهر» چشم به جهان گشود. «مهدی» فرزند چهارم کاشانه «اسحاق و بلور» بود. مادرش علاوه بر خانه­داري، تا جايي كه مي­توانست به شوهرش در چرخاندن چرخ زندگی ياري مي­رساند.

مهدی تحصيل علم را از دبستان «كمال­الملك»[1]زادگاهش شروع كرد. سپس براي تحصيل در مقطع راهنمايي، به مدرسه «15 بهمن»[2]این شهر پا گذاشت. او كه شيفته علم و آگاهي بود، با نمرات عالي از دبيرستان «سعدي»[3] بهشهر در رشته طبيعي ديپلم گرفت.

دربیان خلق‌وخوی او، همین بس که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود و در همه‌حال، مطیع اوامرشان.با دیگران نیز با ملاطفت رفتار می‌کرد و به جهت صدق گفتار و گشاده‌روئی، نزدشان محبوبیتی خاص داشت.

برادرش«احمد» مي­گويد: «نمازش ترك نمي­شد. هميشه در فكر تلاوت قرآن بود. سعي مي­كرد اوقات بيكاري‌اش را در مسجد باشد. ماه مبارك رمضان را در مسجد «ملّا صفرعلي» تا سحر مي­گذراند. در ايّام عزاداري امام‌حسين(ع)در هيئت امناي حسينيه قتلگاه بود.»

آقای «مهدوی» از روزهای انقلاب دوستش این‌گونه سخن می‌گوید: «تظاهرات از چهار راه گرگان ـ بهشهر شروع می‌شد و تا سه‌راه گرجی‌محله ادامه داشت.از آن‌جایی که در مسائل برق متخصص بود، یک سیم لخت را از آن طرف خیابان با یک آداپتور فشار ضعیف که حالت شوک ایجاد می‌کرد، می‌بست. وقتی مأموران برای جمع‌آوری موانع می‌آمدند، با دست زدن به سیم برق دچار شوک می‌شدند.»

مهدی همچنین، اعلامیه‌هایی راکه به‌وسیله پسرعمویش «جعفر» از تهران می‌رسید، در بهشهر پخش می‌کرد.

با تشکیل بسیج و انجمن اسلامی، مهدی فعالیت‌هایش را در این راستا از سر گرفت.

برادرش در ادامه سخنش اذعان می‌دارد: «بعد از انقلاب، به خاطر گستردگي فعاليتش، سرپرستي كميته توزيع نفت شهرستان بهشهر به عهده­ او بود. در كميته مبارزه با مواد مخدر هم حضور داشت.»

مهدی در اول شهریور 1358 به عضویت سپاه درآمد و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر مشغول خدمت شد. سپس، مسئولیت واحد اطلاعات این پایگاه را به عهده گرفت.

سال بعد (58) نیز، به‌عنوان مسئول دسته راهی مریوان شد.

مادر از فرزندش این‌گونه یاد می‌کند: «روزی که می‌خواست به جبهه برود، هر جای خانه که می‌رفتم، پشت سرم می‌آمد.می‌گفت:مادر! چیزی بگو.حضرت لیلا یک پسر داشت که آن را درراه خدا داد. تو هم بگو تا من بروم.گفتم:خب برو!  گفت: آفرین! فقط همین را می‌خواستم بشنوم.»

مهدی در سال 1361 در کسوت راننده واحد تدارکات بندر ترکمن به ادای تکلیف پرداخت.

سال بعد (62) نیز، با سمت فرمانده گروهان ثارالله، در جنوب حضور پیدا کرد.

«ابراهيم نعمتي» از دوستش می‌گوید:«ما شصت نفر از بهشهر به شلمچه اعزام شديم. مهدي هم جزء اين شصت نفر بود. او روحيه­ بسيار قوي‌ای داشت. عصرها بالاي خاكريز می‌رفت و اذان مي­گفت. من و فرمانده، بارها به او يادآوري مي­كرديم كه بالاي خاكريز خطرناك است. ممكن است كه از طرف دشمن، شناسائي و مورد هدف قرار بگيري. امّا او در جواب مي­گفت: نگران من نباشيد! بايد دشمن صداي اذان ما را بشنود.»

مهدي در اهواز مسئول پرسنلي انتظامات نیز بود. در عملیات والفجر 4 نیزشركت كرد. او در چند كمين كردستان نیز حضور داشت. خاك جنوب و غرب، هرگز رشادت­­ها و فداكاري­هايش را از ياد نخواهد برد.

«حسین عموزاد» از هم‌رزمش این‌چنین نقل می‌کند: «من و او به عنوان فرمانده گروهان، معمولا هر صبح با نیروهای‌مان ورزش می‌کردیم. او وقتی با نیرو‌هایش به من می‌رسید، برای تقویت روحیه‌ آن‌ها می‌گفت: کی خسته است؟ آن‌ها هم می‌گفتند: دشمن! ولی وقتی من این سوال را از نیروهایم می‌پرسیدم، می‌گفتند: دوشِ من! بعد او با اشاره به من می‌گفت: بچه‌هایت خسته شدند! کمی از اخلاق انضباطی‌ات کم کن!»

و سرانجام، مهدي در 62/7/29 در منطقه «هفت توانا»ی مريوان، با اصابت تركش خمپاره به درجه والای شهادت نائل آمد. پيكر پاكش نیز چند روز بعد، در گلزار شهداي «بهشت فاطمه» بهشهر به خاك سپرده شد.

و اما آقای عموزاد با روایتی دیگر، چگونگی شهادت مهدی را بیان می‌کند: «زمانی که ما دو تا قله را دور زدیم و می‌خواستیم دو گروهان را با هم الحاق بدهیم، آقای صحرایی به عنوان فرمانده تیپ،ما را هدایت می‌کرد. با شروع عملیات، من هفت شهید، و مهدی چهار یا پنج شهید تقدیم کردیم. 25  نفرهم زخمی داشتیم.آقای صحرایی پشت بی‌سیم گفت:روحیه‌تان چطور است؟گفتیم: عالی! ما تا صبح می‌توانیم به پنجوین برسیم. مهدی گفت: این چند تپه را هم که جلوی ما است، بزنیم. او با چند آرپی‌جی‌زن جلو رفت.بعد از لحظاتی، یک آرپی‌جی به شیاری خورد که خودش در آن بود. ظاهرا عراقی‌ها موقعیت آن‌ها را فهمیده بودند.من با دیدن آن صحنه، گروهان خودم را نگه داشتم و به سمت شیار رفتم. مهدی هنوز زنده بود. وقتی بغلش کردم، یک آخ گفت و جان داد.»



[1]. «قاضي طباطبايي» فعلی.

[2]. «دهخدا» فعلی.

[3]. «شهيد عباسي­زاده» فعلی.