نام پدر : تقی
تاریخ تولد :1341/08/09
تاریخ شهادت : 1365/12/14
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید منصور رحمانی*

 

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ان الله یحب الذین تقاتلون فی سبیل صفاً کانهم بنیان مرصوص (قرآن)

اینجانب منصور رحمانی فرزند تقی بشماره شناسنامه 1918 صادره از حوزه 7 ساری ساکن روستای برسمنان از شهرستان بابل بفرمان امام امت این امید مستضعفان که فرمودند عزیزان شما خودتان انقلاب کردید و باید خودتان پاسدار آن باشید به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمدم تا باشد در این ره توشه آخرت برداشته و در فی سبیل الله گام بردارم و از خداوند منان می خواهم که مرا در این کار خیر که خدمت به او یعنی همنوعان می باشد موفق و مرا با صراط مستقیم که همان راه انبیا و اولیاء الله و شهیدان است هدایت گرداند آمین یا رب العالمین.

برادران و خواهرانم! وحدت و همبستگی خودتان را حفظ کنید و از تفرقه و جدائی و یا گروه گروه شدن بپرهیزید که این کار ذلت و خواری و گمراهی ببار خواهد آورد و همچنین هیچ وقت دست بیعت به نامردان و مزدوران ندهید که این هم نهایت ضعف یک مرد است و در هر کار خیری خود پیشقدم شوید و در هر نصیحتی اول از خود شروع کنید که این روش مولایمان علی (ع) است و در تزکیه نفس کوشا باشید و به قول رهبر عزیز بخود سازی مشغول شود و نگذارید عمرتان به هدر رود و در همه حال و همه کار خدا را خدا را خدا را فراموش نکنید. برادران و خواهران عزیزم همانطور که خودتان می دانید شهیدان عزیز ما این فرزندان مکتب اسلام و جانباختگان انقلاب اسلامی ایران که دلیرانه در برابر ظلم و ستم و کفر طغیان نمودند و نتوانستند بینند که کودک در حین شیر خوردن مادر و مردم به دفاع کشورمان چطور مظلومانه شهید و نوعروسان شهید بی شوهر و کودکان شهید بی بابا حجله عروسیشان در سنگر برپا می شود و کودکان شهید در خواب و بیداری طلب پدر از مادر می نمایند پس نشستن مرد در هنگام جهاد ننگ است.

عزیزانم! این وصیت نامه را که می خوانید من در میان شما نیستم و فقط یادی از من است از شما عاجزانه می خواهم که اگر خطائی از طرف من به شما رسیده از من درگذرید هر چند که دست کوتاه است و نمی توانم جبران نمایم امیدواریم که در قیامت تلافی نمایم و هر وقت یادی از من کردید برایم از خدا طلب مغفرت نمائید که من در بندگی خدا بنده ای سرکش بودم و هر وقت بر سر مزارم آمدید به یاد ابا عبدا... الحسین و شهداء گمنام گریه کنید و برای من گریه زاری نکنید مگر به یاد حسین بن علی و برای زاری خانواده ام زاری نکنید مگر برای زینب کبری (س) و اسرای اباعبدا... در شام و برای بچه هایم ناراحت نباشید مگر به یاد بچه های اباعبدا... که غمی و سوگواری بالاتر از سوگواری اباعبدا... الحسین نیست وصیت به خانواده ام و خواهران فامیلان من این است که برایم گریه و زاری نکنید و بدانید که من آگاهانه و از روی علم این راه را برای خود انتخاب نمودم و در این راه تنها آرزوی من شهادت است و خانواده ام با آنکه نگهدار آنها خداست چون خدا این قول را داده که من خود عهده دار خانواده شهدایم و چه فیضی از این بالاتر هر چند می دانم که بعد از شهادت نورا... عزیز این غم نیز مشکل می باشد ولی برای خدا صبر کنید که حق پیروز است و ما خود رفتیم همسرم! تو به عنوان وصی من از فرزندانم پرستاری نما و به آنها بیاموز و در صورت امکان فرزندم محمد تقی را به حوزه علمیه بفرست مبادا دخترم را بی حجاب به خیابان بفرستی باید طوری باشد که دیگران از دیدن او درس بیاموزند مبادا از بچه ها زمانی غافل شوی و هر آنچه در این راه در توان داری بکوش عزیزانم این وصیت من اگر بگوش هر کس رسید و قدم مبارکش به کربلا رسید عوض من سر قبر مولایمان زیارت کند و به امام حسین (ع) بگوید که من عاشق دلباخته او بودم و برای رسیدن به کربلای او و عشق به ا... کشته شدم حکیمه، سجاد، سمیرا، مبادا زمانی فکر کنید که من جهت فرار از مسئولیت و نگه داشتن شما به این راه رفتم بخدا من رفتم تا اسلحه افتاده پدر عزیز شما را در دست گیرم و آنهائی که پدر تو را شهید کردند بکشم غم مخورید که فاطمه و محمدتقی با شما هستند و با شما خواهند بود شما هم با هم باشید و به راه پدرانتان روید که خداوند با پرهیزکاران هست.

 

والسلام

به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت کربلای حسین (ع)

 


زندگی نامه

منصور رحماني پيچی

فرزند: تقي

گلورد در سكوتي آرام­بخش، روزهاي پاييز را يك به يك مي­گذراند. در حالي كه هواي زندگي تقي و امّ­ سلمه در نهم آبان 1341 با تولد پسرشان بهاري شد. منصور فرزند پنجم خانواده بود. پدرش تقي، كشاورز بود و مادرش، امّ­سلمه زني خانه­دار و كدبانو. با زيركي­اش امورات زندگي 7 نفره­شان را مي­گذراند. منصور در كوچه پس­كوچه­هاي خاكي گلورد رشد و بزرگ شد. در هفت سالگي پا به دبستان گذاشت و پس از اتمام دبيرستان دست از تحصيل كشيد و پس از آن با عنوان سرباز وارد نيروي انتظامي شد.

برادرش، ولي­الله مي­گويد:

«از لحاظ اخلاقي و ايمان در بين خانواده و دوستان زبانزد بود. تمام فضائل اخلاقي نيك يك انسان وارسته در او جمع شده بود. صبر و استقامت، حفظ اسرار،‌ گشاده­رويي، ترك محرمات و انجام واجبات و توجه به خمس و زكات از او انساني ديگر ساخته بود.»

منصور روح بلند و آزادي داشت. با همه مشغله­هاي فكري و كاري در مناسبت­هاي مذهبي شركت مي­كرد و به دنبال ثروت­اندوزي بود و معتقد بود جامعه­ي اسلامي بايد زيرنظر ولايت فقيه اداره شود و همه بايد مطيع امر ولايت فقيه باشند. نسبت به حق­الناس حساس و در حفظ امانت كوشا بود و در انجام واجبات و ترك محرمات مي­كوشيد.

خواهرش مي­گويد:‌

«چند سالي ماه مبارك رمضان در تابستان بود. ماه رمضان يكي از آن سال­ها مصادف شد با برداشت برنج. هوا گرم و طاقت­فرسا بود. ما براي كمك به او و برداشت برنج رفتيم، امّا به علت گرماي هوا نمي­توانستيم روزه­ي خودمان را نگه داشته باشيم. تا فهميد، گفت: اگر روزه نمي­گيريد، سر زمين من كار نكنيد.»

وقتي صداي انقلاب به گوشش رسيد، فعاليت­اش را با نصب اعلاميه­هاي امام آغاز كرد، در راهپيمايي­ها برعليه رژيم شاه شركت مي­كرد. بعد از پيروزي انقلاب عضو بسيج شد و كم­كم به عضويت كميته انقلاب اسلامي درآمد. يك سال پس از پيروزي انقلاب با فاطمه­صغري مختاري ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام­هاي محمدتقي و فاطمه بود. او كه در زندگي مصيبت­هاي زيادي را تحمل كرده و در همان كودكي پدر و مادرش را از دست داده بود، با شروع جنگ تحميلي و شهادت برادرش، نورالله، ديگر تاب ماندن در خانه را نداشت. دنبال فرصتي مي­گشت تا به صف مدافعان انقلاب بپيوندد. براي همين چند ماهي از محل كارش مرخصي گرفت، زن و فرزندانش را به خدا سپرد و راهي جبهه­هاي نبرد حق عليه باطل شد و در عمليات كربلاي 4 شركت كرد. به فاصله­ي كمي از عمليات كربلاي 4 تا عمليات كربلاي 5 به ديدار خانواده آمد و پس از بازگشت، در كربلاي 5 شركت كرد. دوستانش در تاريخ 14/12/65 در منطقه شلمچه شاهد پرواز آسماني­اش بودند. پيكر پاكش را دو روز بعد در گلزار شهداي روستاي برسمنان به خاك سپردند.