شهيد ذبيحالله ربيعي سروكلايي
فرزند: رمضان
عشق چيست؟ از خويش بيرون آمدن غرقه در درياي پرخون آمدن
سر بريده راه رفتن چون قلم پا و سر افكندن چون «نون» آمدن
«عطار»
«با هم داخل يك سنگر استراحت ميكرديم. نيمههاي شب، موقع نگهباني صدايم زد كه آقا رضا! بلند شو. ميخواهم از تو خداحافظي كنم. گفتم: مگر ميخواهي به سفر كربلا بروي؟ گفت: آره! ميخواهم بروم سفر كربلا. بلند شو تا از تو خداحافظي كنم. بعد رفت داخل سنگر بچهها و از آنها هم خداحافظي كرد. گفت: دارم ميروم. من به شهادت ميرسم. عفوم كنيد. بعد از چند ساعت خبر شهادتاش را آوردند. سَر «ذبيحالله» همچون اربابش، حسين (ع) از بدن جدا شده بود.»
از خاطرات آقاي مشكاتي پُلي ميزنيم به چهارمين طلوع بهاري سال 1349 در روستاي «سروكلا» از توابع قائمشهر. آنگاه كه صداي گريه نو رسيدهاي از خانه «رمضان و خاتون» به گوش ميرسيد. زوج فداكار و سختكوش كه عليرغم مرارتهاي روزگار، تمام همّ و غمشان تربيت صحيح فرزندان در پرتو تعاليم دين بود.
تحصيلات ذبيحالله به پايه سوّم راهنمايي در مدرسه «بعثت كوچكسرا» ختم ميشود.
او علاوه بر درس خواندن، كمكحال خانواده در اَمر معاش بود. گفتههاي پدرش در اين خصوص شنيدني است:
«در دوران نوجواني به واسطه مشكلات اقتصادي خانواده، با فروش خواروبار تلاش ميكرد كه فردي فعّال در امور زندگي باشد. هميشه نگران وضعيت ما بود و آرزو داشت كه با بزرگشدنش كمك حالمان باشد.»
تواضع و ملاطفت در رفتار و گفتار از ديگر ويژگيهاي بارز ذبيحالله به شمار ميرود. بيشك اذعان خواهرش، «فاطمه»، در اين باب، خود گواه اين مدعاست:
«احترام خاصّي براي پدر قائل بود! بارها شاهد بودم كه وقتي ميخواست از او تشكر كند، دستاش را ميبوسيد. به پيشاني مادر هم بوسه ميزد.»
وي كه پرورش يافته يك تربيت اسلامي بود، نسبت به مسائل دين آگاهي داشت و معتقد بود كه تقيّد و دينداري بايد با بصيرت و تقرّب الهي همراه باشد. علاوه بر آن در انجام اعمال عبادي ازجمله قرائت قرآن و اَداي فريضه نماز از حضور قلب بالايي برخوردار بود. به گونهاي كه دائمالوضو بود و در طول سال، چندين بار ختم قرآن ميكرد. ناگفته نماند كه او از 8، 9 سالگي تا لحظه عزيمت به جبهه، مكبّر مسجد بود و اُلفتي ديگر با معبود داشت. رعايت حقوق ديگران از ديگر صفات ارزنده ذبيحالله محسوب ميشود. خواهرش در ادامه ميگويد:
«اگر براي گرفتن نان به نانوايي ميرفتيم، اجازه نميداد كه كسي غيرنوبت نان بگيرد. خودش هم اين كار را نميكرد.»
اين بسيجي متعهد در 26/5/1365 با عضويت پاسدار افتخاري، به عنوان تكتيرانداز گردان موسيبنجعفر رهسپار جنوب شد. علاوه بر آن در گردان ويژه شهدا و گردان جندالله در مريوان نيز انجام وظيفه كرد. در نهايت، شهيد ربيعي بزرگوار در 21 شهريور ماه سال 1365، طي عمليات پدافندي در ادامه عمليات والفجر 8 در فاو، جامه سرخ شهادت به تن كرد. سپس پنج روز بعد با بدرقه اهالي قائمشهر، در گلزار شهداي «امامزاده صالح» روستاي كوچكسرا آرام گرفت.
«يوسف» از برادرش شهيدش، اينطور ياد ميكند:
«يك بار پدرم گفت: مرا پيش بچهام ببر تا او را ببينم من هم اين كار را كردم. وقتي پدرم ذبيحالله را ديد، گفت: بيا برويم خانه. مادرت مريض است و منتظر. خواهرت هم انتظار تو را دارد. گفت: پدر جان! من اينجا را هيچ وقت ترك نميكنم. شما سعي كنيد كه مرا فراموش كنيد. كسي كه به اينجا ميآيد، از مادر متولد و اصلاح ميشود. خانه خود را هم حفظ ميكند، سالم يا شهيد.»