نام پدر : احمدعلی
تاریخ تولد :1345/08/01
تاریخ شهادت : 1368/02/28
محل شهادت : پادگان دو آب

وصیت نامه

***بسم الله الرحمن الرحیم***

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه و منهم من قضا نحبه و من ینتظر ما بدلو تبدیلا.

با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت و نائب بر حقش امام امت و با درود و سلام بی کران به خانواده های معظم شهدا، اسرا، معلولین، مجروحین و مفقودالاثرها و با درود و سلام بر ایثارگران خطه توحید، آن زاهدان شب و شیران روز که در عرصه پیکار می رزمند.

(( شهدا همچون شمعی می سوزند تا اطراف خود را روشنایی دهند))  شهید مطهری

هنگامی که غارتگران شرق و غرب جهت پراکندگی حکومت اسلامی که انواع توطئه ها دست زده اند و سرانجام توطئه جنگ تحمیلی علیه کشور اسلامی را آغاز کرده اند. عزیزیان زیادی در این راستا به خیل دیگر شهدا پیوستند و عاشقانه حسین زمان را یاری کردند.

جانفشانی ها به خاک پای یارم آرزوست                وه که یک جان دارم و در دل هزارم آرزوست

جامعه ما باید اسلامی باشد و این ممکن نیست مگر زمانی که یکایک ملت خود سازی کنند و با نفس امّاره، سرکشی جهاد کنند درکارهایشان و همیشه رضای خدا را در نظر بگیرند متّحد باشید، تفرقه آرزوی دیرینه دشمنان ماست. مرگ حق است، از مرگ نهراسید. در میدانهای نبرد حضور پیدا کنید که شرافت و آبروی ما در گرو همین جنگ است. به       خانواده های ثروتمند دل نبندید که آنها همه مادی و از بین رفتنی هستند. ( کُلَّ مِن عَلَیها فَاِن ) آن کسی که از مرگ  می هراسد منزل آخرتش را به خرابه ای مبدل ساخته است. البته انسان اکراه دارد که غصب به خرابه ای برود دگر منزل آخرتش را محکم ساخته باشد، شوق رفتن دارد. مواظب باشید منزل آخرتتان را مستحکم کنید.

 ای پدر عزیزم! مرا بخش که نتوانستم دوشادوش تو در کارهایت کمکی کرده باشم، چون تو از من انتظار داشتی، بالاخره مرا ببخش.

ای مادر عزیزم! شیرت را بر من حلال کن. مادرم می گویم برای من گریه نکن، ولی در جایی اشک بریز که منافقان و دشمنان تو را نبینند.

ای خواهرانم! حجابتان را حفظ کنید، که از خون شهدا سرخ تر است. و راه شهید را ادامه دهید.

ای برادرم! اسلحه به زمین افتاده مرا در دست گیر و راهم را ادامه بده.

ای مردم، پدرها، مادرها، برادر، خواهر، آشنایان، فامیلها! من آگاهانه این راه را انتخاب کردم و آنهایی که می گویند آنها به زور جبهه می روند، آنها ضد انقلاب هستند، آنها روی زخم نمک می پاشند با انها همچون دشمن سرسخت مقابله کنید و جوابشان را با مشت در دهانشان بزنید و پشتیبان انجمن اسلامی و گروه مقاومت و پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید که اینها همه نور چشم این انقلاب هستند.

در خاتمه مرا با نظر اولیاء و همکاران در درویش داود به خاک بسپارید.

 

**********************************************


زندگی نامه

شهيد علي­محمد اسدي آهنگركلايي

فرزند: احمدعلي

طلوع آفتاب زندگاني­اش در آغازين روز آبان ماه سال 1345، كاشانه «احمدعلي و رحيمه» را گرمايي دگر بخشيد. زوج زحمتكشي كه در روستاي «آهنگركلا» قائم­شهر با پيشه كشاورزي، روزگار مي­گذراندند.

علي­محمد، كودكي بيش نبود كه قرآن و نماز را نزد پدربزرگش آموخت و تحت تربيت اسلامي خانواده­اي متديّن رشد يافت.

به گفته مادرش:

«خيلي به نماز و روزه اهميّت مي­داد. زماني كه سن­اش كم بود، او را براي اوقات سحر بيدار نمي­كردم؛ امّا او بدون سحري، روزه مي­گرفت.»

علي­محمد در سنّ هفت سالگي به دبستان روستا راه يافت. سپس با پايان مقطع راهنمايي در قائم­شهر، تحصيلات متوسطه خود را در مجتمع رزمندگان اين شهر در رشته علوم انساني از سر گرفت.

رحيمه در ادامه از خلقيات پسرش نقل مي­كند:

«چون فرزند اوّل خانواده بود، در نگهداري خواهر و برادرهايش و كارهاي خانه به ما كمك مي­كرد. در آشپزي هم كمك حال­ام بود. همه از او راضي بودند. حتي همسايه­ها!»

زمزمه­هاي انقلاب كه در كوچه و خيابان شهر پيچيد، علي­محمّد نيز به جمع انقلابيون ملحق شد و به توزيع اعلاميه­هاي امام خميني پرداخت.

وي در 27/5/1363، اوّلين حضور خود را در جبهه نبرد با دشمن تجربه كرد. سال 1365 نيز چند ماهي به عنوان پزشك­يار در واحد بهداري ناحيه مشغول به خدمت بود. اين رزمنده سلحشور مازندراني از 12 ارديبهشت ماه سال 1366 به مدت شش ماه و از اوّل آذر ماه اين سال به مدت يك ماه، در كِسوت مرّبي تخريب پادگان شهيد باقرزاده و المهدي، خدمات ارزنده­اي از خود به يادگار گذاشت. او كه تا آن زمان با عضويت پاسدار افتخاري مشغول انجام وظيفه بود، در 29/10/1366، جامه پاسداري به تن پوشانيد. علي­محمّد در جبهه كردستان نيز حضور داشت و علاوه بر عارضه شيميايي، يك بار از ناحيه پا دچار مجروحيت شد.

در نهايت، اين پاسدار شهيد در 28/2/1368، در حالي كه در كِسوت مرّبي تخريب­ سپاه قائم-شهر مشغول خدمت بود، در اثر انفجار نارنجك در دوآب اَفرا به درجه والاي شهادت رسيد.

جسم مطّهر او بعد از وداع همسرش، «فاطمه غلامي»، در بهشت رضوان آهنگركلا آرام گرفت.

مادر، روايت ديگري از آرزوهاي شهادت علي­محمّد دارد:

«در تشييع جنازه شهدا شركت مي­كرد و مي­گفت: «من بايد شهيد بشوم! نبايد به مرگ عادي بميرم.

حتّي يك روز كه با هم سَرمزار رفته بوديم، جاي خود را به من نشان داد و گفت: مرا كنار شهيد «احمد قادري» دفن كنيد. من ناراحت شدم. گفتم: اين چه حرفي است!؟ گفت: اين را مي­گويم كه برايت عادي شود. من مي­خواهم شهيد شوم.»