نام پدر : حسین
تاریخ تولد :1340/06/20
تاریخ شهادت : 1360/10/07
محل شهادت : شیاکوه (گیلان غرب)

وصیت نامه

*** بسم الله الرحمن الرحیم ***

" استغفرلله الذی لااله الا هوالحی و القیوم و اتوب الیه"

آمرزش می طلبم از خدایی که جز او زنده و پاینده نیست و به سوی او توبه باز می گردم.

با درود و سلام بر سرور شهیدان حسین بن علی(ع) و تمامی یارانش بالاخص بر فرزندان رشید و دلاورش در سنگرهای حق علیه باطل کفر صدامی و با درود بر رهبر کبیر انقلاب و معلم انسانیت امام سد شکن خمینی کبیر.

حسین که برای نجات انسانیت و آزاد سازی او، حج این جلوه گاه انسانیت و این اجتماع پر شور الهی را نیمه تمام گذارده و برای احقاق حق و برقراری جامعه ای برپایه قسط و عدل اسلامی در صحرای گرم و سوزان کربلا شیطان زمانش یزید، مظهر کفر و پلیدی به نبرد پرداخته و بی باکانه خود و یارانش جان پر ارج خود را نثار خدا و رسولش کردند تا به انسانهای عصر خود و تمامی عصرها بفهمانند که زندگی جز عقیده و جان باختن در راهش نیست و حتی مرگ با افتخار را بر زندگی خفت بار ترجیح می دهند. ملت مسلمان و رزمنده ایران پس از قرنها از حادثه پر افتخار انقلاب کربلا، انقلابی دگر را در جهان به عرصه نمایش گذارد که بی شک کمتر از حماسه پرشور کربلا نیست، انقلابی خدایی تحت رهبری واحد و پیامبر گونه رهبر عظیم الشأنش و اتکال به خداوند و به عبارت ساده تر، انقلابی صد درصد مکتبی و بر پایه ایمان و اعتقاد مردم مردمی که برای نجات اسلام شان و به دست آوردن حیثیت و شرف از دست رفته شان که سالها قدرت گران زور و تزویر به غارت رفته بود به پا خاسته و با دادن چند صد هزار کشته و مجروح و معلول بر یکی از پرقدرت ترین نظام های موجود جهان که از طرف ابرقدرت های شرق و غربی حمایت می شد، پیروز شدند و توانستند بار دیگر صدای حق طلبانه خود را در این پهن دشت گیتی به گوش جهان خفته برسانند و به جهانیان بفهمانند که امتی با توجهات خداوند، قادر متعال و با وحدت کلمه و همبستگی تمام احاد ملت و به خصوص با رهبر ی های مدبرانه و قاطع حسین زمانش می تواند دست هر قدرتمندی را از سرنوشت خویش کوتاه کرده تا انسان ها خود سرنوشت شان را به دست گیرند و وارثان حقیقی آنها همان مستضعفان باشند و لاغیر.

طبیعی است که انقلابی که بر علیه ابرقدرتها و جلوگیری از منافع شان باشد متحمل زحمات و مقات بسیاری است و دشمن نیز بیکار ننشسته و برای بدست آوردن منافع از دست رفته اش و یا به انحراف کشاندن نهضت طرح ریزی کرده و توطئه گوناگون می ریزد.

روزی با آتش زدن خرمن ها و از بین بردن زحمات شبانه روزی کشاورز رنجدیده توسط ایادی مزدور و خائنش و روزی دگر طرح خائنانه و تفرقه انگیز شیعه و سنی و یا عرب و عجم ، ترک، فارس را مطرح کردن تا با خیال باطل خود ملت بزرگ ایران را گروه گروه کند و یا مسلح کردن نوکران حلقه به گوشش و واداشتن شان بر خیابان ها و برو وبرزن ها و کشتن مردمان بی گناه و کودکان معصوم و مسئولین مورد اعتماد مردم و هزاران دسائس و حیله های دیگر.

بالاخره پس از شکست کامل و نقش بر آب شدن تمام توطئه هایش دشمن دست به مکرهای دیگر نیز می زند و آن ملوسکها به تظاهر مردمی را که سالها در تربیت شان بسیار کوشید و بروی پرده نمایش دروغین خود می آورد و به او وادار می کند که از منافع از دست رفته اش دفاع کند طبیعی است دشمن در هر نهضت و انقلابی به چنین طرح خائنانه ای دست می زند و در کشورمان نیز این طرح توسط لیبرال های وابسته که رأس آن بنی صدر خائن بود به اجرا درآمد، ولی به زودی با توجه به الطاف خداوند مان که همیشه یار و پشتیبان مستضعفان است و به خصوص توجه خاصی که بر ملت ایران این پشتیبانان و محرومان جهان دارد، خنثی و یا در نطفه خفه می شود و دشمن نیز زبون تر از گذشته عقب نشینی تاکتیکی می کند.

آمریکای جنایتکار پس از تمام طی و طریق ها و حیله ها برای این ملت رزمنده دست به آخرین روش های وحشیانه زده و آن هم واداشتن نوکر حلقه به گوشش یعنی صدام کافر و کمک های وسیع اقتصادی و نظامی به او و تشویق و ترغیبش برای جنگ نابرابر با ایران اسلامی، در اینجا آمریکای جنایتکار [    ]  نبوده و تمام دول مرتجع منطقه و به طور کامل تمام رژیم های غیر مردمی دنیا نیز به دفاع از متجاوز پرداخته و ماهیت ضد خلقی شان را بیش از پیش به جهان نشان  می دهند.

کشوری که می رفت برای سازندگی و آبادانی خود دست به اصلاحاتی بزند و افسادهای رژیم منفور گذشته را کمی سروسامان بدهد ناگهان مواجه با حمله دشمن خوار و زبون شده و خانه و کاشانه و تمام تأسیسات صنعتی و کشاورزی اش مورد هدف گلوله های آتشین قرار می گیرد. واضح است که ملتی که تمام سدها و موانع و مشکلاتی که از طرف دشمن بر پای او گذارده شده را می رود به امید پروردگار یکتا، یکی پس از دیگری بشکند و انقلابی که متعلق به خودش است و برای بدست آوردن آن ودیعه های بزرگی پرداخته نمی تواند به خود بقبولاند که مزدوری با حمایت اجنبی خاک عزیزش را مورد تجاوز قرار داده و هستی و نیستی اش را به یغما ببرد، لذا به دفاع از سرزمین اسلامی خود می پردازد و امروز       می بینیم که جوانان جانبازشان اعم از پاسداران جان بر کفشان و بسیج مردمی شان و ارتش فداکارشان و عشایر غیورشان برای بیرون راندن شان از یکدیگر پیشی گرفته و برای نجات اسلام و میهن شان عازم جبهه های جنگ می شوند و با نثار جانشان و آفریدن حماسه ها و دلاوری های گوناگون خاطره رزمندگان صدر اسلام و کربلای حسینی شان را در دلها زنده می سازند و به محرومان جهان چگونه زیستن و چگونه مردن را می آموزد و بر آنان می آموزد که تنها راه نجات شان از منجلاب بدبختی و رسیدن به فلاح و خوشبختی بیداری ملت ها و مقاومت در برابر تجاوزگران و استعمارگران است و بس.

اینکه که برای نجات اسلام و رفع تجاوز به آن و رهایی ملتم از چنگ ظلم و ستم، لباس رزم پوشیده ام و عازم جبه های نبرد شده ام، نصایح و خواهش هایم این است. امیدوارم که به دوستان و خویشانم به سفارشات این بنده گناه کار کار عمل کنند انشاء الله.

1- هیچگاه از رهبری و ولایت فقیه دور نشده و همواره پشت سر رهبر بینا و اگاهتان حرکت کرده و همانگونه که تاکنون عمل نموده اید عمل کنید.

2- هیچگاه برای دنیا و چند صباحی زنده ماندن به لذائذ زودگذر آن دلبستگی نداشته و به قول مولا علی(ع)، کفش وصله دار در نظرم با ارزش تر از دنیای بی وفاست و این انسان است که روزی از بین می رود و باید در روز محشر پاسخگوی اعمال خویش باشد، پس چه بهتر برای اندوختن توشه ای برای آخرت آبرو و شرف خود بر باد نداده و برای بدست آوردن قطعه نانی دست تکدی به سوی این و آن دراز نکند و به مال دیگران تجاوز ننماید. " فلا تغرنکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور" . پس زنهار شما را زندگی دنیا فریب ندهد و از عقاب خدا شیطان به عفو و کرمش سخت مغرورتان نسازد .

3- همیشه به یاد خدا باشید که ذکر و پاداش قلب ها و دل را تسکین داده و آرامش می دهد و انسان را از هوای نفسانی اش باز می دارد.

4- از تمامی اقشار ملت مبارز و جان بر کفم می خواهم کسانی که خواسته یا ناخواسته در جهت تضعیف رهبری و یا به هم ریختن آرامش کشور گام بر می دارند و آب در آسیاب دشمن می ریزند به شدت مقابله کرده و مکرها و حیله های کفار و منافقین را به آنان بازگردانند.

5- آرزو و خواهشم این است که پس از مرگم هرگز گریه و زاری ننموده و بدانید که این راه را با اختیار خود انتخاب نموده و همیشه آرزوی چنین مرگی را می کردم.

6- مادرم بگوئید که هر قطره اشکش و اندوهش زهری آتشین بردل های دردمندم و خوشحالی است برای دشمن زبون من، از او می خواهم که در مناجات های روزانه و شبانه اش برای نجات مستضعفین از چنگال مستکبرین و طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب و تمامی رزمنده های دلاور و از جان گذشته در سنگرهای حق علیه باطل دعا کند و برای حقیر نیز طلب مغفرت و آمرزش کند که هیچگاه فرزندی شایسته برای مادری چنین دلسوز و پدری چنین فداکار نبوده ام.

7- از برادرانم می خواهم که هیچگاه نسبت به انقلاب احساس ضعف و دوری نکرده و برای تثبیت و پیروزی کاملش همانطور که تاکنون کرده اند همت گمارند، همین نکته را بدانند که همه مان خدمتگذار این مردم بوده و برای رفاه و آسایش آنها از جان نیز باید مایه بگذاریم.

8- از خواهرم که جز او محرم رازم نبود و همیشه مرا در بحرانی ترین لحظه ها با سعه صدرش و با مهربانی های خواهرانه اش یاری ام می داد، می خواهم که در تربیت فرزندانش از هیچ کوششی فروگذار نکرده و فرزندی همانند سعید ها تحویل اجتماع دهد.

9- از پدر و مادر عزیز و نازنیم که به خاطر اذیت و آزارهایی که به وی کرده ام، طلب عفو و پوزش دارم و از او می خواهم به بزرگواریش این بنده گناه کار را ببخشد.

در پایان دعائی جز سلامتی برای رهبر عالیقدر و تمامی رزمندگان اسلام و آمرزیدن گناهانم ندارم.

" ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامکم و انصرنا علی القوم الظالمین و المنافقین"

*** محمد رضا ذبیحی ***

تاریخ: 20/8/60

***************************************************


زندگی نامه

شهيد محمدرضا ذبيحي جمناني

فرزند: حسين

«حسين و بتول» در 20 شهريور ماه سال 1340 صاحب فرزندي شدند به نام «محمدرضا» كه چهارمين ثمره زندگي آن­ها بود. پدر، بازنشسته اداره برق بود و مادر، ‌امّا خانه­دار و گرم فرزندپروري. محمدرضا از همان اَوان طفوليت، تحت تربيت ديني والدين نماز و قرآن آموخت.

پدرش در اين باب نقل مي­كند:

«قبل از اين­كه بچه­هايم به مدرسه بروند، به آن­ها نماز خواندن و روزه گرفتن را ياد دادم. محمدرضا هم زماني كه كوچك بود، همراه برادرانش به مسجد مي­رفت و سعي مي­كرد كه مثل آن­ها نماز بخواند. علاوه بر آن به قرآن هم علاقه زيادي داشت و به تلاوت آن مي­پرداخت.»

وي بعد از پايان دوره ابتدايي در دبستان «6 بهمن» زادگاهش، وارد مدرسه راهنمايي «شهيد چمران» فعلي در اين شهر شد. سپس تحصيلاتش را در رشته علوم تجربي دبيرستان «شرافت» قائم­شهر آغاز كرد. او در پايه سوّم اين مقطع، به دليل درك بيشتر حوادث انقلاب، نزد برادرش در تهران مهاجرت كرد و آن­جا فارغ­التحصيل شد.

در اوصاف خلقيات محمدرضا، همين بس كه به اذعان خواهرش، «محترم»:

«فردي متواضع و گشاده­رو بود. حريم حيا را رعايت مي­كرد و سعه­ي صدر خاصي داشت. با اين خصوصيات خوب، ما سعي مي­كرديم كه پيرو او باشيم تا رفتارش براي­مان آموزنده باشد.»

وي كه در دوران دبيرستان با افكار و اهداف امام خميني آشنا شده بود، تمام وقت خود را صرف انقلاب كرده بود ازجمله توزيع اعلاميه­هاي ايشان، حضور در جلسات سياسي و مذهبي و تظاهرات ضدّ رژيم.

علاوه بر آن، گاهي بچه­هاي مدرسه را ترغيب و تهيج مي­كرد و آن­ها را براي برپايي راهپيمايي به مركز شهر مي­برد. ناگفته نماند كه يك بار، طي انجام مأموريتي به گرگان، توسط عُمّال شاه مورد ضرب و شتم واقع شد.

اين نوجوان مبارز، بعد از پيروزي انقلاب به جهاد پيوست و در زمينه جمع­آوري محصول كشاورزان و ساخت خانه­ براي افراد بي­بضاعت مشغول خدمت شد. محمدرضا در جبهه مبارزه با اَحزاب ضدّ انقلاب نيز فعّال بود و در مقابل تحركات آن­ها مي­ايستاد.

گفته­هاي مادرش در اين­باره شنيدني است:

«همسايه­هاي ما كه منافق بودند، به او مي­گفتند: اگر ما مسلح بوديم، تو را مي­كشتيم. محمدرضا به آن­ها مي­گفت: برادران و خواهران من! بياييد دست از اين كارهاي­تان برداريد و به اسلام بپيونديد. اين رجوي براي شما كاري نمي­كند.»

وي از 5/9/1358 الي 25/7/1359 به عنوان بسيج ويژه مشغول خدمت بود، تا اين­كه در 26 مهر ماه همين سال به عضويت سپاه درآمد.

اين پاسدار متعهد در 10/8/1360 در كِسوت تك­تيرانداز به جبهه عزيمت كرد. مدتي نيز مسووليت پاسگاه مرزي مريوان را به عهده داشت.

سرانجام در 7/10/1360 در منطقه شياكوه (گيلان­غرب) با سِمت فرماندهي دسته به مقام شامخ شهادت دست يافت. سپس در ماه رمضان سال 1361 در گلزار «سيد نظام­الدين» قائم­شهر به خاك سپرده شد.

بتول از حال آن روزهاي فرزند شهيدش مي­گويد:

«يك روز به من گفت: دوست دارم شهيد بشوم، ولي دوست ندارم شيون و زاري كنيد. آدم وقتي كه براي دين و قرآن شهيد مي­شود، اين كارها نبايد باشد.»

و روايت پدر در اين باب:

«يك شب خواهر و برادرهايش را خانه ما جمع كرد و به آن­ها گفت: آن­جا جبهه است. هم ما مي­كُشيم و هم آن­ها مي­كُشند. نان و حلوا تقسيم نمي­كنند. تنها خواهشي كه دارم، به­خصوص از مادر و خواهرم، اين است كه اگر شهيد شدم، كوچك­ترين ناراحتي نكنيد كه منافقين و خانواده آن­ها خوشحال شوند. مثل كوه استوار باشيد.»