زندگی نامه شهید رحمت الله اسدی
فرزند: امرالله رحمت الله در سال 1342 در يک خانواده مذهبی و متديِّن در روستای المشير از توابع قائمشهر پا به عرصه جهان گذاشت او از كودكی هوش قوی و استعداد برتر داشت. دوره ابتدايی و مقطع راهنمايی را در شهرستان قائمشهر با موفقيت به پايان رساند. عشق و علاقه زايدالوصف رحمت الله به علوم اسلامی و حوزههاي دينی او را به جانب حوزه علميه امام صادق(ع) كوتنا كشاند با موفقيت و رتبههای بالا دوره مقدماتی را در آن مركز به اتمام رساند. سپس برای ادامه تحصيل علوم اسلامي رهسپار حوزه علميه قم گرديد با توجه به استعداد درخشان و تحمل زحمات زياد در تحصيل علوم اسلامی موفقيتهايی به دست آورد. كه در همين راستا در سال 1364 ملبّس به لباس مقدس روحانيت میشود و در اين اثنا به عنوان يک مبلّغ پرتلاش و برجسته ظاهر گرديده و در جهت ترويج دين اسلام و دفاع از ارزشهای ديني و حمايت همه سويه از مبانی نظام شكوهمند انقلاب اسلامی به فعاليت چشمگير میپردازد از جمله فعاليتهای تبليغي ايشان كه بسيار مفيد بود در شهرهای گچساران، نور، رامسر، چالوس و بم میتوان اشاره كرد. در دوران انقلاب اسلامی در راهپيمايیها و تظاهرات ضد رژيم منحوس پهلوی شركت مینمود و از طرف حوزه علميه كوتنا به منظور آگاهی ومبارزه با عوامل مزدور پهلوی به اتفاق ساير طلبههای حوزه به روستاها و مناطق اطراف رهسپار میشوند. ايشان در سال 1363 با يک خانواده مذهبی ازدواج نمود كه حاصل آن يک فرزند پسر می باشد. فعاليت های شهيد بعد از انقلاب و دوران دفاع مقدّس: رحمت الله با استقرار نظام جمهوری اسلامی به عنوان طلبهای شيفته انقلاب در كنار ساير دوستان انقلابی به فعاليتهای سياسی و مذهبی در منطقه ادامه داد و در دوران مبارزه با منافقين و كمونيستهای خائن در محل تحصيل خود فعاليتهای چشمگيری داشت. باشروع جنگ تحميلي در سال 1359، ايشان بنا به احساس وظيفه شرعی و عشق به امام و انقلاب وارد بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائمشهر گرديد و دورههای مختلف آموزش نظام را با موفقيت سپری نمود بارها به جبهه های نور اعزام گرديد و در عملياتهای متعدد از جمله محرّم، رمضان، والفجر حضوری فعال داشت. در كنار رزم و جنگيدن با دشمن بعثی با توجه به آشنايی با علوم اسلامی به امور فرهنگی و تبليغی در جبهه ها میپرداخت. بعداز شركت در عمليات محرّم و استراحت كوتاهی مجدّداً به جبهه ها شتافت و در عملياتهای پيرزومندانه والفجر مقدّماتی و رمضان نقشی فعّال داشت. حضور روحانی بسيجی و رزمنده در كسوت روحانيت درجمع نيروهای عظيم بسيج در خطوط مقدّم جبهه ها و انجام مراسم و دعاهای كميل و توسل و مداحی اهل بيت در سنگرهای سرشار از معنويت بسيجيان و سپاهيان دلسوخته اهل بيت عصمت و طهارت(ع) موجب تقويت روحيه شهادت طلبی و تشجيع نيروها میشد. ويژگیهای اخلاقی : رحمت الله از نوجوانی با قرآن مأنوس بود؛ به اهل بيت عصمت و طهارت عشق و ارادت فراوانی داشت در بيان حقايق و افشای چهره منافقين و افكار التقاطی قاطع و جدّی بود. فردی شجاع، مومن و باتقوا بود. به اسلام از سر سوز و ارادت عشق میورزيد. او فردی مردمی، خوش اخلاق، خوشرو و در معاشرت با مردم جاذبهای قوی داشت، كه انسانهای مومن و كوشا به ويژه بسيجيان را به سوی خود جذب میكرد. حدود دو ماه قبل از شهادتش به هنگام تدفين پيكر پاک شهيد محمدرضا خانلری،از روح مطهر آن شهيد استمداد نمود تا هر چه زودتر او را به جمعشان ببرد كه چنين شد و دعايش مورد استجابت قرار گرفت. نحوه شهادت : شهيد رحمت الله در عمليات والفجر8 شركت فعال داشت آن گاه كه رفته بود تا قلب پاک خويش را كه مالامال از عشق و محبّت به الله و اهل بيت عصمت و طهارت بود در برابر رگبار دشمن مستكبر بعثی قراردهد. تا اينكه در روز يک شنبه سوّم فروردين سال 1365 براثر بمباران شيميايی دشمن در فاو مجروح گشت كه متعاقب آن جهت درمان به بيمارستان ولينگتون لندن اعزام گرديد و در همان بيمارستان در 1365/1/17 به درجه رفيع شهادت نائل آمد. مادر شهید می گوید: آخرین باری که می خواست اعزام شود، همراهش رفتم تا او را برسانم، در بین راه گفت: مادرجان! برگرد، تو حالت مثل اینکه خوب نیست؛ گفتم: برای چی بَرگردم؟ تو مگر مادرت را دوست نداری؟ انگار فهمیده بود در دلم چه می گذرد؛ گفت: مادرجان! الهی فدایت شوم؛ انشاالله خداوند آنقدر به من قدرت بدهد که فردای قیامت بتوانم پایت را ببوسم. مادرجان! می دانم که از درون می سوزی و دلت نمی آید به من بگویی ولی دعا کن خدا شهادت را نصیب پسرت بکند. مادرجان! این آخرین خداحافظی من و توست، حلالم کن. از حرف های رحمت اله بی تاب و سرگردان شده بودم و فقط منتظر بودم که به من بگویند: رحمت اله آسمانی شد. روزها و شب ها برایم به سختی می گذشت و همه فکرم شده بود رحمت اله... سوم فروردین سال 1365 در ادامه عملیات والفجر8، دشمن منطقه ای از فاو را شیمیایی زد. بچه ها داشتند ازشدت گاز می سوختند، رحمت اله و دوستانش حیرت زده شده بودند و نمی دانستند چه کار کنند، هیچ کس جرأت نمی کرد برای نجات بچه ها به طرف منطقه برود. رحمت اله عبا و عمامه اش را در آورد، تویوتا را از دست راننده اش گرفت تا برود مجروحین را به عقب منتقل کند. دوستانش مانع او شدند ولی حرف رحمت اله یکی بود و باید می رفت، انگار گازخردَل بوی بهشت می داد. به او گفتند: حداقل ماسک بزن. گفت: وقت نیست بچه ها دارند پرپر می شوند. سه بار با تویوتا به جلو رفت و مجروحین را به عقب آورد. چهارمین باری که می خواست برود، از شدت گاز خردل بی حال شده بود و گفت: مرا بگیرید، دیگر تحمل ندارم، جگرم دارد می سوزد. او را به بیمارستان صحرایی بردند و از آنجا هم با هلی کوپتر، مجروحین را به بیمارستان بقیة الله تهران انتقال دادند. ماهم خبردار شدیم، به تهران رفتیم تا او را ببینیم. پاسداران بیمارستان وقتی که فهمیدند من، مادرِ رحمت اله هستم. گفتند: مادرجان! چه شیر پاکی به پسرت دادی که او با این حال وخیمش فقط دارد خدا را شکر می کند. به ما اجازه نمی دادند رحمت اله را ببینیم. بالاخره با هزار مکافات و اصرار و گریه های زیاد من، من و عروسم رفتیم داخل، به ما گفتند: ماسک بزنید ولی ما قبول نکردیم، دلمان نمی آمد. چند قدمی دیگر نمانده بود، به رحمت اله برسم که صدای رحمت اله بلند شد: - مادرجان! فدای صدای پایت شوم. آمدی مادرم؟ آمدی رحمت اله را ببینی؟ وقتی وضعیتش را دیدم، بدنی کوچک شده، پُر از تاول و زخم های عمیق، با خودم گفتم: آیا این رحمت الهِ من است؟ رحمت الهِ من که اینجوری نبود؟ بی حال شدم و افتادم. گفت: مادرجان! خوش آمدی. صبر داشته باش، خودت را نگه دار، با آبرویم بازی نکن. من خون ریختم، زهر خوردم. مادرجان! گریه نکن. من با خدا ملاقات دارم. کوتاه نیا و استوار باش. خیلی برایم سخت بود، پسرم جلوی چشمانم داشت زجر می کشید و پرپر می شد. هر چقدر تعریف کنم کسی نمی داند مادر شهید در آن لحظه چه می کشد؟! بعد از چند روز رحمت اله را به لندن منتقل کردند که در آنجا هم دوام نیاورد و همانجا به آرزویش رسید و آسمانی شد و خدا این هدیه ناقابل را از من پذیرفت...
اسکن وصيتنامه در قسمت تصاوير موجود مي باشد