شهيد «عليرضا ديودار»
نام پدر: مهدي
در 20 خرداد 1327 ، قدم به كاشانه «مهدي و طاهره» گذاشت. دوران كودكي «علیرضا» در روستاي «ميانگله» طي شد.
علیرضا به دليل شرايط اقتصادي سخت آن روزها، از تحصيل علم و دانش باز ماند و تنها به آموزههاي مكتبخانه در زادگاهش اكتفا كرده، به يادگيري مفاهيم قرآني روي آورد. علاوه بر آن، كمكحال پدر در تأمين معاش خانواده بود.
عليرضا، نوجواني بيش نبود كه به شوق شنيدن موعظههاي انسانساز اخلاقي، پاي منبر خطيبان مينشست و در عزاداريهاي حضرت سيدالشهدا حضور پيدا ميكرد.
او در سال 1346، با «سكينه سيّار» ازدواج كرد، كه ماحصل اين پيوند مبارك، «نجيبه، حميدرضا، مريم، فاطمه، مهدي، علي، معصومه و زهرا» هستند.
«نجیبه» از لحظههای بودن پدر میگوید: «چهره شاداب و احترام گذاشتنش به مادرم، از بهترین خصوصیات اخلاقی او بود. حتی صدا کردنش هم با احترام بود. همیشه در قبال تربیت فرزندان و انجام امور منزل، در غیاب خود از مادرم دلجویی و قدردانی میکرد. بارها میگفت: فقط برای دین خدا و انجاموظیفه شرعی است که من نمیتوانم در کنار شما باشم.»
زمزمههاي انقلاب كه در گوشهوكنار شهر پيچيد، این مبارز بابصیرت نیز پا در ميدان مبارزه گذاشت و با حضور در تظاهرات و توزیع اعلامیه در روستاها، از جمله زاغمرز و امیرآباد، گوش به امر فرمان امام خميني شد. سپس با تشکیل بسیج، فعالیتهایش را در راستای تحقق دستاوردهای انقلاب از سر گرفت.
او در اسفند 1359، همراه چند تن از اهالي محل، همچون «عباسعلي بدوي و اباصلت سپيدروز»[1]، به منظور مقابله با اشرار و برقراري امنيت، به منطقه سيستان و بلوچستان عزیمت کرد.
وی در 6 مهر1360 با عضويت در سپاه نكا، به سمت محفاظت از آيتالله «محمدي لائيني»[2] که امامجمعه نكا و نماينده مردم استان مازندران در مجلس خبرگان بودند، منصوب شد. علیرضا همچنین، مدتی در سپاه بندر ترکمن به ادای تکلیف پرداخت.
علیرضا در طول دوران دفاع مقدس، بارها داوطلبانه به جبهههاي نبرد عزیمت کرد و هر بار به مدتهاي طولاني، در منطقه حضور داشت. كوههاي سبز كردستان، پايگاههاي پيرخضران و جبهه اهواز، هنوز خاطره رشادتهاي اين رزمنده دلاور را در دل به يادگار دارد.
عاقبت، او در 9/5/66 احرام شهادت به تن كرد و با سر سپردن به مسلخ عشق، رهسپار سفر عرفاني حج شد. او و زائران بيتاللهالحرام، در روز پنجم ذيالحجه، در حين راهپيمائي برائت از مشركان، مورد هجوم پليس عربستان سعودي قرار گرفتند و بانگ تكبيرشان را با گلوله پاسخ دادند؛ و اينگونه بود كه ديگربار، خون ميراثداران سميه و ياسر، بر خاك داغ مكه جاري شد.
پيكر پاك اين شهيد، بعد از انتقال به ايران، طي تشييع باشكوهي در نكا، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.
«هاجر» درباره عقیده برادرش از شهادت، اینگونه روایت میکند: «همیشه از شهادت حرف میزد. میگفت: اگر کسی شهید شد، نگویید که تکفرزند بود یا هر چیز دیگر! بدانید که خدا او را انتخاب و شهادت را نصیبش کرد که قسمت هر کسی نمیشود. برادرم آرزوی شهادت داشت و آخر هم در خانه خدا شهید شد.»
[1] . هر دو عزیز به شهادت رسیدند.