نام پدر : سید ابراهیم
تاریخ تولد :1346/10/02
تاریخ شهادت : 1367/02/18
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصيتنامه شهيد سيد علي دوامي*

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

« من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه فمنهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلاً»

با درود و سلام بر امام حسين كه چگونه زيستن و چگونه مردن را به ما آموخت و با درود و سلام بر امام امت خميني بت شكن، و با درود و سلام بر رزمندگان اسلام كه مردانه در جبهه هاي جنگ در حال نبرد يا دشمنان كافر مي باشند.

دست از سر و تن زسر جدا بايد رفت                       در دشت بلا بهر بقا بايد رفت

غفلت منما كه خصم دون بيدار است                       از پا منشين به كربلا بايد رفت

من به آگاهي كامل وارد سپاه شدم چون مي دانم كه سپاه مدرسة عشق است عشق به لقاءالله و مي توان در آنجا خودسازي كرد و پا به جبهه هاي نبرد گذاشت و مي دانم كه ميدان جنگ لحظات مرگ و زندگيست و شهادت را آرزو كردم كه بار الهي من نمي خواهم كه در بستر بميرم مي روم تا همچو مردان خدا در دل سنگر بميرم و مي دانم كه به شهادت مي رسم و از خداوند متعال مي خواهم اگر لياقتي را داشتم بدنم مانند بدن فاطمه زهرا مفقود الجسد بشود. شهادت درسيست گران بها كه پيامبران وارث آن و خدا خونبهاي آن است. اكنون كه در سياهي شب تنها با خداي خود هستم اين وصيت نامه را بر روي كاغذ مي آورم شايد با اين وصيت عده اي را به حقانيت در اين راه آگاهي دهم انسان تنها در مقابل مرگ تسليم است و هيچ كاري از او بر نمي آيد بسي چه بهتر كه اين مرگ در راه عشق خود در راه با آنكسي باشد كه انسان او را مي پرستد و بصورت شهادت انسان ملقب بشود كه بزرگترين نامها يعني شهادت است، او شهيد، چه زيباست اين نام، و چه گوشنواز يعني كسي كه شهادت مي دهد با خويش به درستي راهي كه رفته است، بعد از مرگ مرا در گوري در كنار ديگر شهدا بخاك بسپاريد. چون آنجا گوشه اي از كربلا مي باشد و روي قبرم را لالة سرخ بكاريد كه آن رهگذر[] بداند كه من قطره خوني بودم در ميان خونهاي پربهاي ديگر.

با جامة خونين به سنگر خواهم رفت                        با هدية جان سوي سفر خواهم رفت

با پيكر صدپاره به شب خواهم زد                           سيمرغ صفت سوي ظفر خواهم رفت

از پدر و مادرم تقاضا دارم كه با لبخند بر گورم نظاره كنند چون گريه را دوست ندارم و از كساني كه با من زير يك سقف بودند تقاضا دارم با روي باز اين افتخار را بپذيريد.

مادرم و خواهرم و غيره براي من اشك نريزيد چون شهيد زنده است. و مادر براي من شيون نكن زيرا تو مأموريت خود را بخوبي انجام داده اي و امانتي را كه خدا به شما داد سالم و در راه خودش به او باز گردانيدي و مادرجان خوشحال باشي از اينكه فرزندت را در راه اسلام از دست داده اي چون ديگر آن دنيا فاطمة زهرا از تو گله اي ندارد و شما اي خواهرانم وقتي كه جسد پاره پارة مرا به شهر آوردند لباسي سفيد به تن كنيد و خوشحال باشيد كه برادرتان در ميدان جنگ به شهادت رسيده است و به لقاء دوست رفته و از خواهرزاده ام محمد، محمدرضا و محمود مي خواهم كه حسين وار راهم را ادامه دهد و از خواهرزادة ديگرم آتنا مي خواهم كه زينب وار زندگي كند و حجاب خود را هميشه حفظ كند و با داشتن حجاب مشت محكمي به دهن مستكبرين زمان بزند. در آخر از همة مومنين طلب بخشش را دارم.

در وادي عشق عاقلان مجنونند                               در مسلخ عشق عاشقان در خونند

چون وصف كنم كه عاشقان چونند                        از دايرة عقل همه بيرونند

بي عشق خميني نتوان عاشق مهدي شد چون عاشق مهدي خود مقبول خميني شد

 

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

«فدائي امام سيدعلي دوامي»

در ضمن وصي من مادرم و ناظرم خواهرانم فريبا،[] باشد و اگر پول يا حقوقي از من مانده و يا براي مراسم هايم وسايلي مي خواهيد از طرف بنياد يا ارگانهاي ديگري به خانواده ام بدهيد به مادرم فاطمه نیکدوز بدهيد.

در ضمن همة كارهاي مراسم و غيره به عهدة مادرم باشد.


زندگی نامه

شهید «سیدعلی دوامی»

فرزند: سید ابراهیم

«سیدعلی» در 21 رمضان 1346 در ساری به دنیا آمد. کودکی بیش نبود که والدینش از هم جدا شدند و او تحت سرپرستی مستقیم مادرش قرار گرفت. پس از مدتی، به همراه مادر به تهران نقل مکان کرد و دوره ابتدائی را در مدرسه ملی تهران به پایان رساند.

با شروع انقلاب اسلامی، با وجود سن کمش، به همراه مادر در راهپیمائی‌هایی که علیه رژیم پهلوی صورت می‌گرفت، شرکت می‌کرد.

پس از مدتی، دوباره به ساری بازگشتند و دوره راهنمائی را در مدرسه «فردوسی» ساری سپری کرد.

در همین دوران بود که بر اثر ارتباط مستقیمی که با دائی‌اش «محمود نیک‌دوست»[1] داشت، از نظر شخصیتی متحول شد. به‌طوری که دائماً برای خواندن نماز و نوحه سرائی برای اهل بیت، در مسجد حضور پیدا می‌کرد.

سیدعلی پس از پایان سال سوم راهنمایی به خاطر اعزام به جبهه، ترک تحصیل کرد. او معتقد بود که باید به جبهه رفت و از دین و کشور دفاع کرد. می‌گفت: «اگر زمان امام حسین(ع) بود، حتما به یاری‌اش می‌شتافتم.»

او با چنین تفکری بود که در سال 62، در حالی که شانزده ساله بود، به جبهه‌های نبرد اعزام شد.

سیدعلی، در بهمن 66، به عضویت رسمی سپاه در آمد و مدتی در ساری، به عنوان نیروی پرسنلی سپاه مشغول به کار شد؛ اما نتوانست دوری از منطقه و هم‌رزمانش را تحمل کند. بنابراین بار دیگر عزم رفتن کرد.

او با اینکه بیست سال بیشتر نداشت، به سمت فرماندهی گردان مسلم‌بن‌عقیل رسید. اگرچه، او سمت‌های مختلفی را، از جمله فرمانده گروهان، معاون فرمانده گردان، جانشین فرمانده گردان، و جانشین مسئول محور لشکر 25 کربلا، بر عهده داشت.

مادرش می‌گوید: «همیشه در آخرین دیدارهایش می‌گفت: مادرم باید بدانید که علی با کالیبر 60 شهید می‌شود.»

سیدعلی در آخرین اعزامش در سال 67 که هم‌زمان با ماه مبارک رمضان بود، به جبهه اعزام شد. او قبل از رفتن، وصیت‌نامه‌ای نوشت که فرازهایی از آن به شرح زیر است:

«من با آگاهی کامل وارد سپاه شدم؛ چون می‌دانم که سپاه، مدرسه عشق است؛ عشق به لقاءالله. عشقی که می‌توان خودسازی کرد و پا به جبهه‌های نبرد گذاشت. می‌دانم که میدان جنگ، لحظات  مرگ و زندگی است. بار الها من نمی‌خواهم که در بستر بمیرم و آرزویم این است که همچون مردان خدا، در دل سنگر بمیرم. می‌دانم که به شهادت می‌رسم. از خداوند متعال می‌خواهم اگر لیاقتش را داشتم، بدنم مانند بدن فاطمه زهرا(س) مفقودالجسد باشد.»

و سرانجام، سید علی در شب 21 رمضان 67، شال سبز رنگی به کمر بست و به هم‌رزمانش گفت: «شب آخری است که در این دنیا هستم.»

و روز بعد، هم‌زمان با روز 21 رمضان که مصادف با 18 اردیبهشت 67 بود در سن 21 سالگی که زندگی­اش با عدد 21 رقم خورد و لقب سردار 21 را به خود اختصاص داد در منطقه شلمچه در اثر اصابت گلوله کالیبر 60 به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست.

 



[1] . شهید