مادر شهید از خاطراتش می گوید : حدود یازده ساله بود که به من گفت: مادر من می خواهم به خدمت بروم. من گفتم پسر الان مگه موقع خدمت تو است؟!  در جواب گفت: الان به خدمت بروم بهتر است. زودتر ازدواج می کنم و بچه دار می شوم. علاقه زیادی به ازدواج و بچه دار شدن داشت.

برادر شهید- نعمت- از صفات اخلاقی اش می گوید: بسیار خوش برخورد، شوخ طبع، متواضع، فروتن، امانت دار، صادق و وقت شناس بود. در دل هیچ چیزی نداشت. هر چه از زبان می گفت با دلش یکی بود. اصلاً تعلقی به مال دنیوی نداشت ساده زیست بود. هر آنچه که داشت خرج می کرد و به دیگران کمک می کرد. او نسبت به همه فامیل ها، خانواده اش خصوصاً پدر و مادر محبت نشان می داد. در آخرین مرخصی اش بعد از 17 ماه خدمت در جبهه به مادرش گفت: مادر بیا پایت را ببوسم و مادرش او را از این کار منع می کرد. ایشان به مرخصی می آمد کمتر در خانه بود. بیرون می رفت من به او می گفتم: آن قدر بیرون نرو پیش پدر و مادرت باش. او می گفت: من کمتر در خانه باشم و آن ها مرا کمتر ببینند بهتر است. از نبود من عادت کنند چون من به شهادت می رسم. شب آخر که می خواست به جبهه اعزام شود به ما گفت همه خانواده و فامیل ها را دعوت کنید تا من با آن ها خداحافظی کنم . این آخرین دیدار من است و همین هم شده بود.