نام پدر : عیسی
تاریخ تولد :1336/03/20
تاریخ شهادت : 1361/04/23
محل شهادت : شلمچه

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی اکبر درویشی*

 

بسمه تعالی

بنام خداوند حاکم، بنام خدای شهید، بنام خدای حکیم، درود بر شهیدان، مرگ بر اسرائیل

خدمت برادر عزیزم ناصر درویشی سلام، می دانم که این سلام آخرین سلام است امیدوارم این سلام بنده حقیر ناتوان را علیک بگیری، برادر عزیزم به مادرم بگوئید که خوشا به حال تو که چنین فرزندی در راه دین داده اید، برادر بزرگوارم فقط و فقط در خط امام خمینی و روحانیت مبارز باشید این نامه را از شهر همیشه جاودانه ملکوت برایت می فرستم، برادر عزیزم برای خواهران تک تکشان دعا و سلام برسانید و به آنها بگوئید از شهادتم به هیچ عنوان لباس سیاه نپوشید شاد و خرم باشید نکند خدای ناکرده گریه کنید که امام زمان ناراحت شود، خدای بزرگ به مادرم صبر، به خواهرانم استقامت به برادرانم ایمان عطا کن تا در مقابل دشمنان قرآن بعد از شهادتم مثل کوه بایستند و برای عمویم با خانواده سلام برسانید. برادرم ناصر وصی من می باشد و ناظر من ملت مبارزه و جان بر کف قهرمان پرور ایران، برای تمام فامیلان یک به یک سلام می رسانم، برادر عزیزم به آقا مصطفی بخشی بگوئید شبهای جمعه سوره احزاب را برایم بخواندگریه برایم نکنید که دشمنان امام خوشحال بشوند. خداحافظ خواهران عزیز معصوم و پدر بزرگوارم و خواهرم عطیه مبادا گریه کنید خیلی خوشحالم که در این راه مقدس حسینی جان داده ام مادر عزیزم حلالم کنید هر چند بنده یک فرد بدی بوده ام به خانواده ام سفارشم این است که به زنم خیلی مهربانی کنید بعد از شهادتم بیشتر به خانه پدر زنم بروید من خیلی پیش زنم خجل هستم امیدوارم حرکت شما در مقابل او خوب باشد. خیلی ممنون اما به یاد خدا برود امیدوارم ای خدای بزرگ مرا مورد قبول خود بفرمائی خدایا خیلی من می ترسم از آن روزی که نکند که این جان من مورد تائیدات واقع نشود این خیلی ترس دارد خیلی گرفتاری دارد امیدوارم تمام برادران برایم دعا کنید که مورد تائید خداوند بزرگ بشوم من خیلی گناه کرده ام نافرمانی در خانواده ام کرده ام ای خانواده عزیزم از تمام شهدا می خواهم مرا عفو کنید برادرم فقط کارت را به خاطر خدا انجام بده و در خط امام باشید برادر عزیزم در خانه مان پرچم جمهوری اسلامی نصب کنید که دشمن بداند من جانم را برای جمهوری اسلامی داده ام به خاطر خدای امام خمینی داده ام. برادرجان مرا بغل حسین آقا دفن کنید برادرم به خدا روز، روز آزمایش است روز، روز محشر است بیائید همصدا با امام خمینی بشویم و امتحانی خوبی بدهیم. برادرجان تنها و تنها در جبهه اسلام می جنگند قرآن می جنگند نه آدمهای وابسته به غرب یا شرق.

وصیت نامه برای خواهرانم

سلام بر قرآن سلام بر امام خمینی روح بدنم و سلولهای اعضای بدنم و درود بر ملت همیشه در صحنه و درود فراوان بر شهیدان صدر اسلام و شهیدان ایران و شهید مظلوم دکتر بهشتی و یارانش و درود فراوان بر شهید آفرین محل مان و درود و سلام فراوان بر شهید حسین بهرامیان.

خواهرانم! سلام حال شما چطور است امیدوارم از ولی عصر امام زمان حال سه خواهرانم خوب بوده باشد خواهرانم کلثوم، معصومه و عطیه چقدر شما برایم زحمت کشیده بودید بنده این جبران را نکرده ام ببخشید مرا از اینکه نتوانسته ام تکلیف خودم را در مقابل شما انجام بدهم در ضمن خواهران مدتی است که شما را ندیده ام بخدا خیلی دوست دارم و خیلی دلم برایتان تنگ شده است اما چکار بایستی کرد زمان، زمان آزمایش مردان حق است زمان، زمان آزمایش شما خواهران است خدا می خواهد آزمایش بکند و ببیند چه کسی می تواند قبول بشود پس خواهرانم اگر اینجانب بخواست خدا جانم را اهداء کردم برای حفظ انقلاب مبادا برایم گریه کنید دشمنان خوشحال بشوند یاران امام ناراحت پس ای خواهران صبرتان را حفظ کنید و لباس سیاه به هیچ وجه نپوشید خواهرانم بنده از اینکه شما را خیلی دوست دارم جان دادن برای اسلام را بیشتر از شما دوست دارم شما بایستی افتخار بکنید که برادری چنین داشته اید و برای حفظ قرآن فدا شده هیچ جای نگرانی بایستی نباشد شما را بخدا برایم گریه نکنید گریه زمانی دارد، که خون شهدا را بدستتان سپرده اند خوب مواظبت نکنید آن وقت گریه دارد نه اینکه انسان برای دین خدا شهید می شود. به مادر پیرم بگوئید مادرجان زحمت های برایم فراوان کشیده بودید اما بنده در مقابل زحمت او عاجز بوده ام بخدا مادرم همیشه در جبهه سر نماز برایت دعا می کردم حالا شما دعا کنید که این هدیه از طرف بنده برای اسلام داده شده خدا قبول بکند.

خواهرانم مرا بغل قبر حسین آقای بهرامی دفن کنید اول سرقبر او بروید بعد هم سرقبر من بیائید حتماً این کار را بکنید و به مادر پیرم بگوئید همیشه با مادر حسین آقا غروب جمعه سر قبرمان بیایند و فاتحه بخوانند.

ای خواهرانم بزرگوارم اگر اسلام از شهید یا کشته شدنم محفظ است پس ای خدا صدها جان بده به من تا در راهت هدیه کنم ای خدایم چقدر شیرین است برای اسلام کشته شدن خواهرانم بخدا بگذارید خونمان به زمین بریزد اما عصمت تمام خوهران مستضعفان جهان نجات یابد چطور من صبر کنم اما در خونین شهر 120 خواهران ما را برده اند و تجاوز کرده اند هنوز که هنوز است که آثاری از آنها معلوم نیست این ننگ بر ماها هنوز هم می خواهیم برای زندگی دنیا وابسته باشیم خواهرانم بعد از مرگم به برادر زنت مهربان باشید و اگر بنده دارای فرزندی شده ام اسم فرزندم را اگر دختر بود زهرا بگذارید و اگر پسر بود علی، خواهرانم در نبودم به برادرزن مهربانت مثل قبل خوشرفتاری بکنید بخدا اگر از همدیگر ناراحت شده اید هرگز شما را نمی گذارم خواهرانم سفارش بنده را گوش کنید به خانواده عمویم بگوئید مواظب حجاب شان باشند به فامیلها بگوئید از قول بنده به حرمت حجاب حضرت زهرا خودتان را از نظر حجاب حفظ کنند بخدا این را با تمام درد می گویم و می نویسم حجاب، حجاب، حجاب را تقوا خودتان قرار دهید حضرت زهرا در بهشت ملکوتی منتظر خواهران با خدا و باحجاب است مواظب باشید شیطان شما را گول نزند. خواهر بزرگوارم کلثوم خداحافظ دیگر شما را نمی بینم غم مخور ای خواهر نالان غم مخور ای خواهر دلسوز دعا کن برایم ای خواهر عزیز مورد قبول خدا شوم خداحافظ. پدر بزرگوارم خداحافظ مادرم پیرم امید من خداحافظ، برادرانم، خواهرانم کلثوم آخر وداع را می کنم بچه هایت را نماز و قرآن یاد بدهید و مسجد بفرستید و پیرو امام باشید. عوضم بچه هایت بخصوص سودابه را سه بار ببوسید.

مسعودجان، سعیدجان، علی جان، برادرزاده هایم! خداحافظ.

اگر دارای فرزند شدم به فرزندم بگوئید پدرت در راه خدا شهید شده راه را ادامه بدهد.

 

پاسدار همیشه در انتظار شهادت

علی اکبر درویشی 5/5/60


زندگی نامه

شهید علی اکبر درویشی

فرزند: عیسی
در سال 1336 در روستای “ولشکلا” از توابع شهرستان “ساری” متولد شد. قبل از تولد علی اکبر در حين شکار، تيری به سر پدرش خورد و مصدوم شد. بعد از اين حادثه به کشاورزی روی آورد اما پس از مدتی در اثر همان تير از دنيا رفت و مادرش اداره زندگی را به عهده گرفت. علی اکبر تحصيلات ابتدايی و راهنمايی را در مدارس قاديکلا و ولشکلا سپری کرد. در دوره راهنمايی برای امرار معاش مجبور شد روزها در قالی شويي رفوگری کند و شبها در يک درسه راهنمايی به تحصيل بپردازد. مدتی بعد از ادامه تحصيل باز ماند و تصميم به فراگيری علوم دينی گرفت. به مدت سه سال در مسجد مصطفی خان ساری به فراگيری علوم دينی مشغول بود اما نتوانست دروس حوزه را نيز ادامه دهد. سه ماه پس از ترک تحصيل علوم دينی در تاريخ 16 آبان 1355 برای انجام خدمت سربازی، خود را به حوزه نظام وظيفه ساری معرفی کرد و پس از اعزام تا تاريخ 16 آبان 1357 در اهواز خدمت سربازی را انجام داد. در طول مدت تحصيل در ساری يا دوره سربازی در اوقات فراغت و مرخصی در کارهای کشاورزی به خانواده کمک می کرد . پايان خدمت سربازی او با اوجگيری مبارزات مردم شهرهای کشور عليه حکومت پهلوی همزمان بود. پس از اتمام سربازی به راهپيمايی مردمی عليه حکومت مرکزی در شهر ساری پيوست و در راهپيمايی خونين ميدان شهدا اين شهر حضور داشت. با بازگشت به زادگاهش برگزاری جلسات آموزش قرآن برای خردسالان و نوجوانان روستای ولشکلا را از سر گرفت. در شب 10 محرم سال 1357 که در بيشتر شهرها و روستاهای کشور به دعوت رهبر انقلاب و آيت اللّه طالقانی راهپيمايی و تظاهرات بر پا بود، درگيری شديدی در روستای ولشکلا ميان عوامل رژيم و مردم در رفت و علی اکبر در اين درگيری مورد ضربت و شتم عمال دولتی قرار گرفت
در اين روز پس از مراسم نماز در مسجد روستا بيست و پنج نفر از مخالفان حکومت پهلوی از جمله حسن پور، احمد بهرامی، رمضانپور و درويشی به اعتصاب غذا دست زدند و در مسجد محل به بست نشستند. سپس در ساعت يک بعد ازظهر به طرف روستای مجاور راهپيمايی کردند و نسبت به برنامه ها و عملکرد های دولت اعتراض کردند. آنها پس از تجمع در آن روستا و سخنرانی حجت الاسلام بهاری به ولشکلا بازگشتند
با پيروزی انقلاب اسلامی، درويش به عضويت کميته انقلاب اسلامی در آمد. با گذشت پنج ماه از پيروزی انقلاب اسلامی در 16 تير 1358 به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. پس از عضويت در سپاه مسئوليت اسلحه خانه سپاه را به عهده گرفت و تا 28 مرداد با شرکت در آموزش نظامی با فنون نظامی آشنا شد. سپس دوره آموزش تکاوری را در مريوان در شهريور 58 گذراند. پس از اتمام آموزش در واحد عمليات ساری به خدمت مشغول شد. در همين سال با خانم "زبيده حسينی" ازدواج کرد. چند روز پس از ازدواج با شروع درگيری عوامل ضد انقلاب در گنبد به اين منطقه اعزام شد و يک هفته در آنجا بود. پس از بازگشت به ساری در واحد عمليات سپاه ساری مشغول به کار شد. در نخستين مأموريت يک ماهه که با ماه رمضان مقارن بود در شهرهای مهاباد، سقز و اروميه برای سرکوبی ضد انقلابيون به فعاليت پرداخت. فرماندهی گروه مزبور را که دويست و پنجاه و پنج نفر بودند دکتر مصطفی چمران به عهده داشت که در پاوه در محاصره ضد انقلاب قرار گرفتند. درگيری پاوه با پيام حضرت امام خمينی و حمايت نيروهای نظامی با پيروزی نيروهای انقلاب در تابستان 1358 خاتمه يافت. علی اکبر درويشی پس از اتمام مأموريت به ساری بازگشت و چندی بعد مسئوليت روابط عمومی سپاه پاسداران سورک را به عهده گرفت و حدود شش ماه در اين مسئوليت باقی مانده. پس از آن دوباره به ساری برگشت و مسئوليت واحد آموزش نظامی سپاه ساری را به مدت يک ماه به عهده گرفت و به آموزش نظامی نيروهای بسيج و ديگر گروههای مقاومت در پادگان شهيد يداللّه زاده گهرباران پرداخت. در اين مدت پنج ماهه کلاسهای آموزش قرآن و اسلحه شناسی مختلف تشکيل می داد. در اين زمان عناصر ضد انقلاب در شهرها و مناطق گوناگون کشور، دست به اقدامات ضد انقلابی می زدند. بنابراين علی اکبر درويشی در بيشتر اين درگيريها در مناطق شمال کشور شرکت می کرد از جمله در درگيری مجدد شهر گنبد و قائمشهر در زمستان 1358 حضور داشت. همچنين به مدت يک هفته به همراه شهيد تورانی به عنوان يکی از محافظان محمدعلی رجايی رئيس جمهور وقت مشغول بود. سپس به مدت يک ماه در چالوس به آموزش نيروهای بسيجی پرداخت و در اوايل نيمه دوم سال 1360 به منطقة جنوب کشور اعزام شد. در جاده آبادان ـ ماهشهر مأموريت يافت و در عمليات ثامن الائمه مدت سه ماه در اين منطقه بود و عملاً فرماندهی تيپ تازه تأسيس کربلا را به عهده داشت
با پايان يافتن مأموريت در مناطق عملياتی جنوب، به ساری مراجعت کرد و از آنجا عازم مريوان شد و فرماندهی نُهصد نفر از نيروهای نظامی را به مدت دو ماه به عهده گرفت. در اين زمان همسر و فرزند درويشی با مشکلات اقتصادی مواجه بودند و در منزلی استيجاری در ساری سکونت داشتند. همسرش بنا به توصيه علی اکبر برخی مواقع به روستا رفته و در کارهای منزل و کشاورزی به مادرش کمک می کرد. او انگيزه خود از رفتن به جبهه را کسب رضای خدا، نابودی ابر قدرتهای جهان و حفاظت از ناموس ملت عنوان می کرد. در روزهايی که به مرخصی می آمد، علاوه بر تشکيل کلاس آموزش اسلحه، تعدادی از بانوان را نيز برای امدادگری با خود به کردستان می برد. تنها فرزندش حسين در سال 1360 به دنيا آمد
دربارة او به همسرش گفته بود : بايد فرزند ما در خط امام باشد، دوست دارم در کف دست او بنويسم پيرو خط امام شو تا وقتی که بزرگ شد خودش اين نوشته را بخواند. همچنين وصيت کرده بود بعد از من، حسين را به حوزه بفرستيد تا تحصيل علوم اسلامی کرده و مبلغ اسلام شود
علی اکبر دوست داشت به تحصيل علوم دينی بپردازد و به تلاوت قرآن و مطالعه نهج البلاغه اهميت می داد. علاقه زيادی به ديدار امام خمينی داشت و در آخرين مرخصی که به ساری آمده بود به اتفاق همسرش با امام خمينی (ره) ديدار کردند. با اعلام اعزام نيرو برای کمک به رزمندگان لبنانی، آمادگی خود را اعلام و ثبت نام کرد. از استانهای گيلان و مازندران از ميان داوطلبان با تقاضای علی اکبر درويشی و حسن پور موافقت شد. اما پس از فرمان امام مبنی بر اينکه راه قدس از کربلا می گذرد. اعزام نيرو به لبنان منتفی شد و آن دو نيز از اعزام به لبنان منصرف شدند. درويشی سپس داوطلبانه رهسپار اهواز گرديد و پس از نوزده روز حضور در يک منطقة عملياتی شناسايی که همرزمش حسن پور در آن به شهادت رسيد، جانشينی فرماندهی تيپ تازه تاسيس کربلا را به مدت يک ماه به دوش گرفت. سپس از 10 اسفند 1360 تا 10 خرداد 1361 جانشين فرمانده تيپ مزبور بود. پس از بازگشت از منطقه عملياتی به عنوان مسئول بسيج سپاه ساری مشغول به کار شد اما در تاريخ پنجم تيرماه 1361 بار ديگر به اهواز رفت و فرماندهی يکی از گردانهای تيپ کربلا را به عهده گرفت. در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ علی اکبر حسينی ـ گفت : «اگر شهيد شدم جسمم را به عقب برگردان. من در اين عمليات دو الی سه روز ديگر شهيد می شوم.» سرانجام طبق پيش بينی، علی اکبر در 23 تير ماه 1361 که مصادف با روز بيست و سوم ماه مبارک رمضان بود در حالی که فرماندهی یک گردان از نيروهای تيپ کربلا را به عهده داشت بر اثر اصابت ترکش کاتيوشا در شلمچه به شهادت رسيد. جنازه علی اکبر پس از تشييع در زادگاهش ولشکلا به خاک سپرده شد.

از شهيد علی اکبر درويشی پسری به نام "حسين" به يادگار مانده است