*وصیت نامه شهید محمد صادق درویشی*
بسم لله الرحمن الرحيم
با سلام و درود فراوان به يگانه منجي عالم بشريت، حضرت ولي عصر، امام زمان (عج) و نائب بر حقش، امام خميني، فرمانده كل قوا و با سلام و درود فراوان به تمامي شهدا خطّه خونبار اسلامي ايران و با سلام و درود به تمامي رزمندگان اسلام از صدر اسلام تا به حال عليالخصوص بر سرور شهيدان، حسينبنعلي (ع) و با درود و سلام به امت حزبالله و هميشه درصحنه جمهوري اسلامي ايران، وصيتنامهام را شروع مينمايم.
بسم ربالشهدا والصديقين. فَلَيُقاتِلُ فِي سَبيلِ الله الَّذين يَبشرون الحَيوة الدّنيا بالاخرة وَمَن يُقاتِل فِي سَبيل الله فَيَقتل او يَغلَبُ فَسوفَ نوئتيه اجراَ عَظيماً. بايد بروند در راه خدا بجنگند آنان كه خريدند دنيا را به آخرت، پس هر كس در راه خدا بجنگد، چه به قتل برسد و چه پيروز آيد، پس زود باشد كه به ايشان بدهيم اجري عظيم.
پروردگارا، كريما، رحيما، بزرگا، قادرا! اي محبوب محبّان و اي معشوق عاشقان، اي غوث مستغيثان و اي اميد اميدواران! دوست دارم چون گمنامي در كنار اين دنيا زندگي كنيم و كسي از ماهيت من باخبر نباشد. دوست دارم چون شمعي بسوزم و كسي اشك مرا نبيند. دوست دارم چون ستارهاي تك نور در اوج آسمان شب بتابم ولي كسي مرا مشاهده نكند. دوست دارم كه از معشوقم بسوزم ولي كسي به آن پي نبرد. دوست دارم در راه خدا فاني شوم و جسم و جانم را فداي آن خالق كنم و خونم چون چشمهاي جوشان شود و درخت انقلاب اسلامي را آبياري كند ولي كسي از وجود آن بااطلاع نگردد. دوست دارم كه در راه معشوق جسم من تكه تكه شود و هر تكهاي به انتهاي دور پرتاب شود ولي كسي از آن بويي نبرد. دوست دارم قلبم مملو از عشق گردد، آن هم عشق به معشوق. دوست دارم در عشق تو بسوزم و نور دهم ولي كسي نور مرا نبيند. خدايا! ميداني كه چه ميكشيم. پنداري چون شمع ذوب ميشويم. ما از مردن نميهراسيم اما ميترسيم بعد از من ايمان را سر ببرند و اگر هم سوزيم كه روشنايي ميآورد و جاي خود را به دوباره به شب ميسپارد. پس چه بايد كرد از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از سوي ديگر بايد شهيد شويم تا آينده بماند. آري، همه ياران سوي مرگ رفتند درحالي كه نگران فردا بودند. هماكنون كه قلم بر دست گرفتم و مشغول نوشتن هستم، به ياد دارم كه چندين بار قلم بر دست گرفتهام و بر روي ورق لغزاندم و وصيتنامه خود را نوشتم و در انتظار شهادت نشستم ولي تاكنون به اين درجه دست نيافتم هرچند بودند ياران و دوستان چون صابرييانها همسنگري كه در كنار هم فعاليت ميكرديم كه به سوي شهادت شتافتند و به لقاءالله پيوستند. ولي من ماندم چون آنها سبكبالاني بودن كه توشه لازم را جهت سفر طولاني جمع كرده و خود را مهياي پرواز نموده بودند و درحقيقت وابستگيهاي خود را از دنيا كه قفس برايشان بود، كندند و خود را سبك ساختند و به سوي ملكوت اعلي پرواز نمودند. اما چه كنم كه من سنگين بال بودم وماندم. گناهانم مانع از پرواز به سوي معبودم گرديد و شايد هم خداوند از روي رحمت و بخشش خود فرصت ديگري به من داده تا {}و تواضع در پيشگاه او توبه كنم و اميدوارم كه به حق محمد و آل محمد خداوندا بر اين حقير رحمت و ترحمي نمايد و از گناهان و مصيبتهايم درگذرد و اعمالم را قبول نمايد و توفيق شفاعت حسين (ع) و معصومين را نصيبم گرداند و از خدا ميخواهم كه با فضلش با من معامله كند نه با عدلاش. خداوند ما را ببخش به علت نافرمانيهايي كه كردهايم ما را ببخش به علت اينكه نعمتهاي زيادي نصيب ما نمودي ولي ما شكر آن را به جا نياورديم ما را ببخش به علت اينكه در اكثر اوقات از تو غفل بوديم ما را ببخش به علت بياعتناييهايمان به احكام و دستوراتت ما را ببخش به جهت اينكه پاسدار واقعي براي انقلاب تو و آرمانت نبوديم خداوندا درحالي به سوي تو ميشتابيم كه نميدانم آيا اعمالم را قبول و دعاهايم را مستجاب خواهد كرد يا نه و ما را از بندگانت قرار خواهي داد يا نه ولي به كرم و بخششات اعتماد دارم و تو خود به توابين مژده بخشش دادهاي. اي خداوندا آنچنان نيرويي به ما عنايت فرما تا هنگامي كه اسلحه دشمن سينههاي ما را ميشكافد به جاي آخ گفتن شكر نعمت را به جاي آوريم و به تو توكل نماييم. برادران و خواهرانم! شما كه در زمانهاي گذشته ميگفتيد اي كاش ما در زمان امام حسين بوديم و در ركابش به شهادت ميرسيديم. پس چرا امروز به كمك فرزند حسين نميآييد. چرا امروز كه متجلي همان دوران ميباشد به گوشهاي خزيدهايد و از جنگ و شهادت ميهراسيد آيا امروز جز كلمات حسين بر زبان اين فرزند برومند حسين جاري ميشود؟ آيا امروز شمشيرها جز برعليه باطل به كار گرفته ميشود؟ آيا امروز همان يزيديان نيستند كه با لباس كفر همان شعار لامذهبي را رواج ميدهند؟ پس چرا به كمك دين اسلام نميآييد؟ آيا اسلام فرق كرده يا شما رنگ پس دادهايد؟ از شما ميخواهم مرگ را به ياد بياوريد همچنان كه مرگ به سوي من آمد، خلاصه روزي خواهد رسيد كه نوبت به يكايك شما ميرسد پس اي برادران و خواهران خود را مهياي مرگ كنيد و به حساب خود قبل از آنكه به حسابتان برسند، برسيد و وابستگي خود را از دنيا كم كنيد و تقواي الهي را پيشه كنيد كه تنها راه سعادتمندي در دنيا و آخرت اين است اي كساني كه راه شيطان را در پيش گرفتهايد و خود از آن آگاه نيستيد و يا هستيد از مرگ من و ديگران عبرت بگيريد و خود را از لجنزار دنيا جدا سازيد و مرگ هيچگاه به شما خبر نخواهد داد كه كي خواهد آمد. از برادران و خواهران عزيز ميخواهم كه دو دستهايم را باز بگذاريد تا بدانند كه من در اين دنيا به جز لباس رزم چيزي ندارم.
و صحبتي هم با مادرم. مادر عزيزم! ميدانم كه با شنيدن شهادتم ناراحت خواهي شد، ميدانم كه با شنيدن شهادتم كه تنها پسرت هستم، افسرده خواهي شد، ميدانم كه بعد از شهادتم لباس ماتم خواهي پوشيد ولي من از شما انتظار اين چيزها را ندارم. من دوست ندام در فراقم اشك حسرت و زانوي غم در بغل بگيري بلكه انتظارم اين است كه افتخار كني كه مادر شهيد هستي و افتخار كني كه امانتي را كه از جانب خداوند به شما هديه شده بود، به صاحبش برگردانيد. افتخار كني فرزندانت را در راه خدا همانند مادر وهب فدا كردي. مادرم! راهي را كه من رفتم، راه امام حسين و ياران اوست، راهي است كه خداوند مرا به آن فرمان داد. راهي است كه
خوردي در هر صورت مرا بزرگ كردي ولي از تو معذرت ميخواهم كه نتوانستم جبران اين همه زحمتهايي را كه برايم كشيدي، بكنم و عصاي دست پيريتان باشم. مرا ببخشيد از اينكه نتوانستم حق فرزندي را ادا كنم و براي من از طرف خداوند طلب مغفرت بنما و دعا كن تا خداوند مرا در زمره شهداي واقعي درگاهش قرار بدهد.
مادرم! لباس عزا را از تن بركن و غم و غصهها را از خود دور كن. گريه و زاري مكن كه من راضي نيستم و همانند حضرت زينب صبر پيشه كن تا خداوند اجر شما را زياد گرداند و بدان كه فرزند دلبند تو با چهرهاي شاد و خندان خدا را ملاقات خواهد كرد. مادر عزيزم! اي مادري كه در طول عمرم برايم راهنما بودي، اگر جسدم به دست تو نرسيد، هيچ ناراحتي به خود راه مده كه جسد مشتي خاك بيش نيست و سزاوارم نيست آدم خود را براي مشتي خاك ناراحت كند. در اين صورت اندوهي به خود راه مده كه در روز محشر به اميد خدا همديگر را ملاقات خواهيم كرد. مادرم به شما خيلي علاقهمندم ولي از همه بيشتر به اسلام علاقهمندم.
اما تو اي همسرم! در اين چند سال زندگي كه با هم داشتيم و نتوانستم حق شوهري را ادا كنم، از شما ميخواهم مرا ببخشيد و از خدا برايم طلب مغفرت بنماييد و امّا فرزندم را از همان كوچكي به قوانين اسلام آشنا كن و به ايشان نماز خواندن و تلاوت قرآن را بياموز و به پسرم دروغ نگوييد كه پدرت رفته سفر، برميگردد و به او حقيقت را بگوييد كه اين سفر برگشتني نيست، سفري است كه حسين (ع) با ياران فداكارش در اين سفر رفتهاند، برنگشتهاند. همان راه را پدر تو رفته است و منتظر من نباشد كه در اين دنيا پدر دارد.
و اما سخني با خواهران عزيز و مهربانم. خواهرانم! به شما التماس ميكنم كه حجاب اسلامي را رعايت كرده و در روز شهادتم صداي گريهتان را بلند نكنيد كه نامحرمان صداي گريهتان را بشنوند. سعي كنيد مقاوم و استوار و صبور باشيد و پيام خون مرا به همه مسلمانان برسانيد و به آنها بگوييد كه در اين دنيا به جز يك دست لباس رزم چيزي با خود نبردم. شما همانند حضرت زينب سلامالله عليه پرچم خونين اسلام را به دست بگيريد و از شما تقاضا ميكنم هر بدي از من ديديد، مرا عفو كنيد و از خدا برايم طلب مغفرت بنماييد.
و اما سخناني با بستگانم، از بستگانم ميخواهم كه در دينتان استوار باشيد و هيچگاه به خاطر هوي و هوس حقيقت را فدا نكنند و هميشه و در همه احوال خدا را ناظر اعمال خود بدانند كه دنيا مزرعهاي است براي آخرت. هيچگاه پشت به امام عزيزمان نكنند و پا به پاي اين اسطوره تقوا و مقاومت حركت كنند. از امام جلو نزنند كه به خوارج ميپيوندند و از امام عقب نزنند كه گمراه ميشوند. و از شما ميخواهم هر بدي كه از اينجانب ديديد، مرا حلال كنيد و از تمام اهل محل ميخواهم كه هر خطايي از من ديدهايد، مرا حلال كنند. در ضمن برايم چراغاني نكنيد كه پول برق را معلوم نيست كه كي ميدهد، آيا راضي باشد يا نباشد و اگر پول برق را خودتان ميدهيد، برايم چراغاني كنيد وگرنه من راضي به اين كارهاي شما نيستم. سخنرانيهاي مرا برادران سپاه تهيه كنند و كسي حق ندارد دخالت در كار برادران سپاه بكند و بروند سخنرانيهايي را كه من قبول ندارم و در خط امام نيستند،{}
ميخواهند خرج كنند به جبهه بفرستند و راضي به اين كارهاي شما نيستم.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي، خميني را نگهدار. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
خدايا، خدايا رزمندگان اسلام، پيروزشان بگردان. زيارت كربلا نصيب ما بگردان. شهادت در راهت را نصيب ما بفرما.
من قسم خوردم به قرآن بر سر و جانم تا كنم جان را فداي دين و قرآنم
مرجع و رهبر خميني داده فرمانم پاسدر انقلابم تا مرا جان است
با خميني عهد و پيمان چون كه بستم من خواستهام اين راه را جانان رفتم من
از تمام زندگانيام گذشتم من حكم قرآن امر رهبر روز ميدان است
پيرو ره طرفداران قرآنم عشق حق دادم به سر عازم ميدانم
سرفرازم از سپاه پاسدارانم برخميني پيروم گوشم به فرمان است
آرزوي زندگاني را رها كردم از همان اول توكل بر خدا كردم
اندر اين ره من به عهد خود وفا كردم چون سلاح و قدرت من نور ايمان است
رفتهام به سوي سفر مادر خداحافظ برنميگردم مادر ديگر خداحافظ
شب نخفتي تا سحر مادر خداحافظ
آرزوي ديگري بر دل ندارم من وحشت از رفتن به زير گل ندارم من
چون كه حق باشد مرا كافي و دانم من بر شهادتم عاشقم گوشم به فرمان است
رفتهام جبهه به جنگ فرقه كافر تا وضو سازم بخونم چون علياكبر
با شكست كامل صداميان يكسر فتح و پيروزي نصيب دين اسلام است.
مادرم ديدي كه بر مطلب رسيدم من گريه كمتر من به راه حق شهيدم من
تو سرافرازي قيامت روسفيدم من شافع ما فاطمه از راه احسان است
آرزوي نصرت رزمندگان دارم من اميد از همت جان بركفان دارم
دلخوشي از غيرت ايرانيان دارم فتح و پيروزي نصيب دين اسلام است
بعد از اين ما آروزي كربلا داريم ديدن قبر شهيد نينوا داريم
ما ابوالفضل شهيد باوفا داريم لالههاي كربلا در آن گلستان است
دوستان افزون كنيد همواره همت را اين پيام از من به ياد داريم وحدت را
جملگي ياري كنيد امام امت را وعده ما آخرت بهشت رضوان است
دين ما در دين اسلام است راه من مادر راه قرآن است
ما جان به خدا داديم تا زنده شما باشيد بر خاك مزار ما يك دم به دعا باشيد
ما در ره دين نقض پيمان نكنيم گر جان طلبد، دريغ از جان نكنيم
دنيا اگر لبريز شود از يزيديان ما پشت به سالار شهيدان نكنيم
محمد صادق درويشي
30/9/65