نام پدر : نعمت
تاریخ تولد :1312/05/06
تاریخ شهادت : 1363/05/25
محل شهادت : زنجان

وصیت نامه

 

 

*وصیت نامه شهید اسماعیل اسدیان*

 

به نامه الله پاسدار حرمت خون شهیدان

 ولا تحسبن الله  الذین  قتلها  فی سبیل الله  امواتا بل احیاء عند ربهم  یرزقون

گمان مبرید آنانکه در راه خدا کشته  می شوند  مرده اند ،  بلکه آنان  زنده اند و در  نزد خدایشان  روزی می خورند .

قرآن کریم :

حال آنکه  بدنهای  ما برای مردن آفریده  شده  پس  جه  بهتر که  این  مرگ در راه  خدا باشد. ( سید الشهداء (ع) ).

 در راه دوست از سرو جان گذشته ایم 

 با مهر دوست  رشته  ایمان  سرشته ایم

  سرباز راه  عشق  خدائیم  و چون  حسین ( ع)

 با خون خویش  آیت  قرآن  نوشته ایم.

 با سلام و درود به آقا  امام زمان ،  عدالت گستر جهان؛ مهدی موعود و سلام و درود به نائب برحقش پیر جماران  ؛  حامی مستضعفان و محرومان و قلب رزمندگان و سلام بر شهدای صدر اسلام به خصوص شهدای کربلا ابا عبدالله  الحسین و72 یار صدیقش و شهدای کربلای ایران بالاخص شهدای جبهه های جنگ حق علیه باطل و سلام به رزمندگان سلحشور و عاشقان دین پاک رسول الله  فدائیان امام زمان ورهبر کبیر انقلاب که با سلاح آهنین و قلبی استوار و مملو از صفا و صمیمیت جان را به جان  آفرین هدیه می نمایند.

 

عاشقانی  که  درس چگونه زیستن و چگونه مردن را از حسین ( ع )  آموخته  اند و اخلاص و صمیمیت  را از رسول  الله ، محمد مصطفی ( ص ) و در سایه  محبت های  خالصانه  خدمتگزار بر حق  اسلام  و قرآن،  امام  امت  آموخته اند. آری زمان، زمان  پاسداری و حفاظت  از خون های گرم  عاشقان  دین  خدا رسیده  است.  ای مومنین! اسلحه  رزم  را بر گیرید و برای  دفاع  از اسلام  و نوامیس  کشورمان  بپا خیزید و  با نعره های الله اکبر گلوله های  آتشین  خود را  به  قلب  دشمنان  دین  خدا  و انقلاب جهان  نشانه بگیرید و ثابت کنید که اگر  قرار باشد  که تک تک در راه جهاد و با کفر کشته شویم  نخواهیم  گذاشت که ذره ای به اسلام و انقلاب  لطمه ای   وارد شود و در این راه استوار و مصمم ایستاده  ایم  تا این  انقلاب را به  صاحب اصلیش امام زمان (عج )  بسپاریم  و تا  آخرین  قطره  خون  می گوییم: ما اهل کوفه نیستیم  حسین تنها بماند مگر امت  بمیرد امام تنها بماند.

اکنون  که زمان  دفاع از کشور و انقلابم فرا رسیده و عازم به جبهه جنگ می شوم می خواهم  چند سخنی  را با شما امت شهید پرور  بخصوص  روستای زاغمرز، برادران وخواهران حزب الله و خانواده ام  داشته  باشم: وآن این است که مدافع خون شهدا  باشید ، چرا که شهدا می روند و آغاز زندگی نوین را در  پرتو تعالیم  الهی و اسلامی  برای شما  به ارمغان  می آورند.  همواره خدمتگزار اسلام و انقلاب باشید ؛ امام را تنها نگذارید و در پیشبرد  انقلاب  با تکیه به فرمایشات  امام  کارهایتان را به انجام رسانید . دنباله رو خون شهدا در پشت سر امام  حرکت کنید   نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب تر چرا که اگر خدای ناکرده غفلت نمایید از کاروان  شهدا عقب  مانده اید و در روز قیامت از شفاعت حسین(ع) محروم می مانید . باهم برادر باشید و اخلاق پیامبر گونه را دنبال کنید تا بتوانید اسلام واقعی را در کشورمان پیاده نمایید. و حال سفارشی با شما خانواده ام دارم. اگر سعادت شهادت  نصیب من شد و من  لیاقت به لقاء خدا را پیدا کردم از شما می خواهم که از اعضای خانواده به نحو احسن سرپرستی نمایید. با هم به نیکی  رفتار نمایید و سال های رنج وزحمت و بد بختی ما را با سازش نیک دوباره زنده نمایید چرا که من با مشکلات زندگی زیاد رو به رو شدم ، اکنون که چند سالی را به آرامش به سر برده ام  می خواهم دیگر گرد غم از خانه ام زدوده شود و جای آن در نبودم نور خدا در خانه ام روشن شود. همسرم وفرزندانم! من به اندازه کافی در این  دنیا  زیسته ام و مفتخرم که خداوند در این سن بر من منت نهاده و اسلحه و لباس پاسداری از اسلام و انقلاب را  نصیب من نمود. چرا که خداوند وعده داده است به آنانی که در راه خدا جهاد نمی کنند آنان اجر عظیمی را در نزد خداوند دارند و ان شالله این اجر نصیب من بشود. بنابراین  بعد من شما را سفارش به اطاعت از رهبریت  امام  و صبر و شکیبایی در مقابل مصیبت ها و مشکلات و مصائب  زندگی می نمایم و در پایان از شما می خواهم که برایم از خداوند بزرگ  طلب مغفرت و آمرزش نمایید و مرا با دعای خیرتان شاد نماید. لذا از خداوند بزرگ برای رهبر عزیزم تا ظهور حضرت  مهدی  (عج)و در کنار او سلامتی و تندرستی و عمر طولانی را خواستارم و برای پاسداران  و بسیج مستضعفان و کلیه نیرو های مدافع دین و قرآن سلامتی و موفقیت.  برای رزمندگان  سلحشور ایران نصرت و پیروزی و برای  کلیه اسیران در بند کفار آزادی و رهایی و برای کلیه مریض های  اسلام  و انقلاب و جنگ تحمیلی شفای کامل را خواستارم.

 واز خداوند بزرگ می خواهم که هر چه زودتر بدست رزمندگان راه کربلای حسین ( ع ) را برای این امت  شهید پرور باز نماید. امیدوارم که مرا ببخشید اگر در حقتان کوتاهی شد یا حقی از شما پایمال شد مرا به بزرگواری  ببخشید و عفو کنید. و به امید پیروزی  اسلام بر کفر جهان .

 

خدایا خدایا تا انقلاب  مهدی  خمینی را نگهدار

آمین یارب العالمین

والسلام علیکم ورحمة الله برکاته

 


زندگی نامه

*زندگی نامه شهید اسماعيل اسديان پاجي*

 

نام پدر: نعمت

در ششم مرداد 1312 در روستاي «پاجي» از توابع بهشهر ديده به جهان گشود. پدرش «نعمت»، كشاورز و مادرش «ربابه»، خانه­ دار بود. زوجی که با وجود تمام مشكلات پيشِ رو، زندگي سرشار از عشق و محبت داشتند؛ و «اسماعيل» در چنين خانوادۀ پرمهري بزرگ شد.

با ورود به سن مدرسه، او به علت مشكلات مالي، نتوانست همانند ديگر همسالان خود براي كسب علم و دانايي وارد مدرسه شود. از این‌رو از همان كودكي، همراه پدر در زمين كشاورزي كار مي­كرد تا ذرّه ه­اي از بار مشكلات او را كم كند.

اسماعیل دوران كودكي و نوجواني­اش را با مشكلات فراواني پشت سر گذاشت.

در ایام انقلاب و با بلند شدن صداي مظلومان، او نیز براي فروپاشي كاخ ظلم، در راهپيمائي­ها حضور پیدا کرد؛ چرا كه همچون دیگر مردم، فقر و بي­عدالتي را با گوشت و پوست خود لمس كرده بود.

پس از پيروزي انقلاب، يكي از بسيجيان فعّال پايگاه زاغمرز گشت.

او که عاشف ولایت فقیه بود، در برابر هر اهانتي نسبت به امام و انقلاب، سرسختانه مي­ايستاد.

فرزندش «صغري» مي­گويد: «پدرم مردم­­ دوست و مهمان­ نواز بود. سعي مي‌كرد در طول سال، حداقل يك‌بار به بستگان و دوستانش سر بزند. هميشه مي­گفت: با كسي معاشرات كنيد كه باعث كمال شما شود، نه نزول و پس­رفت.»

اسماعیل در 19 دی 1362، به عضويت سپاه در آمد.

و سرانجام، او در 63/5/25 در راه جبهه غرب (اطراف شهر زنجان)، به دست منافقين كوردل ترور، و به شهادت رسيد. پيكر پاكش نیز بعد از وداع همسرش «نرگس محمدی»، در گلزار شهداي «زاغمرز» به خاك سپرده شد.

«غلام­حسين» از پدرش چنین یاد می‌کند: «نوزده ساله بودم كه پدرم به شهادت رسيد. او يك انسان كامل بود. پايبند به نماز اوّل وقت و انجام برنامه­ هاي ديني و اخلاقي. يك سال قبل از شهادت، آن­قدر بي­قرار بود كه بعد از نماز، گريه و زاري مي­كرد؛ مانند طفلي كه از مادرش جدا شده باشد.»