*زندگی نامه شهید محمدعلي داوودي*
نام پدر: صفرعلي
پنجم تير 1332، كودكي در خانه «صفرعلي و بمانی» ديده به جهان گشود كه بعدها در دوران جنگ، مثل سرو، در برابر طوفان هجوم نيروهاي عراقي ايستاد و سر خم نكرد؛و هنوز شهر بهشهر به اين سرو ايستاده ميبالد و افتخار ميكند.
«محمدعلي» فرزند اوّل خانوادهاش بود. پدر از راه كشاورزي، مخارج خانه را تأمين ميكرد؛ و مادر، كدبانوي صبوري بود كه تربيت يازده فرزند را برعهده داشت.
وقتي محمدعلي چهار ساله شد، او را براي فراگيري قرآن، نزد ملّاي محل فرستادند.
وقتي پا به سن مدرسه گذاشت، دوره ابتدائي را در دبستان «فارابي» به اتمام رساند و مدرك ششم نظام قديم را گرفت. پس از آن نیز، همدوش پدر در كارهاي كشاورزي و تهيه علوفه براي دام بود.
در بیان خلقوخوی وی، باید گفت که نسبت به والدین، مودب و متواضع بود.با دیگران نیز، در نهایت احترام و گشادهروئی رفتار میکرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.
به گفته خانواده،«در انجام واجبات و ترك محرمات ميكوشيد. ارادت خاصي به اهل بيت و ائمه معصوم داشت. او از مؤسسين و عضو هیئت امنای مسجد جامع زيروان بود و در تمام مجالس و محافل و شهادتها و اعياد، حضوري فعّال داشت. هميشه قبل از شهادت امامرضا(ع)، حدود صد نفر از اعضاي هيئت مديره را به مشهد مقدس روانه ميكرد.»
محمدعلی در 15/5/51، به خدمت سربازي فرا خوانده شد. او دو سال در لشكر 77 خراسان در بيرجند، و در رسته پياده خدمت كرد.
با شروع انقلاب، او در اكثر تشكيلات گروهي ضدّ نظام شاهنشاهي، مثل هيئتها شركت فعّال داشت. او حتی هيچكدام از راهپيمائيهاي شهر را از قلم نميانداخت.
وقتي اداره راهنمایي و رانندگي منطقه زيروان را آتش زدند، او هم فعالیت داشت؛ كه توسط ساواك دستگير و چند روزی زندانی شد.
با پيروزي انقلاب، فعّاليتش را گستردهتر كرد و دائم در بسيج و پايگاه محل بود.
وی مدّتي پس از حضورش در بسيج، در14 مهر 1359 به عضويت سپاه درآمد.
با شروع جنگ، حضور مستمري در جبهه پیدا کرد و رشادتهاي فراواني از خود نشان داد. او براي اولين بار،راهیجبهه كردستان شد.
«علیاصغر فولادی» از همرزمش میگوید:«اولینبار با هم در قالب طرح لبیک، عازم کردستان شدیم.او در آنجا به عنوان فرمانده گروهان، و در سختترین شرایط، کمکحال رزمندگان بود و تلاش میکرد که در آنها آمادگی روحی و جسمی ایجاد کند تا بتوانند با روحیه قوی در جنگهای داخلی پیروز شوند.»
محمدعلی در طول مدت حضورش در مناطق نبرد،دو بار در جنوب آسیب دید و به بیمارستان انتقال یافت.
او در 29 فروردین 1362 راهی میادین عملیاتی شد. پس از آن بارها به مناطق جنگی رفت و به مبارزه با دشمن پرداخت.
و سرانجام، او در سال 1367 در منطقه مريوان، بر اثر اصابت تركش به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پيكر پاكش نیز،پس از وداع همسرش «زینب عباسی»، در گلزار شهداي «مسجدجامع» زيروان به خاك سپرده شد. از او پنج فرزند به نامهاي «مهدي، مهري، ميثم، محسن و مجتبي (رضا)» به يادگار مانده است.
پسرش ميگويد: «دوازده ساله بودم كه پدرم به شهادت رسيد. پدرم فردي شايسته بود كه با دوستانش روابط خوب و حسنهاي داشت. در محل، حلّال مشكلات مردم بود. هر كس مشكل داشت، به پدرم مراجعه ميكرد. او هم تا آنجا كه ميتوانست در رفع مشكل، ياريشان ميكرد.»