نام پدر : ابوالحسن
تاریخ تولد :1344/03/05
تاریخ شهادت : 1364/11/21
محل شهادت : فاو-اروند-عملیات والفجر هشت

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید قاسم دامادی*

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

الحمد الله رجب العالمین و الصلوه و السلام علی محمد و آله الطاهرین:

درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و سلام بر امت دلیر شجاع شهید پرورمان این چند کلمه وصیت نامه را می نویسم چون بر هر فرد مسلمان واجب است که وصیت کند. من هم به عنوان یک پاسدار این مملکت اسلامی می خواهم چند سطری وصیت کنم.

 من زندگی که کردم یعنی 21سال سن داشتم مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم و من به خاطر گناهانی که کرده ام و یا نکرده ام می خواهم خدمت بیشتر به اسلام بکنم و به خاطر همین به جبهه رفتم و همیشه سعی می کنم که جان ناقابل خود را در راه اسلام هدیه کنم و بدانید که خون پاسداران افتخاریست که برای مکتبمان و نشان دهنده این است که ما پیرو حسین (ع) هستیم خانواده و فامیلهای عزیزم اگر می خواهید در درجه اول پیش خداوند بزرگ شاد باشیم برای من گریه و شیون نکنید. خصوصاً تو مادر گرامی تر از جانم! از شما خواهش می کنم برای اسلام و انقلاب عزیزمان بیشتر تلاش و کوشش کنید و تا آنجا که می توانید دستورات اسلام و امام عزیزمان را اجرا نمائید و در درجه دوم از برادران و خواهران عزیزم حسین و حسن و مهدی و یوسف و محمد و تقی و عباس و فرخنده و نبی خواهش می کنم تا آنجا که برایتان ممکن است همیشه بیادم باشید ولی به شرط اینکه بعد از شهادت من غم و اندوهی به خود راه ندهید و اگر توانستید بعد از نماز و روزه واجب خودتان برای من نماز بگیرید هر چه دارم به دخترم و همسرم زینب صابری بدهید و بجز یک دوم اموالم را که برای نماز و روزه من دهید.

 پدر و مادر عزیزم! من که از بچگی برای تو مادر عزیزم و پدر مهربانم جز سختی و آزار کار دیگری نکرده ام ولی مادر عزیزم تو که برای من بزرگترین کارهارانجام داده ای من که حاصل چندین سال زحمت تو پدرم بودم از پیشتان رفتم ولی گریه و ناراحتی نکنید. چون به سرای همیشه جاوید پر کشیدم. و خلاصه مادر عزیزم! ترا قسم می دهم به خون خودم که مرا ببخشی و ای مادر عزیزم! من که نتوانستم در این دنیا کاری برای تو انجام بدهم ولی اگر خدا مرا مورد رحمت خود قرار دهد و اگر دعایم را بپذیرد و شهید شوم ترا نزد او دعا خواهم کرد.

و تو پدرم! از تو خواهش می کنم که مرا حلال کنی و از خدا بخواهی که او گناهانم را ببخشد و بیامرزد. شما برای من پدر خوبی بودید اگر چیزی را یادم رفته و بیان نکرده ام آنگونه که مادرم می گوید عمل کنید.

 برادران عزیزم حسین و حسن و یوسف و محمد و تقی و نقی و عباس! سعی کنید برای پیاده شدن اسلام تلاش کنید. حسین عزیزم! درس بخوان و ورزش کن و ایمان داشته باش. از هیچ چیزی نترس از مرگ ناراحتی و بدی دیدی امیدوارم که مرا ببخشی و این رسالت زینب گونه را بدوش بکشی و به خواهرانم کبری و کبوتر و فرخنده و بنی و فاطمه خواهر کوچکم هم بیاموزید و با صبر و استقامت و فداکاری به ضد انقلاب بفهمانی که از دست دادن برادران و فرزندان مان هیچ باکی نداریم و در راه اسلام حاضریم که قربانی بدهیم.

مادر عزیزم! شهداء پیش خدا و رسول خدا محمد (ص) هستند. مادر عزیزم! قسمت می دهم به شیری که به من دادی حلالم کن. ترا قسمت می دهم به بی خوابی که کشیدی حلالم کن. فقط حلالیت توست که مرا رستگار می کند.

سلام ای همسر عزیزم! که اگر من شهید شدم برای من گریه نکن و لباس سیاه نپوش همسرم مرا ببخش که شوهر خوبی برای شما نبودم که مرا حلال کن.

 همسر عزیزم! اگر من شهید شدم فرزندمان خدیجه را به تو می سپارم و در تربیت او کوشا باش تا بدرد جامعه اسلامی ما بخورد چون پدرشان بدرد جامعه اسلامی نمی خورد. همسر عزیزم! مبادا در عزای من گریه کنی که روح مرا آزار دهید.

 ای مادر عزیز و گرامی! به برادران و خواهرانم و دوستانم و آشنایانم این عروسی دوم مرا با شهادت تبریک بگوئید و شهادت فرزند کوچک خود را هدیه ای بدانید. ای مادر عزیزم! به دوستانم بگوئید  که ناراحت نباشید. که ما  نزد خداوند و انبیا و اولیا می رویم. نزد بهشتی و یارانش و نزد شهیدان محراب و نزد شهدای صدر اسلام می رویم. و نزد دوستان شهیدمان می رویم.

پدر جان! شما بعد از شهادت من را اگر می توانی ببرید کیاکلا بغل دست شهید بزرگوار جعفر خلیلی دفن کنید و اگر نمی توانید مرا بغل دست شهید رمضانی محل ما دفن کنید. پدر جان برای من جبهه دانشگاه بود یعنی جبهه دانشگاه است.

والسلام علیکم و رحمت الله

پیام من به پدر و مادر شهید و ملت پرورمان این است که امام را تنها نگذارید و سر نماز او را دعا کنید.

 

مورخ 1364/9/26

 

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

 

نویسنده وصیت نامه: فرزند کوچک شما قاسم دامادی.


زندگی نامه

شهيد قاسم دامادي

فرزند: ابوالحسن

پاي تقويم سال 1344 به پنجمين طلوع خردادماه رسيده بود كه صداي گريه­ اش در كاشاني «ابوالحسن و محرّم» طنين­ انداز شد. نامش «قاسم» بود و دومين چشم وچراغ پدر و مادر. زوج متديّن و زحمتكشي كه با عرق جبين و كار در مزارع كشاورزي به امرار معاش مي­ پرداختند.

چهار سال ابتدايي تحصيلي قاسم در زادگاهش، «كياكلا»، (سيمرغ) و پايه پنجم او در روستاي «اَخته­ چي» سپري شد. دانش­آموز سال سوم راهنمايي در مدرسه «شهيد دستغيب» روستاي «سَرپل» بود كه ترك تحصيل كرد و در فرودگاه مهرآباد تهران مشغول به كار شد.

بعدها نيز به سمت نقاشي ماشين روي آورد. برادرش، «يوسف»، در خصوص خلقيات وي مي­ گويد:

«احترام زيادي براي پدر و مادر قائل بود. تا جايي كه مي­ توانست به آن­ها كمك مي­ كرد و هيچ كوتاهي در اين زمينه انجام نمي­ داد.»

قاسم كه تحول فكري­ اش متأثر از شخصيت­هايي چون شهيدان «مطهري و دستغيب» بود، در اكثر محافل سياسي، ديني و فرهنگي بعد از انقلاب حضور داشت. علاوه بر آن در كميته نيز فعّال بود.

اولين بار در سنّ  17 سالگي از  عازم جبهه کردستان و در كِسوت تيربارچي و بي­سيم­ چي مشغول به خدمت شد.در سال 1362به عضویت کمیته انقلاب اسلامی شهرستان ساری درآمد و در همان سال عازم جبه گیلانغرب شد.ودر تاریخ 1364/10/3 عازم جبه خوزستان شد. 

عاقبت، اين شهيد گرانقدر در 1364/11/21، طي عمليات غرورآفرين والفجر 8 در فاو، در حالي كه از نيروهاي غوّاص و خط­ شكن بود، به جمع همسنگران شهيدش پيوست.

جسم پاك او نيز بعد از وداع همسرش، «منيژه صابري» و تنها يادگارش، «خديجه»، و پدرو مادر و کلیه اعضای خانواده ، دوست و آشناو همرزمانش در 1364/11/21 در گلزار شهداي اَخته­ چي به خاك آرميد.