نام پدر : محمدکاظم
تاریخ تولد :1347/12/30
تاریخ شهادت : 1367/05/01
محل شهادت : شلمچه

زندگی نامه

*زندگی نامه شهيد محمدعلي دامادي*

 

 

نام پدر: محمدكاظم

««محمدكاظم و ننه‌باجی» از روستاي «كلاريجان» زيرآب، در 30 اسفند 1347 چشم به راه تولد نوزادي بود که نامش را  «محمدعلي» نهادند.

پدرش كارمند شركت ذوب­آهن بود؛ و فردي متديّن كه علي­رغم مرارت­هاي روزگار، سعي در تربيت صحيح فرزندان داشت.

محمدعلي بعد از طي دوره ابتدائي در دبستان شهيد «علي برزگر» فعلی زادگاهش، وارد مدرسه راهنمايي «شهيد خليلي» فعلی همين روستا شد؛ امّا به دليل فقر اقتصادي آن سال­ها، در پايه دوم اين مقطع از تحصيل باز ماند.

محمدعلی علاوه بر كمك به پدر و مادر در كشاورزي و دامداري، حدود دو سال نزد عمويش به عنوان كمك­راننده مشغول به كار شد.  

او که آداب نماز را در خردسالی از مادرش آموخته بود، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات اجتناب می‌ورزید. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، هماره سعی در کسب کمال معنوی سیر به سلوک معرفتی داشت.

«كبري» از خلق‌وخوی برادرش اين‌گونه ياد مي‌كند: «از تواضع و سعه‌صدر بالايي برخوردار بود. در مقابل كوچك­ترها و بزرگ­ترها چنان رفتار مي­كرد كه همه فكر مي‌كردند هم­سنّ و سال­ او هستند.»

محمدعلي با تشکیل انجمن اسلامی و بسیج، فعالیت‌هایش را در راستای حراست از دستاوردهای  انقلاب از سر گرفت. علاوه بر آن، او با حضور در جهاد، در انجام کارهای عمرانی در محل، در قالب تهیه آب آشامیدنی و تاسیس مدرسه، نقش به‌سزایی ایفا کرد.

برپایی کلاس‌های عقیدتی و دینی با رویکرد ترغیب و تهییج جوانان به عضویت در بسیج، از دیگر اقدامات محمدعلی به شمار می‌رود.

او در شانزده سالگی در جامه بسیجی، راهی مناطق نبرد با دشمن شد.

در سال 1365 در کسوت تک‌تیرانداز به هفت‌تپه عزیمت کرد.

در 10/8/1366 نیز، با پوشيدن رخت پاسداري، كارش را به عنوان مربي آموزش غواصي آغاز كرد.

محمد علی در طول دوران دفاع مقدس، دو، سه بار مجروح، و در بيمارستان شهيد بهشتي اهواز بستري شد.

و در نهايت، او در 1/5/1367 در منطقه شلمچه، طي عمليات پاتك دشمن، به درجه والاي شهادت نائل آمد. سپس سه روز بعد، با تشييع اهالي قدردان كلاريجان، در بوستان شهداي اين روستا آرام گرفت.

«مرتضی بخشیان» از لحظه شهادت هم‌رزم دیرینش چنین می‌گوید: «روز شهادتش همدیگر را در جاده اهواز ـ خرمشهر ملاقات کردیم. آن هم درست زمانی که دشمن پاتک کرده بود و قصد تصرف جاده را داشت. من آن روز چند لحظه‌ای، نزد محمدعلی ایستادم و با او احوال‌پرسی کردم. قرار بود که نیروهای بسیجی و سپاهی به عقب برگردند که دستور رسید، یک‌سری از پاسدارها در آن‌جا بمانند. من با وی خداحافظی کردم و داشتم به سمت سنگر خودمان می‌رفتم که ناگهان صدای انفجار از پشت سرم را شنیدم. عقب برگشتم و دیدم که محمدعلی روی زمین افتاده است. او را در آغوش گرفتم و در حالی که آخرین نگاهش را به من دوخته بود، او را بوسیدم. بعد او و دیگر شهدا را با همان تویوتایی که قرار بود با آن برویم، به  عقبه انتقال دادیم.» 


وصیت نامه

* وصیت نامه شهید محمدعلی دامادی

بسمه تعالی

«ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون»

«آنان که در راه خدا شهید شده اند مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.» " قرآن کریم"

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. و با درود و سلام بر مهدی موعود(عج) و سلام بر نائب بر حقش امام امت و خانواده های شهدا، مجروحین و معلولین و خانواده های اسرا و جانبازان. اینجانب محمدعلی دامادی بنده حقیر خدا، وصیت نامه خود را بدین شرح شروع می کنم.

    از آن موقعی که خود را شناختم و تا آنجا که می توانستم انقلاب اسلامی را درک کنم به خود آمدم و به سوی انقلاب شتافتم. چون هیچ چیزی عاشقان راه الله را از رسیدن به معشوق که همان هجرت به سوی حق است از تلاش و کوشش باز نمی دارد. چرا که مکتب اسلام، مکتب خون و ایثار، شهید و شهادت، انتظار و سوختن برای روشنی دادن است. اسلامی که ما برای خودمان انتخاب کردیم، احتیاج مبرم به نگهداری و حفاظت دارد و ما نیز باید به هر قیمتی که شده درخت بقای این مکتب را آبیاری کنیم و این آبیاری تنها با خون پاک شهیدی است که بر زمین می ریزد و آن را رشد می دهد تا ریشه ها و شاخه های آن در سرزمین های ظلم و کفر گسترش یابد و آنجا را نیز در زیر سایه خود بگیرند. آری اسلام دینی است که هنوز برای افراد زیادی ناشناخته مانده است تنها افتخار می کنند که ما مسلمانیم و بس ولی از محتوای آن خبری ندارند. خداوندا، می دانم که در ظلمت فرو رفته ام، پس بگشای راه فرار از این ظلمت و باز کن راه روشنایی را برایم و مرا هدایت کن در آن راه تا با کوشش و تلاش موفق شوم به سویت پرواز کنم. من به جبهه می روم تا به خواست خدا بر وسواس و غرور و خودخواهی که چندیست مرا گریبان گیر شده است، چیره گردم. چرا که در جبهه ها نام گویا، به نام شهادت است، که این نام غرور و خودخواهی را از روح و جسم انسان بیرون می برد تا انسان را سبک بال کند. خدایا دوست دارم اگر سعادتی داشتم و کشته شدم، دوباره زنده شوم و باز کشته شوم و باز زنده کنی مرا و این عمل آنقدر تکرار شود تا چشمانم به حکومتی که تو به مستضعفین جهان وعده داده ای، روشن شود. خداوندا من هم دلباخته و عاشق شهادت در راه تو هستم و دلم می خواهد با شهدای پرپر شده با تو ملاقات کنم. در ضمن به دوستان و آشنایان عزیز اعلام می کنم من عزادار نمی خواهم، من پیرو می خواهم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

***********************************