نام پدر : موسی
تاریخ تولد :1346/11/15
تاریخ شهادت : 1365/02/28
محل شهادت : دزلی - مریوان

وصیت نامه

*وصیتنامه شهید علی داکانی*

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

مپندارید آنهائی که شهید شده اند مرده اند بلکه آن ها زنده هستند و در نزد خدایشان روزی می خورند .

جامعه ای که بخواهد حکومت الله در آن حکم فرما – امکان ندارد مگر با یک شرط ، آن شرط این است که باید شهید بدهد ، باید خون بدهد و باید هجرت بکند خوشبختانه مکتب ما هجرت است و مکتب مبارزه است بر علیه مستکبران، - با میل و اشتیاق به مرزهای کشورمان اعزام می شوم و می توانم بگویم که تا به حال این طور خوشحال نبودم و خیلی آرزو داشتم به جبهه حق علیه باطل بروم ، الحمد الله آرزویم برآورده شد (قبول شد) و اگر در این جهاد توفیق یافتم و لیاقت پیدا کردم ، شهید شدم یک وصیت نامه به برادران و خواهران و (خانواده ام) خودم و مخصوصاً برادران پاسدارم دارم . آن وصیت این است به این حدیث که پیامبر(ص) فرموده « جاهدوا هوائکم تملکوا انفسکم» یعنی با هوای نفس هایتان مبارزه کنید تا مالک بشوید به نفستان و در جای دیگر مبارزه با نفس را جهاد اکبر تلقی کرده است این قدر که بنده از این حدیث برداشت کرده ام خوشبختی جامعه و افراد عمل کردن به این حدیث است و بدبختی جامعه و این افراد نیز عمل نکردن به این حدیث است ، اگر تاریخ مطالعه کنیم می بینیم آن افراد که به نفس خود بلی گفته اند ، طغیان کرده اند ف شیطان شخصی بود که سال ها عبادت کرده بود ولی با هوای نفس خود غلبه نکرد ، از درگاه خداوند رانده شده و بعد از او حضرت آدم وقتی که خداوند فرمود از تمام میوه ها بخور الا از شجره گندم ، شیطان آمد و گفت اگر از این گندم بخورید همیشه خواهید ماند ، خلاصه حضرت آدم با هوای نفس مبارزه نکرد و در نتیجه سفارش خداوند را فراموش کرد و از گندم خورد و از بهشت رانده شد و حدود 300 سال گریه کرد به یک اشتباه و قابل با هوای نفس خود مبارزه نکرد ، اولین کسی شد که روی زمین خون برادش را ریخت و هوای نفس باعث شد خلیفه اول و دوم کسانی بودند که به رسالت حضرت علی به به گفتند ولی بعد از رحلت پیامبر(ص) آن را فراموش کردند . در اثر مبارزه با نفس بود که حر خود را نجات داد و به لشکر امام حسین پیوست در اثر مبارزه کردن با هوای نفس بود که ساعت ها فکر کرد ولی توانست خود را نجات دهد می کنم که مقصودم را رسانده باشم امام امت هم در سخنرانیش به وزراء فرمود رءس کل خطئه حب نفس .

اما وصیت به مادرم : مادرم در فراق من ناراحت نباش و از خدا می خواهم به شما صبر بدهد انشاء الله و شما هم صبر کردن را از زینب کبری و مادر علی اکبر یاد بگیرید چون ما مال خدا بودیم و به طرف او برگشتیم ، مادر جان صبر را پیشه کنید به خودتان افتخار هم بکنید که توانستید فرزندی تربیت بکنید که توانست در اه الله شهید بشود . و اما پدرم : پدر زحمتکشم که در زندگی برای هر چه تعلیم دادن آئین اسلام به ما و بزرگ کردنمان که فردا در جامعه مفید بشویم رنج فراوان کشیدید ما که نتوانستیم به وظیفه خودمان عمل کنیم امیدوارم انشاء الله هر دوتان بنده را ببخشید . و اما خواهرانم : شما باید صبر بکنید من می دانم برای خواهر خیلی مشکل است در فراق برادر که صبر بکند ولی شما باید صبر را از زینب کبری یاد بگیرید . و اما برادرانم : می دانم تا اندازه ای به شهیدشدن در راه الله آگاهید امیدوارم انشاء الله در فراق بنده ناراحت نباشید و راه شهیدان راه الله را ادامه دهید . خدایا! تو را قسم می دهم به امام زمان : امام امت خمینی بت شکن را عمر زیاد عطا بفرما. خداوندا! مسلمانان را پیروز بگردان ، ظهور امام زمان را نزدیک بفرما . 

 


زندگی نامه

شهيد «علي داكاني»

نام پدر: موسي

5 دي 1346 بود كه كاشانه «موسي و زهرا» با هُرم نفس­هاي اولین فرزندشان، یعنی «علی» گرم شد.

پيشه پدر كشاورزي بود.

دوران تحصیلی ابتدائي‌اش را در دبستان زادگاهش «تنگ‌درّه»، سپري کرد. سپس، به مدرسه راهنمائی «شهيد حسن فتوكيان» فعلی «طالش‌محله» راه يافت و تحصيلاتش را در همين مقطع به اتمام رساند.

مادرش نقل مي‌كند: «اوايل انقلاب، مدرسه آن‌ها كمبود سوخت داشت. علي از خانه نفت مي‌برد. يك روز معلمش به من گفت: شما راضي هستيد كه پسرتان سوخت براي بخاري مدرسه مي‌آورد؟ از مدرسه كه مي‌آمد، درس‌هايش را مي‌خواند و بعد، به پايگاه بسيج مي‌رفت. او سرپرستي پايگاه را بر عهده داشت. گاهي اسلحه مي‌آورد و در كمد پنهان مي‌كرد. آن پايگاه الان به نام خودش ـ «پايگاه شهيد علي داكاني» ـ است.»

پدر از ويژگي‌هاي علي روايت می‌کند: «مهربان، صادق و پر جنب‌وجوش بود. به مدرسه علاقه زيادي داشت و شاگرد خوبي بود. با اين حال در كار كشاورزي به من كمك مي‌كرد.»

زهرا از علي نوجوانش در آغازين روزهاي انقلاب می‌گوید: «وقتي به مدرسه مي‌رفت، عكس رهبر را با خود مي‌برد. مي‌گفت: مامان! آقا مي‌خواهد به ايران برگردد.»

اگرچه آن زمان كم‌سن و سال بود، اما با شركت در تظاهرات، در پيروزي انقلاب اسلامي كوشيد. علاوه بر آن، اعلاميه‌هايي را كه با ساير مبارزان چاپ مي‌كردند، به يكي از بستگانش در تهران، به نام «غلام‌حسين باقري‌پور» مي‌رساند. البته، خودش هم از آن اعلاميه مي‌گرفت و پخش مي‌كرد.

علی در سال 1360 با عضويت فعال بسيج، به عنوان نيروي داوطلب، به جبهه مريوان عزيمت كرد و به مدت چهار ماه در آن منطقه مشغول خدمت بود. او همچنين مسئوليت ادوات گردان در هفت‌تپه را نيز، بر عهده داشت. سپس، در تاريخ 13/1/1356 عضو رسمي سپاه پاسداران شد.

پدر مي‌گويد: «از جبهه براي‌مان نامه مي‌نوشت و مي‌گفت: نماز جمعه را ترك نكنيد. امام را تنها نگذاريد و به منافقان فرصت ندهيد كه كاري كنند.»

علی عزیز، عاقبت در 28 ارديبهشت 1365، در مريوان به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پيكر پاك او با حضور پر شور مردم، تشييع و در گلزار شهداي «بهشت زينبيه» رامسر به خاك سپرده شد.